(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از آدم تا خاتم)
#قصه_سی_و_شش:
#بازنده:
1⃣ #قسمت_اول:
✍ادریس پیامبر(ع) رو به مردم کرد و گفت:
🗯ای برادران و خواهران من! این روز های سخت به پایان خواهد رسید و باران رحمت خداوند دوباره بر شما باریدن خواهد گرفت. اما آگاه باشید که آیندگان را بر گردن شما حقیست! آیا چنین می پسندید که در آینده ای نچندان دور دوباره فرزندانتان راه حق را فراموش کرده و بت و پرستی پیشه سازند؟! آیا می خواهید هر آنچه که بر شما گذشت ایشان را نیز گرفتار سازد؟!
🔱ادریس(ع) به جسد فرمانده و سربازانش اشاره کرد و فرمود: بر شما مردانی حکومت می کنند که خود و پدرانشان را خداوندگار عالم می دانند و هیچ معجزه و عذاب و رحمتی از سوی پروردگار، این مردگان متحرک را بیدار نخواهد ساخت. اینان لحظه ای از تلاش دست بر نمی دارند، مگر آنکه دوباره بر دل های شما مهر نادانی و خود پرستی بکوبند و شما و فرزندانتان را به آنجا بازگردانند که پیش از این بودید. اینک از شما می پرسم!
⁉️چگونه می توان در شهری که شیطان بر آن حکومت می کند،خداپرستی کرد؟! خود را از قل و زنجیر این جباران رها سازید. به این بردگی پایان دهید تا بندگی کنید.
🏛سیل مردم خشمگین به سوی کاخ شاه به حرکت درآمد. سربازان انگشت شماری که در کاخ مانده بودند با دیدن جمعیت پا به فرار گذاشتند. مردم وارد کاخ شدند و خیلی زود پادشاه را یافتند.
پادشاه وحشت زده و خشمگین فریاد برآورد. چه غلطی می کنید؟! من فرزند خدایانم! من صاحب شما هستم! همه ی شما در آتش خشم من و پدرانم خواهید سوخت! همه شما را نابود خواهم ساخت! ...
👑فریادهای شاه در کسی اثر نکرد. مردم او را دست و پا بستند و کشان کشان نزد ادریس نبی(ع) بردند.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص240
مجلسي،بحارالانوار،ج11ص271
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
(هرروز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از ادم تا خاتم)
#قصه_سی_و_شش:
#بازنده:
2⃣ #قسمت_دوم:
✍پادشاه با سر و صورت خاک آلود جلوی پای حضرت ادریس(ع) زانو زده بود و با حیرت به چشمان پیامبر می نگریست.
💭پس از اندکی سکوت همانطور که به چشمان ادریس(ع) خیره بود لب به سخن گشود:
⚔عزتت را به ذلت تبدیل می سازم. ملکت را ویران و جسد زنت را طعمه سگان می سازم. پس از آن در دنیایی دیگر نزد من خواهی آمد و آنجا انتقام خون به ناحق ریخته شده ی بندگانم را از تو باز خواهم ستاند! می بینی؟! از آن روز بیست سال می گذرد، اما در این سالها هر روز، بارها و بارها و بارها سخنانت را با خود تکرار کرده ام. گذر ایام چهره ات را اندکی تغییر داده. اما آن باوری که آن روز در چشمانت موج می زد، هیچ تغییری نکرده است!
⁉️ای ادریس! می خواهم رازی را با تو در میان بگذارم! آن روز وقتی از زبان خدایت مرا مخاطب قرار دادی! حسی عجیب سر تا سر وجودم را فراگرفت! تو راست میگفتی! آن سخنان نمی توانست از آن تو باشد! تو زبان می چرخاندی و خدا سخن میگفت! آه ادریس! تو چه میدانی؟! شک نکن آن روز، در آن مجلس، هیچ کس به اندازه ی من به راستگویی تو و خدایت باور نداشت! از همان روز تمام وعده های خدایت را دانه دانه به انتظار نشسته ام و روزی هزاربار دیدار امروزمان را در خیال خود ساخته ام.
ادریس(ع): چرا توبه نکردی؟! چرا به سمت ما نیامدی؟!
