🟤توصیه ای به آقایان محترم 🔹شادی و خنده های خود را در محل کار خود جا نگذارید و فراموش نکنید که همسر شما در خانه هم نیازمند شادی و خنده های شماست. ✅سعی کنید اصل شادی و خنده شما در خانه باشد و در خانه شادابتر و شادتر از بیرون باشید. #همسرداری #خانواده ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#پاسخ_اعضا 🌹 سلام وقتتون بخیر درجواب معصومه خانوم گل عزیزم اگه بچه روبزنی یاسرش دادبزنی پرخاشگرمیشن دیگه با کوچیکترین چیزی اینا زودتر از شما عصبانی میشن سعی فضای خونه روآرام کنید بخاطر خودتونوبچه ها ب پدرشونم بگو ک با مهربونی باهاشون حرف بزنه بغلشون کنید بوسشون کن باتوجه ب سنشون قصه های جذاب براشون بخون ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#سوتی 😁 منو یکی از دوستام یبار داشتیم درباره آرزوهامون حرف میزدم و خیال بافی میکردیم🥺😍 بعد ایقدر چرت و پرت گفتیم و خیال های خوش بافتیم که دوستم گف یعنی این دل خوشمون رو باید بفروشیم منم گفتم اره بابا پولش خیلییییع هر کی دل شاد ما رو ببینه میخواد و هرچه قیمت باشه میده😌 همونجا رفتم زدم تو دیوار قبمت یک دل شاد باورتون میشه بالا آورد😳😳 لامصب ۳۰۰ میلیارد بود😂😂 البته☝️ یه ویلا بود تو محله فک کنم دلشاد😂🤣🤣💔 ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#سیاست_های_رفتاری #کنترل_گر_نباشیم این سوال مطرح است که : چرا بعضی از #دوستی‌ها صمیمانه‌تر از بیشتر #ازدواج هاست؟ پاسخ در تمایل به #کنترل کردن ماست. ما در روابط دوستانه نیازی به کنترل و تغییر دیگری نمی‌بینیم. او را می‌پذیریم و سعی می‌کنیم با عیب و حسن او کنار بیاییم و از بودن در کنارش لذت ببریم. ولی در زندگی مشترک اغلب زوج ها به شدت تمایل به کنترل و تغییر دیگری دارند تا با خواسته ها و ایده آل‌هایشان نزدیک‌تر شود. غافل از این که ما قادر به کنترل و تغییر دیگران نیستیم. همین تلاش دائمی برای کنترل و تغییر دیگری باعث می‌شود ما نتوانیم حقیقتا از بودن در کنار یکدیگر لذت ببریم. روزی که متوجه بشویم این موضوع از توان ما خارج است و دست از کنترل دیگری برداریم، صمیمت به رابطه ما برمی‌گردد. ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

خانم‌ها زیاد شاعرانه نباشید❗️🌿 مردها از زن هایی که هر روز انتظار محبت دارن خوششون نمیاد. زنی که سرد و بی عاطفست با زنی که خیلی وابسته و عاطفیه هر دو برای مرد منزجر کنندست ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#سرنوشت_آیدا💓🌱 خوشبختانه قبول کرد و من سریع شماره رو گرفتم، این بار هم دوباره مادرش گوشی و برداشت سریع گوشیم و دادم دست پسره! پسره همون چیزی که قرار بود بگه رو گفت و گوشی و داد دستم.،📱 چند لحظه بعد صدای سامان تو گوشی پیچید،با اشاره از پسره تشکر کردم و رفت. با صدایی که به وضوح میلرزید گفتم سلام سامان سامان با تعجب گفت آیدا تویی؟؟ _هیسسسس آروم نباید کسی بفهمه من پشت خطم.!🤫 _چرا چیزی شده؟؟ _سامان بیا جلوی در خونتون من اینجا وایسادم فقط کسی نفهمه.