#تجربه_اعضا
سلام
کاش میدونستم چرا ما آدما حد وسط و نرمال نداریم و یه سری از پدر ومادرا پسر دوست از این ور بوم افتادن یه سری هر چی داشتن به دختر دادن از اون ور بوم افتادن تو رو خدا بین فرزندانتون تفرقه ونفرت نندازین بنظرم پدر ومادرای که دستشون به دهنشون میرسه میتونن تا وقتی زنده هستن کمک حال بچه هاشون باشن همه مثل هم چه دختر چه پسر فرقی بینشون نباشه همیشه پدرا بچه هارومتوجهکنند که چه دختر چه پسر حق همرورعایت کنند من پدرمخودم یه خونه از مادرش بهش ارث رسیده همه خواهر برادارش بخشیدن بهش اما با وجود اینکه مشکل مالی داره قبول نکرده ونمیکنه میگه باید حق همه مثل هم باشه که باعث رنجش خواهر برادرام نشه ببخشید طولانی شد خیلی دلمخواست حرف دلموبگم 😘😘 شادونه هستم
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
#سوتی 😁
یه بار املا داشتیم نمرم 14 شد.از این برگه ها که بالاش اسممون رو مینوشتیم. .منم دیدم نمرم کم شده برگ رو انداختم توی خیابون و اومدم. تا رسیدم خونه دیدم زن همسایه داره به مامانم میگه دیدم برگه اسم دختر شماس گفتم شاید گمش کرده و برگه و داد به مامانم. کتک مفصلی بابت نمره کم و پنهان کاری خوردم. فقط نمیدونم با چه سرعتی زنِ اون برگه رو پیدا کرده بود که زودتر از خودم رسیده بود به خونمون.😒😒😒😂😂😂
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
#سوتی 😁
يكي از زجر آورترین عروسي ها دايي ام بود که خونه خاله أم عروسي گرفت ظاهرا براي عروس كه دختر عموش ميشد هيج طلایي نخريده بود خاله ام يه گردنبند طلا داشته ازش گرفتن كه تو عروسي تو گردن عروس بزارن جلوي مردم زشته نباشه بدون طلا😐 خلاصه بزن بكوب شروع شد مردم هي ميومدن يهو خالم برگشت با صداي بلند گفت فلاني بسه تا اين ساعت كافيه😂😂😂. گردنبندم رو لطفا بده 😱 بدبخت عروس ابروش رفت بغض گلوش گرفت مجبور شد جلوي جمع بهش پس بده ما بچه بوديم چقدر دلم براش سوخت😕
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
رازِدِل 🫂
#سرنوشت_آیدا💓🌱 پدرم وحشت زده گفت : سکته کرده؟؟؟ یعنی چی سکته کرده؟میخوام ببینمش، _بابا آروم باش گف
#سرنوشت_آیدا💓🌱
یک هفته ای که پدرم خونه بود تمام کارهاش و خودش میکرد حتی نمیزاشت من کمکش کنم.،
شرایط روحی پدرم از همه بدتر بود همش سعی میکرد،
خودش و سر حال نشون بده و باعث امید بقیه بشه در حالیکه از چشماش میخوندم خودش بیشتر از همه فرو پاشیده.!
پدرم گفت : آیدا ؟
_جانم
-بیا بشین باهات حرف دارم.
رفتم کنار پدرم روی مبل نشستم و گفتم جانم بابا.،
پدرم نفسشو بیرون داد و گفت میدونم توام مثل من حالت اصلا خوب نیست از اینکه مادرت اینجوری شده میدونم چقد ناراحتی!!
من با دکترش حرف زدم میگفت شاید اگه روحیه داشته باشه یک درصد خوب بشه من برای اون یک درصد همه تلاشم و میکنم،
ازت میخوام توام همه تلاشت و بکنی از فردا من باید برم سرکار ازت میخوام جلوی رویا با روحیه باشی.!
_باشه بابا نگران نباش خیالت راحت☺️
پدرم بغلم کرد و گونه ام و بوسید و شبخیر گفت و رفت تو اتاق رویا.،
منم رفتم تو اتاق خودم این مدت همش سر درد داشتم دلیلش هم سر درد های عصبی بود.!!
دلم برای رویا میسوخت با تمام بدیهایی که در حق ما کرده بود ولی دلم به حالش خیلی میسوخت.🥺😢
موبایلم و برداشتم تا یکم تو اینستا بچرخم تا چشمام خسته بشه و خوابم ببره که با دیدن شماره سامان قلبم هرری ریخت.!
نیم ساعت پیش بهم زنگ زده بود.
خیلی وقت بود ازش خبری نبود،
دقیقا از زمانی که باهاش تموم کرده بودم بعد اینکه ملی پیام داد و خواهش کرد!
وقتی دید جواب من منفیه دیگه خبری ازش نبود چی شده که بعد این همه مدت زنگ زده؟؟!
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
مردهای مذهبی
گاه یادشان میرود که از همسرانشان بابت حجاب تشکر کنند... 😔
یادشان میرود که پذیرایی از مهمان با حجاب سخت تر است...
یادشان میرود که مسافرت با حجاب سخت تر است...
یادشان میرود که بچه داری با حجاب سخت تر است....
یادشان میرود که خرید با حجاب سخت تر است.....
یادشان میرود که در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن....
یادشان میرود اگر خیالشان از همسرشان راحت است بخاطر سختی حجابی است که آنها تحمل میکنند....
گاهی با شاخه ای گل از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید....🌹
تا بدانند جهادی که امرور با حجابشان میکنند برایتان ارزشمند است....
