🌐واقعگرایی و خشونتستیزی؛ تنها راه اصلاحطلبی
راوی #اندیشه، محمدحسین مصلایی: خلیل ملکی (1348-1280) در طول زندگیاش به خاطر تبلیغات گسترده حزب توده چهرهای مثبت شناخته نمیشد. داریوش آشوری در اینباره میگوید:
«در دوران مصدق و تا چندی پس از آن، تصوير ملكي در ذهن، همانی بود كه حزب توده پرداخته بود؛ يعني آن غول هولناكی كه از زحمتكشان و حزب تراز نوين بريده بود و به دامن ارتجاع و امپرياليسم درغلتيده بود و اكنون خطرناکترين دشمن شناخته میشد و در نتيجه حزب توده سهمگينترين باران دشنامها و تهمتها را نثار او میكرد و در چشم هوادارانش از ملكی همان ابليسی را ساخته بود كه پيش از آن استالين از تروتسكی و ديگران ساخته بود و اين فنی بود كه شاگردان مكتب با استعداد استالين در آن استاد بودند»
بخش دیگری از دشمنیها نسبت به او به خاطر صراحت و رکگویی و اجتنابش از عوامفریبی بود. ملکی در بالای مجله علم و زندگی مینویسد: «ملاک عمل نویسندگان علم و زندگی حق و حقیقت است نه فریفتن عوام، نه خوشایند ایشان، یا هراس از اِعراضشان». او این را نه تنها میگفت بلکه به آن عمل میکرد.
مجموعه این عوامل در کنار واقعبینی ملکی که چندان با روح زمانهای که در آن آرمانگرایی انقلابی حرف اول را میزد جور در نمیآمد، باعث شده بود در طول حیاتش چیزی جز تهمت و ناسزا نصیبش نشود.
برخی از علاقهمندان ملکی در این سالها کوشیدهاند از چهره او اعاده حیثیت کنند تا زمینه مواجهای منصفانه با میراث و افکار او فراهم شود. از جمله این علاقهمندان، دکتر کاتوزیان است؛ تاریخنگار و استاد دانشگاه آکسفورد که خود از ياران نزديک ملكی بوده است. او بخشی از آثار ملکی را در این سالها منتشر کرده و در کتابی مستقل به بررسی حیات سیاسی او پرداخته است: «خلیل ملکی: سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی».
همانگونه که از مقدمه و عنوان کتاب برمیآید، این کتاب در پی آن است که با شواهدی که عرضه میکند تصویر مثبتی از ملکی ارائه دهد: روشنفکری از خود گذشته که کموبیش سراسر زندگی پر جنب و جوشش را وقف بهبود میهن و سرنوشت هممیهنانش کرد. ایمانی استواری به آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی داشت و قدرت را برای خود نمیخواست، بلکه برای جنبشهایی میخواست که صادقانه در خدمت آنها بود.
از مؤلفههای اصلی اندیشه سیاسی ملکی، دفاع از واقعگرایی در سیاست در زمانهای است که نیروهای سیاسی با رمانتیک کردن حداکثری فضای سیاست و آمیختن آن به چاشنی آرمانگرایی به کلی از واقعیت بریده بودند. تجسم این واقعگرایی، مشی اصلاحطلبانه در سیاست بود. او با شاه دیدار کرد و از دولت امینی حمایت کرد که هیچکدام از نیروهای اپوزیسیون، از حزب توده تا جبهه ملی چنین رفتاری را برنمیتابیدند. توضیح این مشی اصلاحطلبانه که منشأ بسیاری از ناسزاها و قضاوتهای غیرمنصفانه نسبت به اوست نیاز به کمی درنگ دارد.
اصلاحطلبی ملکی به هیچ وجه از سر سازشگری، مصلحتسنجی شخصی، یا ترس از تبعات حرکتهای انقلابی نبود، بلکه برخاسته از خشونتپرهیزی او بوده که میکوشید از راههای مسالمتآمیز به اهداف انقلابی برسد. همچنین، ملکی درک پیچیده و سنجیدهای از شرایط سیاسی داشت که سایر گروهها از فهم آن عاجز بودند.
امروز اگر از منظر تاریخ به قضاوت تحلیلها و پیشبینیهای او بنشینیم خواهیم دید که بسیاری از تحلیلها و پیشبینیهای او درست بوده و اتفاق افتاده است. ملکی پیشبینی معروفی دارد که میگوید: «جبهه ملی به معبد متروکی بدل خواهد شد که رهبران آن فقط بتوانند در مراسم ختم یکدیگر حاضر شوند و از دور سری به علامت آشنایی و تأسف تکان دهند». این تصویر آشنا عیناً درباره جبهه ملی سوم اتفاق افتاد. همچنین درباره مصدق و مسأله نفت وقتی مصدق پیشنهاد بانک جهانی برای میانجیگری میان ایران و انگلیس را نپذیرفت و از داوری مردم میترسید، ملکی خطاب به او گفت: «این جبهه ملی دنبالهرو عوام نیست، بلکه فریفته عوام است». ملکی معتقد بود که یک نیروی سیاسی باید کار درست را انجام بدهد و از داوریهای کوتاهمدت نترسد.
📸خلیل ملکی (سمت چپ) در کنار آیتالله کاشانی و مظفر بقایی
@rawinews
🌐عاشورا و دغدغههای جدید
راوی #اندیشه: مواجهه فکری و تحلیلی با واقعه عاشورا متناسب با اقتضائات و نیازهای هر زمان، متغیر و متحول بوده است. اکنون که مفاهیمی چون آزادی، عقلانیت و معنویت مورد توجه قرار دارد، تبیین فکری ماجرای کربلا نیز بر اساس همین مؤلفهها صورت میگیرد.