🗯پادشاه خندید و سرش را تکان داد. سپس گفت:
👁🗨انسان ها باهم متفاوتند ادریس! من مثل تو نیستم.من ترجیح می دهم یک خدای بد باشم تا یک بنده ی خوب!
🗡 به اطرافت نگاه کن! به این مردم مفلوک ترسو! و اینک به من نگاه کن. من! تنها کسی در این عالم هستم که توانست رو به روی خدای تو شمشیر بکشد ! این من بودم که بیست سال با خدای تو جنگیدم و بیست سال دوام آوردم! و این کار فقط از دست من برمی آمد! پس از این من پادشاه جهنمیانم و این افتخار را به بندگی در بهشت نمی فروشم!
❗️ اینک تو ای ادریس! تو در برابر بازنده ی یک نبرد ایستاده ای. اما نه یک نبرد معمولی! نبرد خدایان!!!! و این منم که بازنده ی نبرد خدایانم!!! کدام انسان نادانی است که بازنده بودن در نبرد خدایان را به پیروزی در نبرد بندگان بفروشد؟! مرا همین افتخار بس است که زین پس، نامم در شمار خدایان شکست خورده خواهد بود، تا بندگانی بی مقدار!
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از آدم تا خاتم)
#قصه_سی_و_شش:
#بازنده:
⏺#قسمت_آخر:
✍ادریس نبی(ع) لبخند تلخی زد و به پادشاه فرمود:
⁉️ آیا همچنان می پنداری تو را در برابر قدرت لایزال خداوند قدرتی بود؟! آیا می پنداری خداوند در این بیست سال! در حال نقشه کشیدن برای سرنگونی تو بود؟! آیا نمی توانست تو را در یک آن به گونه ای نابود سازد که گویی هرگز در این عالم نبوده ای؟!
👑پادشاه:این سوال را بارها از خود پرسیده ام! چرا چنین نکرد؟!چرا به تیری از غیب من و لشگریانم را گرفتار نساخت؟!
🗯ادریس(ع):یک بار دیگر به چهره ی این مردم نگاه کن. همین مردمی که ایشان را مفلوک و ترسو خواندی!
💭سپس رو به مردم کرد و فرمود:
ای مردم! روزی که شما توبه کردید و من حاضر به بخشیدن شما نشدم، خداوند روزی مرا که پیامبر او بودم قطع کرد تا به میان شما برگردم و درد و رنجتان را ببینم!
👑شما به جایی رسیدید که خداوند به خاطر شما روزی پیامبرش را قطع می کند،و این مرد که خود را شاهنشاه و خداوندگار شما می دانست،به جایی رسید که در برابر چشمان شما به زانو درآمده و منتظر دستور و حکم شماست. کسی که خود و پدرانشان را خدا می خواند، در فرآهم آوردن لقمه نانی فرو ماند و در برابر شما نه شکوتی دارد و نه عزتی! آری! خداوند این بیست سال فرصت را نه به این مرد، که به شما مردم داده بود.
🗯سپس درنگی کرد و فرمود:
ای یاران! عمر این مرد روزی به پایان خواهد رسید، اما بدانید این آخرین خدایی نخواهد بود که پای بر این عالم میگذارد، این خدایان پوشالی و حقیر می آیند و می روند، یکی به ثروت خود می بالد و دیگر به لشگریان خود، یکی به هوش و زکاوتش می نازد و دیگری به اجداد خود.
🔹سپس رو به شاه کرد و گفت: اما بدانید که این خدایان رنگارنگ چیزی نیستند جز تلنگری برای شما، تا به چشم سر بر باد رفتن شکوه و جلال ایشان را ببینید و بدانید، عزت و شکوه در دست خدای یکتاست و تنها راه رستگاری راه بندگیست.
🔸اینک گوارا باد بر شما این رحمت، درود خداوند و ملائکه بر شما که رستگار شدید.
🔹ادریس نبی(ع) دستان خود را به سوی آسمان دراز کرد: اندکی بعد آسمان با لایه ی ضخیمی از ابر پوشانده شده بود و قطرات باران غبار سالهای محنت را از صورت یاران ادریس(ع) می زدود.
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•