eitaa logo
رازِدِل 🫂
15.4هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
2 فایل
اینجا همه چی واقعیت داره💯 سرگذشت زندگی مخاطبان کانال اینجا گذاشته میشه رازدل تو اینجا بگو تا هم کمک بگیری هم آروم بشی🥰 @setaraaaam اصلا هرچی دل تنگت میخواد بگو🥰💗 ❣️برای تبلیغات خصوصی به اینجا مراجعه کنید👇 https://eitaa.com/tabligat_poro
مشاهده در ایتا
دانلود
رازِدِل 🫂
#سقط_جنین قسمت پنجم 💥یک روز از مهد تماس گرفتند و خبر مصدوم شدن سوگل را دادند. با سرعت خودش رو به
👌وقتی جویای سوگل شد خواهرش ابتدا اورو به ارامش دعوت کرد🙁 اما او بی تاب دیدار دخترش بود.😭😭 ناچارا همه چیز رو براش تعریف کردند گفتند: که وقتی بیمارستان بستری شدی همون روز یکی از اقوام حسین که از کارکنان همون بیمارستان بوده تورو شناخته و به اونها خبر داده. انها برای عیادت تو اومدند و اونجا متوجه شدند تو موقع فوت حسین باردار بودی و اون رو سقط کردی، خیلی ازت شاکی و دلخور شدند گفتند تو بخاطر خودخواهی خودت یادگار حسین رو پرپر کردی. گفتند از کجا معلوم روزی از ترس سختی ها و یا بخاطر راحتی و اسایشت بسرت نزنه که سوگل رو هم از خودت دور کنی. برای همین اون رو باخودشون بردند،پدر شوهرت گفت :حضانتش رو از دادگاه میگیرند.... و حالا او مانده با یه دنیا غم و اندوه و دلتنگی. دلش برای دخترکش پر میکشه. اغوشش اون رو میطلبه . 👌هرچه التماس خانواده ی حسین روکرد اونها قبول نکردند.. گفتند تو قاتلی بخاطر ترس از سیر کردن بچه ای که هنوز به دنیا نیامده به تقلا افتادی. چرا مارا مطلع نکردی؟، ما که هزار بار التماست کردیم خونه ای در نزدیکی خودمون برات رهن میکنیم تا بتونیم مراقب تو و سوگل باشیم ما که مثل دختر خودممون با تو برخورد میکردیم تو اون طفل معصوم رو کشتی، چه ضمانتی هست که وقتی دوباره به سختی افتادی سوگل رو هم رها نکنی؟ دیشب دوباره با اونها تماس گرفت ،گریه کرد ،التماس کرد، اما فایده ای نداشت... حالا او بدون تنها دخترش چه کند؟ نه تنها حسین بلکه تنها دخترش هم ازش دوره. بِأیِّ ذَنْبٍ قُتلَتْ به کدامین گناه کشته شده است؟ (تکویر ۹) مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا 💥آن کس که انسانی را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد، گویا همه مردم را کشته است.» (مائده ۳۲) ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#قسمت_سی_سوم اسم بچه هارو گذاشتیم مهدی و هدی خداروشکر فرداش مرخص شدیم و رفتیم خونه، پدرشوهرم دو تا
یه دستبند چشم نظر هم انداختم دور دست مهدی جانم🧿 سه تاییشونو بغل کردمو عکس انداختیم، ستاره با ذوق گردنبندشو به جاریم نشون میداد و می‌گفت مامان ببین زنعمو برای منم کادو گرفته،😍❣ جاریم گفت تو هم تشکر کن، اولین بار بغلش کردمو صورتمو بوسید به سختی جلوی خودمو گرفتم که اشکم نریزه!