سید مصطفی محقق داماد از جمله اندیشورانی است که فاجعه جهل مقدس را در واقعه عاشورا برجسته میبیند. او معتقد است که نحوهای از جهالت، با پشتوانهای از دین عجین شد و واقعه عاشورا را رقم زد. وی عدم درک صحیح از آموزههای دینی را عاملی در چنین جنایتی میداند و هشدار میدهد که مبادا معاصرین، برداشتهای ناصواب از دین به دست دهند و سببساز چنین فجایعی شوند.
ابوالقاسم فنایی از متفکرانی است که به اخلاق در دنیای معاصر توجه دارد. وی در ربط میان دین و اخلاق بر این باور است که اخلاق میباید مقدم شود. اما اگر این ارتباط، صورتِ معکوسی بیابد، میتواند به فاجعه و یا جنایتی هم منجر شود. فنایی همین رویکرد را در خصوص واقعه عاشورا هم ترسیم میکند و میگوید که نادیده گرفتن اخلاق سبب شد تا یزیدیان دست به جنایت بزنند و بر این فاجعه شکرگزاری کنند.
مصطفی ملکیان هم قریب به همین موضع را در مواجهه با امام حسین(ع) و واقعه عاشورا بر میگزیند. وی که دغدغههای اخلاق و معنویت دارد، امام حسین(ع) را قدیس اخلاقی میداند. معتقد است که امام حسین فارغ از گرایشهای دینی و مذهبی میباید به عنوان فردی شناخته شود که الگوهای اخلاقی را به نیکی ترسیم کرده است.
مرحوم داود فیرحی نیز که پاییز 99 بر اثر کرونا درگذشت، از منظر فلسفه سیاسی به واقعه عاشورا مینگریست و نسبت میان جامعه و حکومت را ترسیم میکرد تا نشان دهد که چگونه یک جامعه توسط حکومت ضعیف شده و به واقعه عاشورا مُنجر شده است. او میگفت که امام حسین(ع) برای جلوگیری از ضعف جامعه، اقدام به اعتراض کرد. معتقد بود که یک نظام رانتی در حاکمیت اموی ایجاد شده بود و امام تدبیر را در مقابله با این نظام میدید. وی همچنین بر این مهم تاکید داشت که امام حسین(ع) در تعابیر خود بارها بر روحانیتِ ضعیف شده در حاکمیت اموی نیز انتقاد داشته و حرکت خود را برای بیداری علما عنوان کرده است.
بیژن عبدالکریمی هم وقتی میخواهد از عاشورا سخن بگوید، میکوشد آن را در یک افق جهانی ترسیم کند. میگوید ابتدا ما باید با فرهنگ جهانیان مرتبط شویم و بر ارزشهایی مانند آزادی، عدالت و عدم ذلت آشنا شویم و سپس به فهم فرهنگ حسینی بپردازیم. او عنوان میکند که گاه زبان فرقهگرایانه بر شناخت امام حسین(ع) غالب شده است. به تعبیر او، سنتگرایان چون فاقد زبان جدید و گشودگی به جهان هستند، امام حسین(ع) را هم محدود به یک فرقهگرایی کردهاند.
📸عکس: مرحوم دکتر داود فیرحی در مجلس عزاداری حسینی
@rawinews
🌐شبه دانش پزشکی و تهدید سلامت بشر
راوی #دانش ، محمدحسین مصلایی: با داغ شدن تب کرونا و اقدامات عجیبی از قبیل کتابسوزان شیخ عباس تبریزیان که در شمایلی آخرالزمانی کتاب طب هاریستون را در حضور مریدانش آتش زد و خاطره تلخ کتابسوزی ایران و مصر را دوباره زنده کرد، یا توصیهاش به روغن بنفشه برای درمان کرونا و هشدار نسبت به عواقب واکسن، مبنی بر اینکه واکسن میتواند گرایش جنسی افراد را تغییر دهد بار دیگر توجهها به این قبیل کوششهای علمستیزانه جلب شد.
این اقدام واکنشهایی را حتی از درون روحانیت علیه مدعیان «طب اسلامی» برانگیخت. از جمله آیتالله جوادی آملی گفت: «اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ به فنّ شریف پزشکی اهانت کرد یا کتاب دانشوران فنّ شریف پزشکی را حرمت ننهاد و سنگی برداشت به این کتاب و کتابت زد، نه ارجی پیدا کرد نه بر ارزش سنگ افزود، نه از ارزش آن کتاب کم کرد». او از این روحانی به عنوان «جاهلی حَجَر» یاد کرد و علم پزشکی را عنوان «گوهر» ستود.
همچنین رسول جعفریان به صراحت گفت: «همه طب سنتی، اندازه یک آزمایش پاستور ارزش ندارد و حوزه علمیه صلاحیت ورود به مسائل پزشکی را ندارد».
البته نه دامنه این افکار به رفتارهای عجیب و مبتذل محدود میشود و نه واکنش عدهای از روحانیان مخالف را میتوان به بیش از اظهار نظرهایی شخصی تعمیم داد؛ چرا که سالهاست سیاست رسمی تحت عناوینی از قبیل علم بومی و اسلامیسازی علوم و با تأسیس سازمانها و موسسات مختلف، هزینههای گزافی تحمیل کرده تا با تئوریزه کردن این امور در راستای تمدنسازی اسلامی اقدام کند.
اگر از برخی از این ادعاهای خرافهآمیز که ماقبل نقد هستند بگذریم، در بین معقولترین این ادعاها تأثیر آثار ابنسینا را به هیچوجه نمیتوان نادیده گرفت.
درنگ درباره آثار ابنسینا به عنوان ریشه این اقدامات، ما را به اشکالی عام در اسلامیسازی علم متوجه میکند و آن اینکه بخش زیادی از آن اصولاً علمی نبوده است. او به عنوان یکی از خوشنامترین متفکران مسلمان که همچنان هم از ارج و قرب فراوان در میان اهل علم برخوردار است، حدود دویست کتاب نوشته که بسیاریشان به علوم غریبه مربوط میشدند. برای مثال، در کتاب نفس استدلال میکرد که خیال میتواند بر بدنی در فاصلهای دور تأثیر بگذارد و از این رو قدرت چشم شور را میتوان واقعی دانست.
