(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از آدم تا خاتم)
#قصه_پنجاه_و_هفتم
#پایان_یک_پیامبرزاده:
✍بزرگ ترین ساخته دست بشر تا آن روز آرام آرام از جای خود کنده شد و بر روی آب به حرکت در آمد.قیامتی بر پا بود.صدای فریادهای اهل شهر در دل تاریکی نشان می داد که شهر در حال غرق شدن است.
⚡️هر از چند گاهی نور رعد و برق محیط را روشن می ساخت و اهل کشتی برای لحظاتی کفاری را که در حال تقلا درون آب بودند می دیدند.
🌊جریان آب کشتی را به سوی دامنه ی کوهِ نزدیکِ شهر هدایت کرد.بر روی کوه اشباح عده ای از اهل شهر که در حال پناه بردن به قله کوه بودند قابل تشخیص بود.نوح به سوی عرشه کشتی دوید تا بتواند ایشان را بهتر ببیند.
ناگاه رعد پر نوری فضا را روشن کرد و پیامبر پسرش کنعان را در میان ایشان شناخت.
🔹نوح(ع) بانگ زد:
ای پسرم!خود را به ما برسان و همراه ما بر کشتی سوار شو و با کافران مباش.
🔸کنعان فریاد کشید:هم اکنون به کوه پناه می برم تا مرا از این آب نگه دارد.
🔹نوح فریاد زد:امروز در برابر عذاب خدا هیچ نگه دارنده ای نیست مگر کسی که خدا بر او رحم کند!
🌩بار دیگر نور رعد فضا را روشن ساخت و پیامبر برای آخرین چهره در هم کشیده کنعان را دید که بی توجه به سخنان پدر به سوی قله میرفت.ناگهان موج سهمگینی بر سرش فرود آمد و او را به زیر کشید.
💭پیامبر پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا!به راستی که پسرم از خاندان من است و یقیناً وعده ات به نجات خاندانم حق است و تو بهترین داورانی.
✨خدا فرمود:ای نوح!به یقین او از خاندان تو نیست،او دارای کرداری ناشایسته است،پس چیزی را که به آن علم نداری از من مخواه،همانا من تو را اندرز می دهم که مبادا از ناآگاهان باشی. 💭نوح گفت:پروردگارا! من از اینکه چیزی را که به آن علم ندارم از تو بخواهم به تو پناه می برم و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم نکنی از زیانکاران خواهم بود.1
🔹آری! راست گفت پروردگار حکیم! فرزندان نوح، شیعیانی بودند که همراه او بر کشتی نجات وارد شدند.پیامبر زادگان حقیقی یاران پیامبرانند.
📚منابع:
1)سوره ی هود آیات42 تا47
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•