رازِدِل 🫂
#قسمت_سیم 💥دیگه با وجود اونهمه دعوا و درگیری، وقتش بود به خودم بیام‼️ هر چند اونقدرام دیر نبود من
#قسمت_سی_یکم
💥شوهرم از پله ها اومدو یه نگا بمن کردو یه نگاه به ساک تو دستم،
سرشو انداخت پایین و از کنارم رد شد و رفت تو خونه و درو بست..
خیلی دلم شکست😔🥺
ولی انگار به پاهام قوت داد، از پله ها رفتم پایین، کفشامو که میپوشیدم خواهرشوهرم اومد بهش گفتم : بی زحمت گلای منو یروز درمیون آب بده، گفت رنداداش کی برمیگردی مگه!؟
گفتم هیچوقت
و رفتم
تمام راه رو گریه کردم، روزی که باهاش ازدواج کردم فکر کردم خوشبخت ترین زن روی زمینم ولی حالا سرافکنده با یه بچه داشتم برمیگشتم خونه پدری..
مادرم که دروباز کردو منو با اون حال دید، همونجا فهمید چی شده ولی چیزی نگفت، دو روز که گذشت مامانم به بابام گفت من قهر کردمو اومدم
شروع کردن به نصیحت کردن من که بیا ببریم بزاریمت خونت چند تام بابات حرف میزنه به شوهرت درست میشه، گفتم نه اصلا، به بابام گفتم که اصلا خونه نمیومد نون نمیداد و بدرفتاری میکرد، گفت پس اگه واقعا میخوای طلاق بگیری بچشو بده بهش مهریتم ببخش طلاق بگیر،
😤😏گفتم نه مگه تو خواب ببینه، انقدر اذیتم کرده که تا مهریمو نگیرم ولش نمیکنم، طلاقمم میگیرم
اون موقع که این حرفو زدم نمیدونستم چه شرایط وحشتناکی برام پیش میاد،
روزهای تلخ، پر از اشک، پرقدرت
عصبانی، مزخرف، حمله های عصبی
دوییدن های طولانی
بی پولی
زندگی برای من سخت تر شد ولی دیگه تصمیم مو گرفته بودم ، پای بچم واییستادمو جنگیدم 👊
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#قسمت_سی_یکم 💥شوهرم از پله ها اومدو یه نگا بمن کردو یه نگاه به ساک تو دستم، سرشو انداخت پایین و ا
#قسمت_سی_یکم
دو سال تموم دادگاه های شهرو از حفظ شدم انقدر قانون و ماده یاد گرفتم که یپا وکیل شدم،،😅
شوهرم تمام تلاششو میکرد تا برام پرونده های فساد و مشکلات روانی بسازه و آبروم تو شهر ببره!
مجبورم کنه مهریه، نفقه، نحله مو ببخشم، 😏
تازه 50 میلیونم پول میخواست ازم بگیره،
✍تعداد پرونده های بنام من بیشماره، خیلی زیاد
اولش میخواستم تمام راه حل های قانونی و پرونده هامو تک تک براتون بنویسم،
ولی نمیخوام خستتون کنم،
بگذریم
العان من یه زن موفقم و دخترم امروز تولد 4 سالگیشه 😍❣
براش لباس و اسباب بازی هایی میخرم که بچه های هم سن و سالشون کمتر دارن،
یروزی 5 تومن پول اصلاح نداشتم، ولی العان میلیونها خرج مو و پوستم میکنم😎
منی که پیاده میرفتم دادگاه یا مدت ها میشستم ایستگاه اتوبوس چون پول نداشتم،
هرگز دستمو جلو خانوادم دراز نکردم، حتی قرضم نگرفتم‼️
سخت کار کردم، بچمو به دندون گرفتم،،
👊جنگیدم، با همه،
با خانوادم که مخالف طلاقم بودن، با شوهرم که میخواست بدنامم کنه، با خانوادش که زورشونو زدن منو بی ارزش کنن، مقصرم کنن تا مهریمو ببخشم،
ولی برنده نهایی من شدم، 😍❣
شوهرمم شد یه مجرم فراری، آواره با چندین میلیون بدهی و زندان و سوء سابقه،
زندگیشو از دست داد خانوادش از هم پاشید، پدرو مادرش از خونه بیرونش کردن، بخاطر سوء سابقه نمیتونه استخدام بشه و شغل داشته باشه، از همه جا رونده و مونده شد..