در تاریخ دانش پزشکی، کتاب «القانون فی الطب» اهمیت بهسزایی دارد. این کتاب در قرن دوازدهم میلادی به قلم جرالد کرمونایی ترجمه شد و در اروپای قرون وسطا به کتاب درسی معیار در علم پزشکی بدل گشت و با ظهور صنعت چاپ در قرن پانزدهم، این کتاب فقط در همان قرن، شانزده بار تجدید چاپ شد. بخش اعظم مطالبی که او در این کتاب گفته، اقتباس از پزشکان مشهور یونانی، یعنی بقراط و جالینوس است که اگر از ریشه یونانی آن چشم بپوشیم و فقط به محتوای علمی آن توجه کنیم خواهیم یافت که پزشکی جالینوس مبتنی بر نظریه چهار طبع خون، بلغم، سودا و صفرا بوده و بیماری نیز نتیجه بههم خوردن تعادل این چهار طبع است.
امروزه با آگاهی از اولیات دانش پزشکی نیز میتوان فهمید که این روایت از طرز کار بدن اساساً اشتباه و فاقدهرگونه کارایی لازم برای درمان بیماریهاست. قانون ابنسینا نیز در واقع نوعی گردآوری غیر اصیل از کجفهمیهای طبی جالینوس بوده است. مانفرد اولمان درباره قانون مینویسد: «هیچ نشانی از تجربههای شخصی نویسنده و هیچ اندیشه تازهای در آن یافت نمیشود». همچنین نظر به اینکه شرع اسلام تشریح بدن را ممنوع کرده است، به نظر میرسد ابنسینا اصلاً کالبدی را تشریح نکرده است.
مثالهای فراوانی از مطالب عجیب و غریب و بیفایده او میتوان برجسته کرد، اما آنچه رویهمرفته میتوان گفت این است که اگرچه ابنسینا منکر وجود علل و امراض جادویی بوده و ردیّهای هم بر نجوم و طالعبینی نوشته است، ولی همانگونه که رابرت اروین در کتاب دانش خطرناک شرقشناسی گفته، به رغم تمام کوشش او جهت اتخاذ مواضع عقلانی، همچنان اثر عظیم پزشکی او یعنی «قانون» نیز چیزی جز جرح و تعدیل کهنهپرستانه و فضلفروشانه دانش یونان باستان نیست. بالتبع امروزه پس از انباشته شدن سالها دانش و تجربه بشری، پوشاندن ردای دانش بومی یا دانش اسلامی به این آثار تنها سلامت و جان انسانها و سرمایه کشور را نشانه گرفته است.
✔️ مطالب مرتبط راوی:
1️⃣ رویکرد انتقادی مراجع علیه ترویج طب اسلامی و سنتی
2️⃣انتقاد یک مرجع تقلید از مدعیان «طب اسلامی»
3️⃣سفر «از شیطان تا میکروب»_با_ رسول_جعفریان
4️⃣چالشهای کرونا در کانون روحانیت
5️⃣جدال شیوع و شفا
@rawinews
🌐آغاز حکومت جدید طالبان
با ورود طالبان به کابل و ارگ ریاست جمهوری افغانستان، گروه افراطگرای سلفی طالبان در آستانه بیستمین سالگرد شکست و سقوط اولین حکومتش، آغاز حکومت دوم خود را جشن میگیرد.
پیام رییسجمهور آمریکا به مردم افغانستان بسیار صریح بود: آمریکا در سال ۲۰۰۱ برای دفاع از خود به افغانستان حمله کرد و طالبان را از میان برداشت، برای دفاع از خودش بیست سال به فعالیت نظامی در این کشور ادامه داد و اکنون نیز برای منافع خودش از افغانستان بیرون میرود. مقابله با طالبان نیز وظیفه مردم و ارتش افغانستان است، نه آمریکا.
گفته میشود علی احمد اجلالی؛ سیاستمدار ۸۱ ساله پشتون که فرد مورد توافق طالبان، غرب و پاکستان و عربستان است، حکومت انتقالی افغانستان را بر عهده خواهد گرفت و اشرف غنی؛ رییسجمهور مخلوع با حمایت آمریکا از کابل خارج خواهد شد.
در تصویر، طالبان در حال پایین کشیدن پرچم ملی افغانستان و برافراشتن پرچم خود است.
@rawinews
🌐در جستجوی بدیل سرمایهداری در دنیای باستان
راوی #اقتصاد، محمدحسین مصلایی: نظام سرمایهداری به رغم همه ناکارآمدیها و پیامدهای فاجعهباری که به لحاظ اخلاقی و اقتصادی به بار آورده است، همچنان گزینه بدیل کارآمدی در مقابل خود ندارد و عمده کوششهای عملی نیز یا شکست خوردهاند یا در مواقع کمی که فرصت گسترش پیدا کردهاند به تجربههای تلخ تاریخی منجر شدهاند. اما یافتن جایگزین برای این نظام اقتصادی، با اهمیتتر از آن است که این ناکامیها و پیچیدگیها باعث ناامیدی از جستجوی یک بدیل و کوشش برای تحقق آن بشود.