، -باشه الان میام. نشستم تو ماشین و منتظر شدم. چند دقیقه بعد در خونشون باز شد و سامان اومد بیرون.، با دیدن من لبخند روی لبهاش نشسته بود ولی معلوم بود نگران شده😓 سوار ماشین شد و نگاهی بهم انداخت و گفت اینجا چیکار میکنی؟؟ _میخوای برم؟ -نه نه این چه حرفیه دیوونه کار خیلی خوبی کردی فقط چرا اینجا خب بیا بالا مامان اینا هم ببیننت.! _نه ممنون سامان من اومدم اینجا تا بهت یه واقعیتیو بگم.، _چیزی شده، بگو دیگه آیدا مردم از استرس نفس عمیقی کشیدم و گفتم من نظرم عوض شد، برقی تو چشماش افتاد و گفت راجع به چی؟؟ _من میخوام باهات ازدواج کنم. سامان با خوشحالی گفت راست میگیییی؟؟آیدا جونه من راست میگیییی؟؟ لبخندی زدم و گفتم آره راست میگم. فریاد زد خدایا شکرت خدایا شکرت محکم بغلم گرفت و فشارم میداد و قربون صدقه ام میرفت.🥰😅 با بغضی که تو گلوم بود گفتم : دیگه نمیری پیش دختر خاله ات؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت دختر خاله ام _آره مگه نمیخواستی بری آلمان پیش دختر خاله ات.! ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

❤🍃 دنیا متعلق به آدماییه که صبح ها با یه عالمه آرزوهای قشنگ بیدار میشن... #صبح_بخیر ‌‌‍‌••✾❀🌹🦋🦋🌹❀✾•

#خانمها_بدانند مردها وقتی با زن روبرو هستند، یک پا اخلاق بچه را دارند؛ این موضوع مهم را نباید فراموش کنی که با بارک الله و ماشاءالله بهتر میشود آنها را رام کرد تا با اخم و تخم و حتی خواهش و التماس. 👈از من به تو امانت، چه یک روز چه یک سال، هرگز به او #التماس نکن که از این دست بردارد یا تو را دوست داشته باشد؛ اگر کردی یقین بدان که نتیجه عکس گرفته ای. باز به تو #توصیه میکنم دختر، نرمی و نوازش، نرمی و نوازش. اما نرمی و نوازشی که بجا و از راهش باشد. موی گربه را اگر از راه برعکس #نوازش کنند برمیگردد چنگ میزند...❤️🌹 ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#پاسخ_اعضا 🌹 سلام در جواب اون خانمیکه گفتن به خانواده شوهرش محبت میکنه شما خودد مقسری من تو ی حیات با مادر شوهرم و خواهر شوهرم زندگی میکنم اولا کاری مادر شوهرمو انجام میدادم با دوتا بچه کوچیک چون تو ی خونه بودیم بعد خونه ساختیم کمتر کمک میکردم الانم مهمون داشته باشه دختراش میان کمکش منم ی وقطایی برتش خرید میکنم چند سال پیش پسرم اول دبیرستان بود مادر شوهرم خیلی به برادر شوهرم حساسه کسی حرفشو بزن دشمن خونیش میشه زحمت شوهرمنو بیشتر کشید چون مریض بوده ولی هیچ وقط پیش کسی احترامشو نگه نمیدار منم چیزی نمیگم تا اینه چند سال پیش از سر کار اومدم دیدم پسرم انقد گریه کرده چشماش ورو کرد گفتم چی شده پسرم پیش عموش کار میکرد اول عید به عموش زنگ میزنه عموش شروع میکنه به بچه فحش دادنکه چرا نیومدی مغاز پسر میگه عمو اول عید همه تعطیلن اونم بچه میبینه عوعه همچنان فحش میده گوشیرا میزار به مادر شوهرم و دوتا خواهرشوهرام بر میخرکه چرا گوشیرا گزاشتی دیگه بهم نگفت چی گفتن ولی تا غروب گریه کردهبو رفتم دیدم مادر شوهرم با دوتا دختراش رو ایوون نشستن خیلی جدی بهشون گفتم ن بچه های من