(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از آدم تا خاتم)
#قصه_صد_و_هفتاد_و_چهارم
پس از وفات سلیمان، هیچ کس از مرگ او اطلاع نیافت. بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تکیه
داشت و همگی او را بر بالای بلندی نظاره می کردند و فکر می کردند، او زنده است و می
گفتند؛ روزهاست که بی آب و غذا و بی خستگی به عصایش تکیه زده. هیچ کس جرأت ورود به
اتاق او را نداشت، تا اینکه پس از مدتی موریانه ها به عصای وی دست یافتند و آن را خوردند و
چون عصای سلیمان شکست جسمش به زمین افتاد و در آن وقت بود که اطرافیانش دریافتند
که مدتی از مرگ وی می گذرد.
«پس چون مرگ را بر او مقرر داشتیم، جز جنبنده ای خاکی (موریانه) که عصای او را به
(سرعت) می خورد، آدمیان را از مرگ او آگاه نکردیم. پس چون سلیمان فرو افتاد برای جنیان
روشن شد که اگر غیب می دانستند در آن عذاب خفت آور باقی نمی ماندند.»
از امام صادق روایت شده، در این مدت که سلیمان بر سرپا ایستاده بود آصف بن برخیا کارها را
اداره می کرد تا وقتی که موریانه ها عصا را خوردند.
این پیامبر الهی چهل و سه دختر و بیست و هفت پسر داشت و 712 سال بر روی زمین
پادشاهی کرد.قبر آن حضرت نزد قبر پدرش داوود در بیت المقدس است.
صفوف لشکرش
صد فرسخ و نقش نگینش اسم اعظم بود.
بعد از وفات سلیمان مدتی طولانی آصف در پرده غیبت به سر برد تا آنکه خداوند او را به سوی
مردم فرا خواند.
هنگامی که سلیمان از دنیا رفت، ابلیس به کتاب سلیمان دست یافت و بر پشت و جلو آن
نوشت، این گنجینه ای علمی است که آصف برخیا برای سلیمان بن داوود به ودیعت گذاشته
است.
گروهی از کافران با دیدن این نوشته گفتند؛ پس سلیمان با این کتاب بر ما حکم
می راند.
یهودیان بعد از سلیمان از نیرنگ و دروغ های شیطان پیروی کردند و جذب شگردهای کتاب
سلیمان شدند.
امام صادق فرمودند؛ قبل از استفاده از نوره، بر سلیمان نبی درود بفرستید که اولین بار به
دستور او نوره برای پاکیزگی تهیه شد.
علل الشرایع ص ۳۶
سبأ ۱۴
تاریخ انبیاء،عمادزاده ص۶۳۱
کمال الدین و تمام النعمة ص ۵۲۴
تاریخ انبیاء،محلاتی ص ۶۸۱
💢 داستان سلیمان و گنجشک
روزی گنجشک نری به یک گنجشک ماده - که نسبت به او بی تفاوت بود - گفت؛ «چرا حاضر
نیستی با من زندگی کنی؟ من اگر بخواهم می توانم قبه و بارگاه سلیمان را با نوک خود بکنم
و در دریا بیندازم.» باد این سخن را به گوش سلیمان رساند، آن حضرت لبخندی زد و حکم کرد
که هر دو را حاضر کنند.
سلیمان به گنجشک نر گفت؛ «آیا ادعایی که کردی می توانی انجام دهی؟»
گفت؛ «نه یا رسول اللّه ! ولیکن به این وسیله مثل هر موجود دیگری می خواستم خود را نزد
زن خود زینت دهم و بزرگ نشان دهم، عاشق را به خاطر آنچه می گوید نمی توان سرزنش
کرد.» سلیمان به گنجشک ماده گفت؛ «چرا آنچه را از تو می خواهد انجام نمی دهی در حالی
که او ادعای عشق و محبت به تو می کند؟» گنجشک ماده گفت؛ «ای پیامبر خدا! او مرا دوست ندارد، دروغ می گوید و ادّعای باطل می کند، زیرا گنجشک دیگری را دوست دارد.»
سخن آن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریه کرد و چهل روز از محل عبادت خود بیرون
نیامد و دعا می کرد که خدا دل او را از آلودگی محبت غیر خود پاک کند و مخصوص محبت خود
گرداند.»
بحارالانوار،ج ۱۴ ص ۹۵
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•