رساله پیشکش (The Gift) اثر مارسل موس (۱۹۵۰-۱۸۷۲) از خلال بررسی تطبیقی پدیده پیشکش در جوامع باستانی در پی ارائه خوانشی تام از پدیده مبادله و دلالتهای معنایی و پیامدهای عملی آن در این جوامع است تا علاوهبر درک این نهادهای باستانی نشان بدهد که چگونه درک این نهادها میتواند به ما در فهم بهتر جامعه خود و اصلاح آن کمک کند. پیش از این رساله، پنداشت کلی این بود که اقتصادهای ماقبل بازار به وسیله تهاتر عمل میکردهاند و سعی داشتهاند مطابق با منطق بازار عمل کنند، اما فاقد تکنولوژیهای لازم برای صورت بخشیدن به آن بودهاند. اما موس در این رساله نشان میهد که هرگز اقتصادی مبتنی بر تهاتر وجود نداشته است و آن جوامعی که در آنها از پول استفاده نمیشده، دارای اقتصادهای هدیه بودند؛ اقتصادی که نه بر اساس حساب و کتاب، بلکه مبتنی بر امتناع از حساب و کتاب سامان گرفته بودند.
اقتصاد هدیه که ریشه در نظامی اخلاقی داشت، آنچه را که ما اصول بنیادین علم اقتصاد میدانیم به صراحت رد میکرد. مارسل موس نشان میدهد که قضیه، ناتوانی آنها از به کار گرفتن وسایلی کارآمد برای دستیابی به سود نبود، بلکه آنها به کنه این قضیه پی برده بودند که در تراکنش اقتصادی طلب بیشترین سود از هر طریق ممکن تا چه اندازه نفرتانگیز است.
این اثر همزمان با بحران سوسیالیسم و ورود مجدد بازار در اتحاد شوروی در دهه ۱۹۲۰ توسط لنین نوشته شده و بدون شک مارسل موس هم این موضوع را در نظر داشته است. دیوید گریبر؛ انسانشناس آنارشیست در این باره مینویسد: «اگر ناممکن بود که بتوان اقتصاد پولی را حتی در روسیه، جامعهای که در اروپا کمتر از هر کشور دیگری پولی شده بود، به سادگی با قوانین از دور خارج کرد، شاید لازم باشد انقلابیون یادداشتهای مردمنگارانه را مد نظر قرار دهند تا ببینند بازار به واقع چه نوع موجودی است و بدیلهای بادوام برای سرمایهداری ممکن است چه شکلی باشند». به نظر میرسد رساله «پیشکش» موس در سال ۱۹۲۵ نیز به همین قصد نوشته شده باشد. او معتقد است که فعالیتهای مردمی موجود، شالودهای را هم برای نقد اخلاقی سرمایهداری و هم برای نگاه اجمالی به شکل جامعه آتی فراهم میکند.
📸طرحی از مارسل موس و داییاش امیل دورکیم؛ دو جامعهشناس فرانسوی
@rawinews
🌐محمدرضا حکیمی؛ دفاع دینی از فقرا
راوی #اندیشه: کرونا جان محمدرضا حکیمی را هم گرفت. او از داعیان مکتب تفکیک و تعیینکننده نام این روش فکری برخی خراسانیها بود.
از نظر حکیمی، ثمرات یک اندیشه میباید در جامعه نشان داده شود و به کاهش درد جامعه بیانجامد. آنگونه که خود میگفت این دغدغه را از همان ابتدای نوجوانی با خود داشته است:
«هنوز جوان، بلکه نوجوان بودم که چه بسیار اوقات بهویژه شبها به هنگام خواب به یاد محرومان و ناتوانان و دلشکستگان کوی و برزن غم میخوردم و چگونگی حال افسرده آنان را پیش خود مجسم میکردم و چهره دردسوخته آنان را در نظر میآوردم و در غم و غصه آنان به خواب میرفتم» (مؤخّرهای بر کتاب خورشید مغرب، کیهان، 8 تیر 1361).
حکیمی این دغدغه را بعدها مکتوب کرد و گفت: زندگی هر انسانی بر دوگونه است؛ زندگی «قطرهای» و زندگی «دریایی». در زندگی قطرهای روح انسان مانند قطرهای کوچک و محدود است که تنها خود را میبیند و خود را میخواهد، نه دیگران را. این انسانِ حقیر همین که خودش و فرزندانش سیر شدند دیگر به هیچ انسان دیگر و خانواده دیگر کار ندارد. بر سر دیگران هر چه آمد آمد. اما در زندگی دریایی، انسان بزرگ میشود، میگسترد و از محدوده بسیار کوچک وجود قطرهای خویش رها میگردد و به اقیانوس کبیر انسان و جامعه بلکه انسانها و جامعهها میپیوندد و خود را عضوی از اعضای پیکر جامعه و جامعه را اعضای گسترده خویش میداند. درد همه را چونان درد خود حس میکند و آسایش همه را آسایش خود میشمارد (محمد حکیمی، گزارشی درباره جلد سوم تا ششم الحیاه، صص99-97).
با این نگرش بود که موضوع اقتصاد در نگاه محمدرضا حکیمی برجسته شد. گفته بود که مشکل بزرگ انسان در طول تاریخ، ظلم اقتصادی است نه ظلم سیاسی و اجتماعی. گفت که حتی ظلمهای سیاسی نیز از اقتصاد نشأت گرفته است. در تعبیری عنوان کرد که هر کس در قضایای زندگی بشری و رنجهایی که انسان کشیده است و اکنون نیز میکشد به ژرفی بنگرد، یقین خواهد کرد که طاغوتِ اصلی حقیقی همان طاغوت اقتصادی است، و طاغوت سیاسی سیئهای است از سیئات طاغوت اقتصادی (محمدرضا حکیمی، الحیاه، ج3، صص 327-328).
حکیمی بر این باور بود که اسلام نیز بر این مهم توجه تام داشته و به صِرف بیان حقیقت، بسنده نکرده است. بلکه در اسلام آنچه مهم است، عدالت است. وی مدعی بود که پیامبران تنها مردم را به حقیقت دعوت نکردهاند، بلکه به عدالت نیز فراخواندهاند. پیامبران فقط از حق و باطل و کفر و دین سخن نگفتهاند، بلکه از عدل و ظلم هم سخن به میان آوردهاند. وی سپس تفاوت پیامبران را با فیلسوفان و مصلحان در همین مهم میدانست. میگفت که پیامبران به حقیقت و عدالت توامان دعوت کردهاند بر خلاف فیلسوفان و مصلحان که صرفاً از حقیقت سخن میگویند.
