ࢪایحہشهَدا C᭄
1 چشم 👈🏻 @kute_kade 2 از اینجا👈🏻 @kute_kade 3 از اینجا👈🏻 @kute_kade 4 اینجا👈🏻 @kute_kade 5 بفرمایید👈
این بنر تبلیغاتیه برای کانال ما نیست😂
᎒🔉🖊↓•••
کشڪیآرزۅۍخواستگارپاسداروبعدهمهمسرشهٻد
نکنید❕
✿||🌿[بهدوشکشیدنرسالتبعدش کارهرکسینٻست]
#پارت۴۰
#دختࢪبسیجے
ورودم به خونه و دیدن بابا که رو ی مبل کنار شومینه نشسته بود و روزنامه م ی خوند با سرعت به سمتش رفتم و بعد سالم
کردن روبه روش نشستم و با لبخند پیروزمندانه ای بهش خیره شدم که ریز نگاهم کرد و پرس ید : ناراحت به نظر میای، چیز ی
شده؟
_ناراحت به نظر نمیام واقعا ناراحتم.
_خب! علتش چیه؟
_علتش تو زرد در اومدن نیرو ی کار ی و باهوش یه که شما استخدام کرد ین.
بابا نگاهش متعجب شد و پرس ید :منظورت چی ه؟
_منظورم اینه که کارمند ی که شما استخدام کرد ی و به خاطرش هم منو تهد ید کرد ی که حق ندارم اخراجش کنم امروز ۱۰۰
تومن پول گمشده ی شرکت توی حساب اون پیدا شد.
_حساب کی؟ آرام؟
_بله آرام!
_محاله!
_فعلا که محال ممکن شده!
_آراد تو م ی فهمی چی می گ ی؟
_آره پدر من می فهمم! آرام خانمی که شما این همه ازش تعریف کردی، در کمال ناباوری ۱۰۰ میلیون پول رو به حساب
خودش ریخته و برای رد گم کنی شماره حسابش رو از رو ی س یستم پاک کرده.
_تو خودت با چشمای خودت دید ی که تهمت می زنی؟
_اگه خودم نمی دیدم که باور نمی کردم.
_ولی من مطمئنم او این کار رو نکرده.
_آخه شما از کجا این همه مطمئنی؟
بابا مکث کرد و بعد کمی فکر کردن گفت: حتی اگه با چشمای خودت هم دیده باش ی باز هم باور نکن، درسته او پول لازمه ولی
کسی نیست که دست به همچین کاری بزنه.
_پول لازمه؟ چرا؟
_آره پول الزمه !........ از حاج صادق شنیدم که برادر آرام پارسال تصادف کرده و پاهاش آس یب دیده حتی دو باری هم زیر تی غ
جراحی رفته و کمی بهتر شده ولی همه چ ی به جراحی سوم بستگ ی داره که کامل خوب بشه و بتونه راه بره، پدر آرام برای
مخارج دو تا عمل قبلی همه ی پس اندازش رو داده و حاال برای هزی نه ی باالی این جراحی پولش کمه و خونه اش رو برای
فروش گذاشته، آرام هم فقط به خاطر هزینه ی عمل برادرش سر کار اومده.
_خب همین کافیه که بخواد همچین کاری رو بکنه.
_اینو گفتم که بدونی من بیشتر از تو، او و خانواده اش رو می شناسم و مطمئنم همچی ن کاری نمی کنه تو هم دق ی ق شو ببین
مشکل از کجای کاره.
خواستم چیزی بگم که دستش رو به نشانه سکوت باال برد و من ساکت موندم که از جاش برخاست و ازم دور شد و من هم
سرجام روی مبل دراز کشیدم و با گذاشتن ساق دستم رو ی چشمام، چشمام رو بستم.
به آرام شاد و سرحال نمیومد همچین مشکلی داشته باشه!
دیگه نمی دونستم چ ی درسته و چی رو باید باور کنم.
شد یدا دلم م ی خواست حرفا ی بابا درست باشه ولی بازهم آنچه با چشمای خودم دیده بودم آزارم می داد و نمی ذاشت خواب به
چشمم بیاد.
فرداش که کال بی حوصله بودم و به شرکت نرفتم ولی به نازی زنگ زدم و خواستم اگه قراری برا ی اون روز هست رو کنسل کنه
و اگر خبری از پرهام شد بهم خبر بده
#ادامہداࢪد...