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
#سوتی 😁
سوم چهارم دبستان بودم یک همسایه داشتیم از اقوام پدری بود شوهرش یعنی هشت سال جنگ، رو جبهه بود بعد خانمش هم تازه عروس بود و غریب تو شهرما براهمین هروقت کاری داشت میامد به ننه م میگفت ننه م هم ماموریت میداد به یکی از مابچه ها برای انجام کار اون خانم😁؛خلاصه اونروز خانمه امد گفت یمیش میخام پول رو داد منو فرستادن براش یمیش بخرم ماهم ترکی به خربزه یمیش میگیم منم رفتم یک خربزه گرفتم بردم تحویل خانمه دادم خانمه با تعجب نگا کرد گفت این چیه😳😳 من اینو نخاستم نگو منظورش کشمش بوده 😂😐 یادم نیست چطوری حالیم کرد از دوباره رفتم براش کشمش گرفتم کلی هم بهم خندید ولی گفت اشکال نداره این هم میخوریم امدم تو خونه گفتم همه تعجب کردن حتی اگر ننه م هم میرفت براش خربزه میگرفت چون تو زبان ما به یمیش خربزه میگن
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
#سوال 🤔
#درخواست_راهنمایی 🍀🌹
سلام به همگی جوابمو حتمن بدین من هوودارم خیلی به من حسودی میکنع شوهرم طرف اونومیکنع سه تا بچه دارم اون یکی دارع وازطرفی کم شنواهستم بخاطرکم شنوایی نه باکسی حرف میزنم نه رفت وامد دارم
هنری هم ندارم هرچی نماز وقران میخونم وگریع میکنم فایده نداره ازبیکاری نمیدونم چکارکنم نهاد بهزیستی هم کمکم نمیکنه درزمینه هنری هرجامیرم به بمبست میرسم چکارکنم سرحال باشم به بچهها م برسم شوهرم یک روز درمیان پیش ماهست وقتی هم میادفقط رابطه مخواد لطفن راهنمایی کنیندارم دیونه میشم
جهت ارسال پاسخ و کمک کردن به دوستمون و هر سوالی که داشتین به آیدی ادمین محترم پیام بدید🌹❤️✨👌@kosar_98_z
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
#سوتی 😁
عروسی یکی از اقوام مادرم که خیلی پولدارن دعوت شدیم.تالار بسیار مجلل بالا شهر تهران.تازه سلف سرویس مد شده بود😄.خاله ام گفت میریم سر میز غذا اول ظرف برمیداریم بعد غذا میکشیم میریم سر میز خودمون میخوریم. داشت یادمون میداد.خلاصه موقع شام ما مرتب و منظم پاشدیم رفتیم سر میز غذاها😉.چشمتون روز بد نبینه. بقیه حمله ور شده بودن ازشون بعید بود چون خیلی با کلاس بودن😂😂.ما اون عقب وایسادیم تا خلوت شد.هیچی نمونده بود.ی ذره برنج از ته دیس ها جمع کردیم خوردیم😢.خیلی صحنه وحشتناکی بود.
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛
رازِدِل 🫂
#سرنوشت_آیدا💓🌱 یک هفته ای که پدرم خونه بود تمام کارهاش و خودش میکرد حتی نمیزاشت من کمکش کنم.، شرا
#سرنوشت_آیدا💓🌱
با تردید رفتم تو قسمت پیام ها و نوشتم سلام تماس گرفته بودی کاری داشتی؟؟
پیام و ارسال کردم.💌
چند دقیقه بعد دوباره بهم زنگ زد.📞
با دیدن شماره اش ضربان قلبم رفت روی هزار، سریع رد تماس دادم و پیام دادم لطفاً پیام بده.!
چند دقیقه بعد پیام اومد میخوام ببینمت باید باهات حرف بزنم.،
نفسمو بیرون دادم و گفتم باز شروع شد.
با بی حوصلگی نوشتم ما حرفی برای گفتن نداریم.😒
_ من دارم خواهش میکنم آیدا باید ببینمت میخوام باهات حرف بزنم.!
_من اصلا شرایطش و ندارم.
-فقط چند دقیقه قول میدم بیشتر وقتتو نگیرم.
_بهت خبر میدم.
-فردا صبح ساعت ده خوبه؟؟
_نه تا ساعت سه که پدرم بیاد خونه نمیتونم.!
_من ساعت پنج بعد از ظهر پرواز دارم باید قبلش ببینمت اصلا یک لحظه میام جلوی در خونتون خوبه؟😕
_باشه فردا ساعت ده و نیم میبینمت.
-ممنونم،
بدون اینکه جوابش و بدم خواستم گوشیو بزارم کنار که این بار از طرف رامین برام پیام اومد.!
_سلام خوبی؟؟
_سلام ممنون.
-چه خبر؟
_خبر خاصی نیست.
خوابم نمیبرد گفتم بهت پیام بدم یکم باهات حرف بزنم.!
_لطفا دیگه پیام نده حرفی نداریم دیگه با هم بزنیم.!
_چیزی شده؟
_چی مثلا؟؟
-نمیدونم آخه یه جوری شدی.!
_چه جوری شدم؟؟یک هفته تمام من و زندانی کرده بودی تو خونت سه روز تو اون زیر زمین کلا وجود تو زندگیمون و نابود کرد واقعا چه دلیلی داره با تو حرف بزنم هر چی بود دیگه تموم شد برو دنبال زندگیت.!
رویا هم تقاصش و پس داد دیگه چی میخوای؟🤨
┏━━━━━🦋📕━━━━━┓
🎓 @raz_del 🎓
┗━━━━━🦋📕━━━━━┛