توصیههایی که حکیمی برای اصلاح ساختارهای اجتماعی میکرد نیز از همین دغدغه ناشی میشد. میگفت که فقر و محرومیت مردم میباید همیشه پیش چشم باشد. حتی به جامعه پزشکان توصیه کرده بود که باید دانشکده پزشکی در محلی ساخته شود که انسانهای فقیر و محروم در آنجا سکونت و رفت و آمد دارند تا فارغالتحصیلان در دوره تحصیل به سیاهبختی انسانها بنگرند و روزگار آنان را ببینند و بر نابهسامانی مردم وقوف یابند. به اساتید کهنسالِ پزشکی هم پیشنهاد داده بود که فیلمهایی از وضع زاغهها و مردم تیره روز دهات و امثال آن تهیه کنند و برای دانشجویان رشتههای پزشکی به نمایش بگذارند و هر گونه که بشود ارزش انسان را در شخص پزشک تزریق کنند (محمدرضا حکیمی، فریاد روزها، صص 75-76).
مرحوم حکیمی برگزاری برخی جشنوارهها را هم مورد نقد قرار میداد و از دریافت جایزه علوم انسانی فارابی هم سر باز زد. وی گفت تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد میکند، برگزاری چنین جشنوارههایی از نظر اینجانب در اولویت نیست. سپس این پرسش را از برگزارکنندگان جشنواره پرسید که: آیا این علوم برای ثبت در کتابها و در دنیای ذهنیت است یا برای خدمت به انسان و حفظ حقوق انسان و پاسداری از کرامت انسان است در واقعیت خارجی و عینیت؟
او با همین نگاه بود که در سالهای اخیر نیز محبوب اصولگرایان، اصلاحطلبان و حتی روشنفکران منتقد نظام نیز باقی مانده بود و هر یک میکوشیدند حکیمی را به خود منتسب کنند.
نام حکیمی در تاریخ معاصر با دو موضوع دیگر نیز گره خورده است: او نخستین کسی است که سال 42 در کتاب «سرود جهشها» از لقب «امام» برای امام خمینی استفاده کرد. سال 56 نیز پس از درگذشت علی شریعتی اعلام شد شریعتی نام حکیمی را به عنوان وصی خود و مسؤول اصلاح آثارش تعیین کرده است. هرچند حکیمی هیچگاه حاضر به اصلاح آثار شریعتی نشد و گفت ایرادی که «شخصیتشکن» باشد در کتابهای شریعتی ندیده است.
@rawinews
🌐نفت؛ جنگ، کودتا و خون
راوی #تاریخ: «هر راهحلی برای مسأله نفت در برابر جانشین مصدق میگذاشتند مسلماً از آنچه در آخر کار، ایران را مجبور به قبول آن کردند بهتر میبود. در آن صورت مقدر نمیبود که خواب آشفته نفت، کابوسی چون کودتا را به دنبال داشته باشد، و این همه به ماندن قوام بستگی داشت و قوام از دیدگاهی بس متفاوت به ماجرای نفت و چگونگی چیرگی بر بحرانی که ایران را در آتش میکشید مینگریست» (در تیررس حادثه، ص 317).
۲۵ تیر ۱۳۳۱ مصدق در پی اختلاف با شاه استعفا داد و شاه ناچار شد علیرغم تمایلش فرمان نخستوزیری احمد قوام را صادر کند. متن تند اطلاعیه قوام او در محتوا و کلام از صراحتی چشمگیر برخوردار بود و به اعتراض و شورشی دامن زد که در تاریخ با عنوان «قیام سی تیر» شناخته میشود. از آن پس نام قوام با خیانت مترادف شد. وی در آغاز این اطلاعیه به مسأله نفت و کوشش خود در راه «استیفای حق کامل ایران» اشاره کرده و از «سرسختی بیمانندی» که مصدق در راه احقاق حقوق مردم از خود بروز داده بود سخن میگوید (همان، ص 277).
قوام که قصد داشت در پیشبرد هدفهای برحق ایران در مسأله نفت بیشتر بر دیپلماسی تأکید کند تا بر رویارویی آشکار، این را هم ناگفته نمیگذارد که «در ضمن مذاکرات نوعی بیتدبیری نشان داده … و مطالبه حق مشروع از یک کمپانی را مبدل به خصومت بین دو ملت ساخت». همچنین در آن زمان بحران مالی ناشی از عدم فروش نفت، ایران را در آستانه ورشکستگی قرار داده بود و مصدق راه ایجاد تفاهم را که تنها امکان گذار از این بنبست بوده به کلی منتفی کرده بود. اما قوام اعتقاد متفاوتی داشت:
«من هیچ وقت مثل دکتر مصدق معتقد نیستم که روی چاههای نفت را ببندیم و مملکت را در فقر بسوزانیم. باید ایجاد ثروت و کار کرد تا مردم مرفه باشند». توجه به این محدودیتها و شهامت بیان آنها، قوام را در مقابل مصدق و انتظارات سیرابنشده ملتی تحقیرشده قرار داد و خشم آنها را علیه خود برانگیخت.
موضوع با اهمیت دیگر آن اطلاعیه، نگاه ویژه او به دین بود: «به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاست بیزارم، در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطه را از نیمقرن به این طرف به هدر دادهاند. من در عین احترام به تعالیم مقدس اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت و از نشر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد» (همان، ص 278).
آخرین موضوع اطلاعیه نیز خطاب به کسانی بود که در برابر قوام مانعتراشی میکردند: «دوره عصیان سپری شد، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد!» (همان، ص 279).
