ما اومدیم با یه رمان جذاب و متفاوت ^_^
بهتون پیشنهاد میکنم از دستش ندید!😌👌🏻
• https://eitaa.com/joinchat/3054764122Cad60317b4f .
راستی قراره از رمانمون یه مسابقه باحال و
هیجان انگیز هم داشته باشیم 😎🎁.
#پاتوقدخترایدهه80🪴.
هیئتـــ رَیآحیـنالهُـ❤️ـدے
ما اومدیم با یه رمان جذاب و متفاوت ^_^ بهتون پیشنهاد میکنم از دستش ندید!😌👌🏻 • https://eitaa.com/
سلاااامم به دخترای زیبای هیئترياحينالهدی🥰
ان شاء الله که احوالتون عالی باشه😘
💭 خوشگلای من توجه کنن 😁
قراره یه کتاب خیلی خفن رو براتون به صورت پارت به پارت بزاریم تا حسابی ازش لذت ببرین😍📚✨
#لذت_دیدار_ماه که کتاب معرکه ای هست👌🏻
✍🏻| با قلم زیبای آقای خدامیان آرانی
داستان از این قراره که نویسنده با جوونی که به یه تفکر اشتباه دچار شده، آشنا میشه
نویسنده برای اینکه جوون متوجه بشه باورش غلطه، خواننده رو با خود به چند سفر زمانی میبره تا با استفاده از احادیث معتبر، این رو اثبات کنه✨
خیلی خوبه به شدت پیشنهاد میشه😃👌🏻
رفقا منتظر باشید ...
هرروز حدود ساعت ۱۵ ...🌱
💖| @dokhtarane_booyesib
•••ᕙ[ 🌔 ]ᕗ•••
#لذت_دیدار_ماه
پارت اول↓
چند سالی بود که به مشهد نرفته بودم، دلم برای حرم امام رضا(علیه السلام)خیلی تنگ شده بود.🥺💔
روزهای پایانی اردیبهشت سال1388 بود و من در خانه خود مشغول نوشتن بودم که تلفن زنگ زد.☎️
یکی از دوستانم از کنار پنجره فولاد امام رضا(علیه السلام) با من تماس گرفته بود،کبوتر دلم پرکشید و به مشهد رفت:
السلام عليك يا علی ابن موسی الرضا
فردای آن روز به آژانس مسافرتی رفتم تا برای مشهد، بلیط قطار🚞 تهیه کنم، آری، دیگر دلم هوای دیدار آقا را کرده بود.
بلیط مسیر تهران-مشهد را تهیه کردم، بلیط برای ساعت 8 فرداشب بود.
ظهر به خانه برگشتم، نزدیک خانه از گل فروشی، شاخه گلی🌷خریدم و بلیط ها را داخل یک پاکت زیبا گذاشتم و به خانه آمدم.
شاخه گل را پشت سـرم مخفی کردم و وارد خانه شدم و به همسرم سلام کردم و از او خواستم تا چشمش را ببندد👀.
من شاخه
گل و بلیط را روی دست او گذاشتم.🤲🏻
حتما میدانی که هیچ چیز مانند گل، همسر تو را خوشحال نمیکند!🥰
بعـد از مـدّتی، پسـرم، علیرضـا (که ده سـال دارد)، از مـدرسه آمـد، وقـتی او متوجه شـد که مـا فردا به مشهد میرویم،خیلی خوشحال شد.😍
روز بعد از شهر قم حرکت کردیم، و حدود یک ساعت قبل از حرکت قطار در ایستگاه راه آهن تهران بودیم. ایستگاه شلوغ بود و ما به دنبال جایی برای نشستن بودیم، در گوشهای از سالن،چند صندلی خالی بود و ما به آنجا رفتیم.
من در حال و هوای خودم بودم که صدایی مرا متوجه خود کرد:🗣
_ اجازه هست اینجا بنشینم؟
+ خواهش میکنم، بفرمایید.
💠جوانی بود که دنبال صندلی خالی میگشت و آن را در کنار من پیدا کرده بود.
نمیدانم چه شد که با او مشغول گفتگو شدم:
-- شما عازم کجا هستید؟
+ مشهد.
-- حتما برای زیارت آقا میروید؟
+ نه، من اهل خرافه پرستی نیستم!!
🆔| @dokhtarane_booyesib
•••ᕙ[ 🌔 ]ᕗ•••
#لذت_دیدار_ماه
پارت دوم↓
من با شنیدن این سخن خیلی تعجب😳 کردم، به راستی منظور این جوان چه بود؟
+ببخشید، منظور شما از خرافه پرستی چیست؟
-- زیارت قبور مرده ها.
🙁درست حدس زده ام این جوان، زیارت امام رضا(علیه السلام) را خرافه میداند، خوب است قدری با او سخن بگویم:
+مگر نشـنیدهای کـه یکی از راه هـای نزدیک شـدن بـه خـدا، زیـارت دوستان خـداست، مگر نمیدانی کـه زیـارت امـام رضا(علیه السلام) ثواب بسیار زیادی دارد و ما با این کار رحمت و مهربانی خدا را به سوی خود جذب میکنیم.