پدرشونن که زیر پای بچه های عموش لهشون کنی این اولین اخرین باره باشکه اشک بچمو دراوردی مادر شوهرم گفت گفتکه گفت چی شد اون به بچه های خواه شم میگه گفتم بچه های خواهرش از لی عرزگی پدر مادرشونه که زیر ددست دایی شونن بچه من پدر مادر داره تازه یا م اوم خواهر شوهرمم نشسته بود حرفم این اگه شمام از اول ی خط قرمزی بر خوددت بچه هات داشتی کسی حق نداشت به شما بی احترامی کنه بخ نظر من شما تو خونت بمون ی کم مکتر رفت امد کن یا یموقه مادر شوهرت مهمون دار شما بر خونه دوستی اشنایی که نباشی کمک کنی بعدشم بگو من از قبل بادوستم همهنگ کرده بودم برم خونشون دوبار کمک نکن ی بار کمک کنه ناراحتی پیش میاد ببخشید طوالنی شد من خودم کشیدم میدونم. ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#سرنوشت_آیدا💓🌱 سامان گفت : آهاااا چرا میخواستم برم ولی قرار نبود برم پیش مرجان.، _پس میخواستی بری پیش کی؟🤔 _اونجا کار داشتم خودت که میدونی ولی اینکه بخوام برم پیش مرجان بمونم که نبود‌،دو هفته ای اونجا کار دارم.! _یعنی مرجان و نمیبینی؟؟🙄 -چرا خب بالاخره دختر خالمه نمیشه که تا اونجا برم نرم ببینمش، اصلا چرا داری این سوال ها رو میپرسی؟؟ _میدونی چرا گفتم نمیخوام باهات ازدواج کنم؟؟ سامان گیج و منگ نگاهم کرد و گفت نه نمیدونم واقعا.! _به خاطر مادرت. - به خاطر مادرم؟ نمیفهمم چی میگی آیدا واضح حرف بزن.!! _فردای روزی که اومدید خواستگاری مادرت زنگ زد و گفت پام و از زندگی پسرش بکشم بیرون، گفت سالهاست همه فامیل میدونن قراره با دختر خاله ات ازدواج کنی! سامان با چشمهای گشاد شده نگاهم میکرد و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت: داری شوخی میکنی دیگه؟ _قیافه من به کسایی میخورن که شوخی میکنن؟؟ _آخه چرا باید مادر من همچین حرفی بزنه؟ _یعنی میخوای بگی مادرت دروغ گفته؟؟ -معلومه که دروغ گفته مرجان خودش کسی تو زندگیشه وقتی خیلی بچه بودیم خانواده هامون یه چیزایی میگفتن ولی ماله همون موقع بوده.! هیچ وقت هیچی بین من و مرجان نبوده. _پس یعنی مادرت با من مشکل داره؟؟ -آیدا جان این چه حرفیه چه مشکلی با تو داره؟؟😬 _از من میپرسی؟؟برو از مادرت بپرس که اومده به من اون حرفها رو زده منو مجبور کرده که بهت جواب منفی بدم! سامان خنده عصبی کرد و گفت اصلا نمیفهمم چرا باید همچین کاری کنه؟ من باهاش صحبت میکنم همه چی معلوم میشه‌.! _نه اینکار و نکن‌! ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛

#سوتی 😁 وقتی ۷ سالم بود خواهرم ۴ سالش بود یه روز که زن عموم خونمون بود من داشتم واسش تعریف میکردم من جومونگو مثل اون میزنم زن عموم گفت چه شکلی جومونگ میشی و میزنی من میخواستم به زن عموم نشون بدم من به خواهرم گفت تو سوسانو بشو منم جومونگ اونم قبول کرد آبجیم نشست منم به عنوان جومونگ یه سیلی محکم زدم تو صورت سوسانو آبجیم بدبخت هنگ کرده بود زن عموم هنوزم که هنوزه تعریف میکنه بهمون می‌خنده از اون واقعه حدودا دوازده سال میگذرهـ ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