حمید شوکت در کتاب «در تیررس حادثه» معتقد است که چند روز پس از این اطلاعیه، با کوشش همهجانبه دربار و بسیاری دیگر در حالی که قوام هیچ اطلاعی نداشت حادثه سیام تیر رخ داد و به حساب او نوشته شد و او را مجبور به ترک قدرت کردند (همان، ص 292).
بیانیه «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» و حوادث خونین سی تیر دلایل اصلی سقوط قوام بودند؛ کشتاری که بازتاب آن شاید به گفته حمید شوکت «اغراقآمیز و دور از واقعیت بوده باشد. مخالفان ظاهراً بیشتر به تأثیر روانی و تبلیغاتی ادعاهای خود تکیه داشتهاند تا بیان واقعیت» (همان، ص294).
اگرچه واقعه سی تیر سال 31 به پیروزی مصدق و کاشانی منجر شد و آنها به ریاست قوای مجریه و مقننه دست یافتند و حتی حکم مصادره اموال و مفسد بودن قوام را از مجلس گرفتند، ولی اختلافات دو جناح پیروز ماجرا قبل از «شب هفت شهدای سی تیر» آغاز شد. نخستین اختلاف بر سر تعیین وزرای دولت دوم مصدق بود که با افزایش تدریجی اختلافات تا کودتای 28 مرداد 32 ادامه یافت و به جدایی و تضاد کامل بین مصدق و کاشانی انجامید.
قوام اگرچه با تبلیغات حامیان مصدق و کاشانی بدنام ماند، ولی این دربار پهلوی بود که برنده واقعی این جدال شد و همه رقبا را از میدان خارج کرد. از همین رو باید واقعه 30 تیر سال 31 را یکی از بسترهای اصلی پیروزی خیرهکننده کودتای 28 مرداد سال 32 دانست.
@rawinews
🌐در فقدان پیرانِ محقق
راوی #اندیشه : در روزهایی که بیماری کرونا در کشور، آمار مرگ را افزایش داده، سه تن از محققان برجسته کشور نیز روی در نقاب خاک کشیدند.
صفدر تقیزاده؛ مترجم و نویسنده برجستهای بود که در سن 89 سالگی درگذشت. او دلبسته ترجمه بود و میگفت که ترجمه را نمیتوان به کسی آموخت. معتقد بود که ترجمه به دلیل بهکارگیری خلاقیت، خود یک هنر است. بر همین اساس میگفت که مترجم در مرحله اول باید خوانندهای دقیق و حساس باشد. باید به متن احساس داشته باشد. معتقد بود که مترجم گذشته از شناخت زبان، به چیزی شهودی هم نیازمند است. بر همین اساس میگفت هر گاه که زبانِ اصلی، این احساس را از او دریغ کند، ترجمه متن ممکن نخواهد شد.
تقیزاده کار مترجم را سختتر از کار نویسنده میدانست. در همین خصوص میگفت که نویسنده وقتی مطلبی مینویسد، میتواند به دلخواهِ خود موضوع را تغییر دهد. اما مترجم با یک کتاب نوشتهشده سر و کار دارد و نمیتواند دخالتی در متن کند. در عین حال باید حسِ خوبی را به مخاطب انتقال دهد. وی برخی آثار ویل دورانت، امبرتو اکو، جان اشتاین بک و گابریل گارسیا مارکز را ترجمه کرده بود. تقیزاده علاوه بر ترجمه، به معرفی نویسندگان و آثار ادبی نیز توجه داشت و داوری برخی جوایز معتبر ادبی را نیز بر عهده گرفته بود.
لطفالله یارمحمدی؛ زبانشناس و عضو پیوسته فرهنگستان علوم نیز بهتازگی در اثر کرونا در سن 88 سالگی درگذشت. وی کتابهایی درباره زبانشناسی نوشته بود. او به آموزش زبان اهتمام داشت و در ابتدای انقلاب نیز عضو کمیته برنامهریزی شورای انقلاب فرهنگی در تنظیم برنامههای زبان انگلیسی بود. یارمحمدی را به عنوان پایهگذار دوره کارشناسی ارشد زبان انگلیسی در دانشگاه هم میشناسند. در همین خصوص گفته بود: از کارهایی که بیش از هر چیز به من رضایت خاطر داده است، ایجاد برنامه فوق لیسانس در آموزش زبان است که برای اولین بار به طور نظاممند در دانشگاه شیراز برقرار شد.
علاوه بر این، وی به نگارش مقالات و کتابهایی با موضوعات زبانشناسی، گفتمانشناسی و صوتشناسی پرداخت. خود گفته بود که به نگارش مقاله راغبتر است و بر حسب طبیعت رشته تخصصی، این مقالات اغلب به زبان انگلیسی و در خارج از کشور مانند امریکا، انگلستان، آلمان، لهستان، یوگسلاوی و هند به چاپ رسیده است.
دیگر محققی که دیده از جهان فروبست، پرویز کردوانی بود. او نسبت به دو محققِ پیشین، از شهرت بیشتری برخوردار بوده است. تأملات و تحقیقات او در خصوص جغرافیا بود و به عنوان چهره ماندگار کشور نیز انتخاب شد. کردوانی را به عنوان پدر علم کویرشناسی ایران هم میشناختند. کتابها و مقالات بسیاری نوشته بود و هشدارهایی که درباره کمبود آب بیان میکرد، در کنار صراحت لهجه او سبب میشد تا سخنانش مورد توجه قرار گیرد. او در خصوص کمبود آب و سیاستهای غلط آبی بارها هشدار داد.