ولی من خوشبخت شدم،به آرامش رسیدم با مرد مهربونی دارم ازدواج میکنم که هم خودمو دوس داره هم دخترمو😇🥰
برای خوشبخت شدن باید جنگید! 👊
اونم با تمام قوا😉
من خوشبختی رو بدست آوردم، منتظرش نموندم..
اگه داستان زندگیمو نوشتم برای این بود که خانومایی که تو شرایط منن بدونن طلاق چیز بدی نیست، گاهی نجاته!
نمیخوام قبح این کلمه رو بریزم،ابدا
ولی وقتی شوهرم اون شب ازم درخواست حرامی خواست، فهمیدم اگه باهاش ادامه بدم به گناه کشیده میشم،
من از شوهرم جدا شدم تا هنوزم خدارو داشته باشم، خداهم انصافا خیلی پشتم بود، یبار خیلی حرف زشتی بهم زد جلوی قاضی به منو مادرم توهین کرد، خیلی کفری شدم و با دستم کوبیدم تو سینش و فحشش دادم بعدشم اون تند تند به قاضی میگفت دیدین مشکل روانی داره نمیتونه خودشو کنترل کنه، قاضی هم صورت جلسه میکرد،
نتونستم خودمو کنترل کنم، قول داده بودم هیچوقت گریه نکنم وای اونجا سه ساعت فقط اشکام میریخت،
گفتم اونکه مشکل داره اونکه منو بچمو آزار میده و..
قاضی هم هردومون فرستاد پیش روانپزشک😔
روزها فقط گریه میکردمو ازینکه نتونستم خودمو کنترل کنم حرص میخوردم، همش میترسیدم دخترمو ازم بگیرن،
ولی امروز میفهمم اون اتفاق بزرگترین برگ برنده ی من شد😍😁
اون روزا من فکر میکردم اتفاق بدیه و به ضررمه ولی خدا بهترین کارو برام کرد و واقعا نجاتم داد.😍❣🙏
خدایا دمت گرم✋
پایان
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
رازِدِل 🫂
#قسمت_سیم برگشتم خونم، یه خونه ی سوت و کور پر از خالی نشستم همونجا جلوی درو های های گریه کردم، چرا
#قسمت_سی_یکم
بعد از یک ماه آشنایی جواب بله رو دادم😅
بدون هیچ تشریفات رفتیم محضر
خیلی ساده ازدواج کردیم،
محسن یه ست نقره خریده بود با سنگ فیروزه💍دستم کردو تو گوشم پچ کرد ببخشید قول میدم سرتاپاتو طلا بگیرم.
گفتم : فدای سرت اتفاقا من عاشق فیروزه ام.. ☺️
یه جعبه شیرینی بین همه پخش شد و پاشدیم رفتیم خونه من،
محسن رفت یه وانت کرایه کردو آورد دم در منم چند تا تیکه وسایلی که داشتم رو جمع و جور کردم و بار ماشین کردیم،
خونه رو به صاحب خونه تحویل دادمو با پولی که گرفتم رفتم سه تا النگو خریدمو دستم کردم.
وسایل رو چیدیم تو خونه ی محسن که بزرگ بود با دو تا اتاق،
خونش بزرگ بود ولی چون خالی بود، بزرگترم به چشم میومد!
اونشب قشنگ گذشت، محسن مرد خوبی بود و مدام تو ناتاق نجاری گوشه حیاط کار میکردو هر روز بیشتر سفارش میگرفت،
تونست دستگاه های بیشتری بخره و شروع کرد به کار کابینت ام دی اف و پول رو پول میزاشت،،
اول خونه رو تامیر کردیم و لوازم خونه خریدیم،
بعد از دو سال رفتیم سراغ دکتر
ماه ها آمپول میزدمو کلی درد میکشیدم،
روزهای سختی بود
انقدر که گاهی از درد زیر شکم و پهلوهام گریه میکردم🥺
چشمام قرمز شده بود، از عوارض آمپول ها بود، بالاخره از طریق آی وی اف باردار شدم اونم دو قلو😍
یه دختر و یه پسر، دکتر گفته بود خیلی مراقب باشم که بچه هام به خوبی رشد کنن و ناقص نشن یا خدایی نکرده بلایی سرشون نیاد،
تمام کارهای خونه رو محسن انجام میداد و من استراحت مطلق بودم،
9 ماهم داشت تموم میشد و من استرس گرفتم که مثل دفعه ی قبل بچه هام 😭😭
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══