😅 محسن هم اومد جلو و با خنده بهم گفت من مثل شما پولدار نیستما😁 بعد هم یه کادو داد دست مهدی یکی هم به هدی، بازشون کردیم یکیش عروسک آوازه خوان بود و اونیکی هم ماشین کنترلی🏎 بعدم رفت از تو اتاق یه کادو بزرگتر آورد و داد به ستاره! 🎁 باورم نمیشد، ستاره چشم دوخته بود به جاریم، اونم اشاره کرد و گفت بگیرش، با خجالت گرفتو باز کرد یه عروسک خوشگل با موهای طلایی و لباس صورتی گفت عمو ببین مثل خودت خوشگله🥰 ازش تشکر کردم، واقعا انتظارشو نداشتم، این کارش یک دنیا برام ارزش داشت🌷 محسن خیلی مرد خوبی بود، اون همیشه از من قدردانی می‌کرد که اومدم تو زندگیش ولی در حقیقت اون زندگی منو نجات داد و بمن فرصت خوشبخت شدن رو داد، خداروشکر ما سالهاست که کنار هم خوشبختیم، العان بچه هام 5 سالشون و خوش خرمیم، دخترم ستاره دبیرستان درس میخونه و هر از گاهی بهمون سر میزنه، هنوز هم نمیدونه من مادرشم، البته شاید یروزی بفهمه ولی برام مهم نیس چون آرزوی من خوشبختی بچمه همین👌 رفقا بخدا توکل کنین خودش همه چیزو درست میکنه، بدبختی تا زمانی سایش رو سرتون که خودتون بخواین، قدم اول رو بردارین و خوشبختی تون بسازید، 🌷🌱 انشالله همگی خوشبخت و سلامت باشید و عاقبت بخیر الهی 🙏🙏 .پایان. ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#قسمت_سیم تا اینکه یکی از پسرا اومد و گفت هعی امیر علیدوست دختر خوشگلت رو امشب به ما قرض میدی؟ امی
دیگه قهر نکن بهش هیچ جوابی ندادم ازش وحشت داشتم پیاده که شدیم دستم رو گرفت به خودم لرزیدم حالم بد بود توی حموم خودم رو تو یه آینه که دیدم فحش بهش دادم مردتیکه ی خر، بدنم شده بود مثل بادمجون تازه کلی درد میکرد😭😭 یک هفته از اون روز میگذره و امیر علی خیلی بهم رسید و یه جورایی همه چیز رو داشتم فراموش میکردم! اون چند روز دانشگاه نرفته بودم امیر داشت برام توضیح میداد درس رو ولی هیچ چیز نمی‌فهمیدم هرچی دوباره توضیح میداد فایده ای نداشت🤦‍♀ فرداش استاد رضوی که میخواست امتحان بگیره نیومد و گفتن امیر علی میاد امتحان بگیره برگه ها رو پخش کرد، هیچی بلد نبودم😭 تازه صندلی آخر بودم نمیشد تقلب کرد امیر اومد کنارم و گفت چی شده ؟ نوشتی با بغض گفتم هیچی بلد نیستم گفت وقتی دیشب سه ساعت توضیح میدادم چرا گوش نکردی؟ خودم و لوس کردم و گفت امیر جونم حرفم رو قطع کرد و گفت کدوم سوال؟ منم پرو گفتم همشون 🤓😅 جواب هارو بهم یکی یکی می‌گفت که یکی از پسرا داد زد و گفت :عه استاد دارید به خانم اشتری تقلب می رسانید! یکی دیگه از دخترا گفت پس باید به ماهم بگید امیر داد زد و گفت بسه من خودم می‌دونم چکار کنم سرتون تو برگه ی خودتون باشه😡 کلاس تموم شد آیلار اومد پیشم و گفت اشغال یکیش هم که خودت حل نکردی خدا شانس بده😡 با خنده گفتم ایشالله از این شوهرا قسمت تو هم بشه 😂😁😁 روز ها میرن و من هر روز خو شبخت تر و خوشحال تر از قبل میشدم همه چیز خیلی خوبه من یاد گرفتم زندگی ادامه داره وقتی که فکر میکنیم همه چیز تموم شده در واقع تازه داره شروع میشه پایان ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══