کردوانی میگفت تا 50 سال دیگر، ایران نه آب سطحی خواهد داشت و نه آب زیرزمینی. او انتقال آب را چاره کمبود آب در ایران نمیدانست و به نقد آن پرداخته بود. وی معتقد بود که انتقال آب دریای خزر به سمنان جنبه سیاسی داشته و انتقال آب خلیج فارس و دریای عمان به خراسان جنوبی و رضوی مشکل کمآبی را رفع نخواهد کرد. کردوانی پس از عمری تحقیق و هشدار نسبت به برخی بیتدبیریها، در 90 سالگی دیده از جهان فروبست.
📸عکس تدفین پروفسور کردوانی در بهشت زهرای تهران
@rawinews
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐کلیپ هشتادمین سال استعفای اجباری رضاشاه و اشغال ایران از سوی نیروهای متفقین
@rawinews
🌐ادعانامهای علیه «توحش بازار»
راوی #اندیشه، محمدحسین مصلایی: شکست ابرقدرت شرق و سیطره سرمایهداری سبب نشده که چپگرایان از تلاش برای نکوهش اقتصاد بازار دست بردارند. جرالد آلن کوهن (2009-1941) فیلسوف مارکسیست کانادایی یکی از مهمترین مدافعان مارکس و مخالفان بازار در سالهای پس از فروپاشی شوروی بوده است. وی در کتاب «چرا سوسیالیسم نه؟» که در اواخر عمرش نوشت، با شرح موقعیت یک سفر تفریحی نشان میدهد که بیشتر مردم چنانچه در این موقعیتها قرار بگیرند، شکل زندگی سوسیالیستی را بیشتر ترجیح میدهند. وی به دو اصل مساواتطلبی و اجتماع میپردازد که در سفر تفریحی محقق میشوند و توضیح خوبی برای جذابیت شیوه سازماندهی به سبک سفر تفریحی به نظر میرسند.
مراد از مساواتطلبی یا اصل عدالت، برابری بنیادی فرصتهاست. خصلت محوری مفهوم اصل اجتماع نیز این است که افراد به فکر یکدیگر باشند و در صورت ضرورت و امکان از یکدیگر مراقبت کنند. اصل اجتماع مقتضی رابطه متقابل جمعی است که اصلی ضد بازار است. مطابق این اصل، اگر کسی به دیگری خدمتی کند دلیلش فایدهای نیست که نصیبش میشود، بلکه به این خاطر است که دیگری به خدمت او احتیاج دارد. در مقابل در رابطه استوار بر بازار، پاداش نقدی هر فعالیت مولدی را برمیانگیزد، و انگیزه هر فعالیت مولدی نوعاً ترکیبی از ترس و طمع است، نه تعهد اخلاقی افراد به یکدیگر. این برخورد طمعآلود و ترسبرانگیز که از منظر بازار با همنوعان صورت میگیرد و آنان را صرفاً به عنوان منابع بالقوه ثروت و تهدیدی برای موقعیت شخص قلمداد میکند به واقع وحشتناک است اما به واسطه دوام قرنها تمدن سرمایهداری ما با آن خو گرفتهایم و به آن عادت کردهایم.
کوهن سپس میپرسد: آیا تعمیم اصل اجتماع و اصل عدالت به عنوان آرمان سوسیالیسم به کل حیات اقتصادی امر مطلوبی است؟ و بنا به فرض مطلوب بودن، آیا چنین آرمانی اصلاً ممکن است؟ وی سپس به موانع سوسیالیسم میپردازد: نخست اینکه اگرچه ما میتوانیم نظام اقتصادی را بر اساس پرورش خودخواهی و دامن زدن به آن بگردانیم، اما نمیدانیم که نظام اقتصادی چگونه میتواند با پرورش سخاوت انسانی و بهرهگیری از آن کار کند. همچنین رشدنیافتگی تکنولوژیهای اجتماعی باعث میشود ناتوان از آن باشیم که بدانیم بدون کمک دم و دستگاه بازار چه چیزی را چگونه و به چه مقدار تولید کنیم.
یکی از مواردی که مثال سفر تفریحی را برای تعمیم به ابعاد وسیع اقتصادی از کار میاندازد و وضعیتِ به کلی متفاوت جامعه را برجسته میکند، همین مورد است. اما کوهن برای حل این مشکل ایده کتابی از جوزف کارینز را به میان میکشد که عنوان فرعی آن «رسالهای در باب نظریه اقتصادی-سیاسی آرمانی» است. در این کتاب مسأله تکنولوژی اجتماعی با به کارگیری مکانیسم بازار در خدمت برابری و اجتماع حل میشود.
سوسیالیسم استوار بر بازار هم یکی دیگر از راهحلهای ممکن برای حل معضلِ برنامهریزی جامع است. این روش یکی از برنامهریزیهای غیرمتمرکز سازماندهی اقتصادی است که تا کنون اقتصاددانان سوسیالیست به خاطر پیوند تاریخی اندیشه سوسیالیسم با اندیشه برنامهریزی متمرکز از آن غافل بودهاند. البته او فراموش نمیکند که بازار ذاتاً چیز نفرتانگیزی است. وی به سه ویژگی بازار اشاره کرده و مینویسد: «استعداد بازار در این است که میتواند ابتداییترین انگیزهها را برای اهداف مطلوبی بسیج کند؛ اما در عین حال آثار نامطلوبی، چون نابرابری ناعادلانه و عظیم ایجاد میکند. در هر دید متعادل و موزونی، باید هر سه جنبه حکم بالا را با هم در نظر گرفت، ولی برخی از پیروان سوسیالیسم استوار بر بازار با غفلت از دو ویژگی اول، خود را میفریبند. برنارد مندویل این دو ویژگی را همیشه با هم در نظر میگرفت، به همین دلیل عنوان فرعی کتابی را که در ستایش بازار نوشته بود گذاشت: رذایل خصوصی، منافع عمومی».