-- حاج آقا! همه این حرف هایی که شما میگویید، دروغ است!😨
+ به چه دلیل این حرف را میزنید؟ آیا شما دانش کافی برای اثبات این سخن خود دارید؟🧐
-- نه، اما به تازگی،کتابی به دستم رسیده است که همه این حرف ها را دروغ معرفی میکند.😵💫
+ شما از کدام کتاب سخن میگوئید؟
-- کتاب «زیارت قبور، بیان حقیقت و خرافات»که نویسنده آن آقای «قلمداران» است.📚
+ کاش یک نسخه از این کتاب را میداشتم و مطالعه میکردم!📖
آن جوان از این سـخن من متعجب شـد😮، او خیـال میکرد که من هم مثل دیگران، به نویسـنده این کتاب، اهانت خواهم کرد،
ولی من معتقدم که فکر را نمیشود با اهانت کردن، جواب داد، اگر هنر داری، بنشـین و اندیشهای را که باطل میدانی، نقد کن!💪🏻
در این هنگام، آن جوان رو به من کرد و گفت:
-- نظر شما در مورد این کتاب چیست؟
+ من تا یک کتاب را نخواندهام،نمیتوانم در مورد آن نظر بدهم.📝
-- یعنی اگر این کتاب به دست شما برسد آن را پاره نمیکنید و به مطالعه آن میپردازید؟
+ بله، من تمام آن را مطالعه خواهم کرد.
این جوان با دقت به سخنان من گوش میداد، معلوم بود در فکر چيزی است.🤔
ادامه دارد...
🆔| @dokhtarane_booyesib
⚜️ | #جلسه_هفتگی
🔻 | سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء
💠 سخنران:
🎤حجت الاسلام امیرحسین فرقانی
💠 مداح:
🎤برادر ابوالفضل عباسی
⏰ | زمان : چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ماه ساعت ۲۰
🏢 | مکان : خیابان انقلاب، کوچه شهید پرنیان، مجتمع فرهنگی کربلا
➖➖➖➖➖
#هیئت_انصار_الشهداء_یزد
🆔 @booyesib_ir | بله | ایتا
مداحی_آنلاین_امام_رضا_قربون_کبوترات_پویانفر.mp3
6.23M
قرارمی صاحب اختیارمی؛(:
واسه من همین بسه کنارمی💛🌿
🎙|محمدحسین پویانفر
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🪴| @dokhtarane_booyesib
از کودکی به نام حسین آشنا شدم
این گونه بود، شکر خدا سربه راه شدم(:
#شهیدانه
🖤| @dokhtarane_booyesib
•••ᕙ[ 🌔 ]ᕗ•••
#لذت_دیدار_ماه
پارت سوم↓
بلندگوی سالن اعلام کرد که ما باید سوار قطار بشویم.🔊
دیگر وقت زیادی نداشـتم، از جای خود بلند شـدم و میخواستم با آن جوان خـداحافظی کنم👋، زیرا او با قطاری که 15 دقیقه
بعد حرکت میکرد به مشهد میرفت.
در موقع خداحافظی، آن جوان سریع کیف خود را باز کرد و کتابی را بیرون آورد و گفت: «این همان کتابیاست که در مورد آن سخن گفتم.»📔 تشکر کردم و آدرس او را یادداشت کردم تا نظر خود را برای او ارسال کنم.
نگاهی به بلیــ🎫ــط کردم، ما باید به واگن شماره دوازده میرفتیم.
مأمور واگن، بلیط ما را کنترل کرد و به ما گفت که به کوپه شماره هفت بروید.
سوار قطار شده و به کوپه خودمان رفتیم، چمدانها را بالای کوپه جا داده و نشستیم.
روی میز، فلاکس آب جوش و چهار فنجان بود، یک چایـ☕️ـی داغ میتوانست خستگی ما را برطرف کند.
تا همسرم یک فنجان چای برای من آماده کرد،صدای سوت قطار به گوش رسید و قطار حرکت کرد.🚉
من نگاهی به ساعتم انـداختم، دقیقا سـر ساعت هشت بعـد از ظهر بود،🕗 علیرضا که کنار پنجره ایسـتاده بود و بیرون را نگاه میکرد، مرا صدا زد و گفت: «بابا! نگاه کن چند نفر از قطـ🚆ـار جا مانده اند.»😢
به بیرون نگاه کردم، چنـدنفر داشتند دنبال قطار میدویدنـد، اما در واگنها بسته شـده بود، آنها فقط چنـد دقیقه دیر کرده بودند.⌛️
من رو به علیرضا کردم و گفتم: «عزیزم! زندگی هم مثل این قطار است، اگر کمی دیر کنی، از موفقیت جا میمانی.»🤔
بعد از نوشیدن چای،کتاب «زیارات قبور، بین حقیقت و خرافات» را در دست گرفتم و مشغول مطالعه شدم.😵💫
نویسـنده در این کتـاب چنین نوشـته بود: «پس از آنکه مسـلمانان بـا یهودیـان و بودائیان تمـاس گرفتنـد و در مرز و بوم آنان،
قبرهای پادشاهان و قبر کورش و داریوش را دیدنـد، مسأله زیارت به میان آمـد. در زمان عباسـیان،ساختمان مقبرهها بر گور مردگان آغاز شد و قافله زوار از راست و چپ برای زیارتِ قبورِ پارهای از صالحان و اولیاء سـفر نمودند. هرروز گنبدی گلی و اخيرا گنبـد طلایی از هر گوشهای بر آسمان بلند شد. افرادی که حدیث برای مردم میگفتند از شـرق و غرب برای ساختن حدیث سر برآوردند.
🆔| @dokhtarane_booyesib