(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از آدم تا خاتم)
#قصه_دویست_و_چهل_و_دوم
جهل و نادانی و عدم رشد فکری آنان باعث شده بود تا کادر مخالفین پیامبر از جمله ابوجهل، ابو
سفیان، ابولهب، عاص بن وائل، اسرُدبن عبد یغوث، عتبه، شیبه، ولید بن مغیره دست در
دست هم به حیله های ناجوان مردانه متوسل شوند، تا پیامبر را آزار دهند.
آنان تهمت های بی شرمانه، آزارهای جسمانی، ناسزاگویی و مبارزه روانی را آغاز کردند، پیامبر
را خونین و مجروح کردند، کثافات بر سر و روی آن حضرت می ریختند و یاران وفادار او را مورد
شکنجه قرار می دادند. این شکنجه ها آنقدر سخت بود که گاه منجر به مرگ مسلمانی می شد، اما مردم دست از ایمان خود برنمی داشتند.
از جمله شکنجه ها این بود که ریسمان بر گردن یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می بستند و
آنان را کشان کشان در میان دره ها می گرداند. گاهی زره فولادی بر بدن عریان آنان می
پوشاندند و آنها را در آفتاب سوزان نگاه می داشتند و گاهی آنان را گرسنه و تشنه زندانی می
کردند.
روزی پیامبر، عمّار و پدر و مادرش «یاسر» و «سمیه» را دید که در زیر شکنجه از تاب و توان
رفته بودند، فرمود؛ «خاندان یاسر پایدار باشید، وعده گاه شما بهشت برین است.» سرانجام
یاسر در زیر شکنجه جان داد و سمیه به دست ابوجهل به شهادت رسید. این زن و مرد اولین
شهیدان اسلام بودند.
خود پیغمبر نیز از این فشارها در امان نبود. روزی در مسجدالحرام در حال سجده بود. یکی از
دشمنان پیش آمد و شکمبه یک شتر را در پشت سر و گردن رسول خدا نهاد. پیامبر اکرم در
برابر این همه شکنجه و آزار، بردباری می کرد و پیروان خود را به پایداری دعوت می نمود. روزی
بر دیوار کعبه تکیه کرده بود که یکی از یارانش جلو آمد و از ستمگریهای قریش شکوه کرد و
گفت؛ «آیا هنوز وقت آن نرسیده است که برای ما از خدا گشایشی بخواهی؟» پیامبر برخاست
و نشست و در حالیکه رنگ رخسارش بر افروخته بود گفت؛
«شما هنوز به پای خداپرستان پیشین نرسیده اید. بدن آنها را با شانه های آهنین می
خراشیدند بطوری که به استخوان می رسید. با اره دو نیمشان می کردند، آنان در راه دین خود
استقامت می کردند. سوگند می خورم که خداوند دین خود را سرانجام پیروز خواهد کرد.»
حتی زمانی که از وی خواستند مشرکین را نفرین کند فرمود؛ «من بخاطر نفرین فرستاده نشده
ام، بلکه برای رحمت آمده ام.»
بالاخره قریش از هیچ تهمت و ناروا و آزاری دست برنداشت و در مقابل، پیامبر نیز دست از
دعوت خود برنمی داشت و در مقابل آزارها و تهدیدها و حتی پیشنهادهای به ظاهر خوب آنان با
قاطعیت می گفت؛ «سوگند به خدا! اگر خورشید را در دست راست من
و ماه را در دست چپ من قرار دهید از وظیفه خود دست برنمی دارم تا آنکه دین خدا در روی
زمین گسترش یابد یا جان خود را در این راه از دست بدهم.»
(منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ص 70؛ قصه های قرآن، ترجمه زمانی. سوره شعراء،
.214 خلاصه تاریخ انبیاء، ص 136.)
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•