کوهن پیش از اینکه کتاب را آغاز کند در مقدمه اشاره میکند که پرسشی که عنوان این کتاب است، به قصد پاسخ گرفتن مطرح نشده، اما به رغم همه پیچیدگیها و موانع نباید این ایدهآل را رها کرد. در قطعه پایانی کتاب نیز این حرف اینشتین را نقل میکند که سوسیالیسم عبارت است از کوشش بشر «برای غلبه کردن بر این مرحله تعرضآمیز تحول انسانی و فراتر رفتن از آن»، و باز تأکید میکند که هر بازاری، حتی بازار سوسیالیستی، نوعی نظام تعرضآمیز است. همچنین شکست خوردن کوششهایی که تا کنون برای فراتر رفتن از این سبعیت صورت گرفته، نباید باعث رها کردن این تلاشها شود.
@rawinews
🌐گزارش بیرونی از عاشورا
راوی #تاریخ: در آخرین سالهای ریاستجمهوری اشرف غنی، اخباری مبنی بر عزم دولت افغانستان برای بازسازی مقبره ابوریحان محمد بن احمد بیرونی در شهر غزنی افغانستان منتشر شد. بر پایه این اخبار، قبر ابوریحان با اینکه وضع نامناسبی داشت، اما مورد اقبال مردم بود و آنها با بستن پارچههایی به قبر، طلب حاجت میکردند.
ابوریحان بیرونی اگرچه مشخص نیست که دقیقا چه مذهبی داشته و حتی برخی او را مؤمن به دین مانوی میدانند، اما به احتمال زیاد شیعه دوازده امامی نبود. از سخنان انتقادی وی درباره برخی شیعیان در برخی آثارش پیداست که احتمالا از اهل سنت یا از شیعیان زیدی بوده است، اما در تاریخ ایران و اسلام به عنوان یکی از مهمترین دانشمندان همهچیزدان مطرح بوده که هزار سال پیش توانست در دانشهای فراوانی اثرگذار و صاحب تألیف یا اختراع باشد. اکنون شهر محل دفن بیرونی، محل سکونت شیعیان هزاره است و آنها نیز به وی احترام میگذارند. با توجه به حاکمیت مجدد طالبان، مشخص نیست که آیا عملیات ساخت آرامگاه وی ادامه خواهد یافت یا در هالهای از ابهام و فراموشی فروخواهد رفت.
ابوریحان بیرونی فراتر از این بیاعتناییها دانشمندی بزرگ در تاریخ بشر قلمداد میشود که هم نقش مهمی در انتقال دانشهای ایرانی، اسلامی، هندی و یونانی به نسلهای بعدی داشته و هم به بیطرفی و انصاف شناخته شده است. اکنون یکی از مهمترین گزارشها درباره واقعه کربلا و عزاداری شیعیان نخستین را در کتاب ارزشمند «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة» میتوان دید که بیرونی در سن جوانی در گرگان تألیف کرده است. در صفحه 420 از تصحیح پریز اذکائی آمده است:
«مسلمانان ماه محرم را گرامی میداشتند، تا اینکه کشتار حسین بن علی ابیطالب به همراه خاندان رسول خدا از فرزندان ابوطالب در بیابان رخ داد و با حسین و خانوادهاش رفتاری شد که تا پیش از آن در همه مردمان با بدترین افراد نیز چنین رفتاری نشده بود؛ کارهایی همچون کشتن با زبان تشنه به وسیله شمشیر و آتش زدن و بر نیزه کردن سرها و تازاندن اسبها بر اجساد پارهپاره و هتک حرمت و اسیر کردن زنان و کودکان و نمایش دادن آنان روی شترها. از آن زمان مسلمانان محرم را شوم دانستند، ولی بنیامیه آن را عید میگرفتند و لباسهای نو میپوشیدند و آرایش کرده و خود را مزین به زیورآلات میکردند ... ولی شیعه در ماه محرم نوحه میخوانند و برای کشته شدن سیدالشهدا گریه میکنند و در مدینةالسلام [=بغداد] و شهرهای دیگر عزاداری آشکار میکنند و به زیارت تربت پاک کربلا میروند ».
در صفحه 422 نیز ابوریحان به وقایع ماه صفر پرداخته و میگوید: «اول ماه صفر سر حسین (علیهالسلام) وارد دمشق شد و یزید (که خدا لعنتش کند) سر را مقابل خود گذاشته و با چوب دستیاش به دندانها میزد و این [شعر] را میخواند: "از قبیله خندف نیستم اگر از فرزندان احمد[ص] انتقام نگیرم. کاش بزرگان قبیلهام در جنگ بدر، اکنون بودند و ناله خزرجیان از ضربات شمشیر را میدیدند و شادی میکرده و میگفتند: آفرین بر تو ای یزید! ما بزرگان آنها را کشتیم و تلافی قتل بزرگان خود در جنگ بدر را بر سر آنها درآوردیم و بیحساب شدیم" ... بیستم صفر سر حسین را به کربلا بازگردانده و کنار پیکرش دفن کردند و در این روز، خاندان حسین هنگام بازگشت از شام به زیارت اربعین رفتند».
اشاره صریح ابوریحان به عمق فجایع کربلا از جمله لبتشنه کشتن نوه پیامبر(ص)، کفرگویی یزید و زیارت اربعین و نیز عزاداری علنی شیعیان نخستین، این کتاب را به یکی از مهمترین و قدیمیترین منابع معتبر مربوط به فاجعه کربلا و عزاداری حسینی شیعیان بدل کرده است.
روز 13 شهریور هر سال که زادروز ابوریحان بیرونی است به عنوان روز بزرگداشت او تعیین شده است. او احتمالا 13 شهریور سال 352 شمسی در بیرون شهر کاث خوارزم متولد شد، در سن 75 سالگی در غزنی از دنیا رفت و در این شهر تاریخی به خاک سپرده شد. غزنی اکنون در جنوب شرق افغانستان قرار دارد.
📸عکس قبر ابوریحان در غزنی افغانستان
@rawinews