#یاران_عاشورایی
🔸از قاریان قرآن و یاران امیرالمؤمنین(ع) بود و به دلیر بودن و شجاعت شهرت داشت.
با آغاز قیام حسینی، خود به دیدار امام حسین(ع) رفت، به کاروان ایشان ملحق شد و عهد کرد که تا آخرین نفس از امام(ع) دفاع کند و با دشمنانشان بجنگد.
🔸نیمهشب عاشورا که فرا رسید، زیر نور ماه، مراقب خیمهها بود که از دور مردی را دید که مینشست و برمیخاست؛ نزدیکتر رفت و پرسید:
«کیستی؟ چه میکنی؟»؛
🔸صدای امام(ع) به گوشش رسید که فرمودند: «منم، حسینبنعلی (ع). فردا پس از شهادت من، در غربت این دشت، زنان و کودکان بیپناهم از دشمنان میگریزند؛ خارها را از راه برمیدارم تا آنها کمتر آسیب ببینند؛ ای برادر، فردا روز سختی ست، در همین تاریکی شب از اینجا برو...»
🔸این سخن را که شنید با اشک و التماس به امام(ع) گفت «ای فرزند پیامبر، میگویید بروم و خود را نجات دهم؟! من زندگی بدون شما را نمیخواهم...»
🔸«نافع بن هلال» کنار امام (ع) ماند، تا آخرین لحظه از فرمان ایشان اطاعت کرد و بعد از نبردی سخت با دشمنان، با لبانی تشنه به دست شمر به شهادت رسید...
📘 برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
غلامی سیاه بود و به امام حسن(ع) و پس از ایشان، به امام حسین(ع) خدمت کرده بود.
در زمان قیام حسینی، همراه امام حسین(ع) راهی کربلا شد.
🚩روز عاشورا که رسید، از امام (ع) اجازه خواست تا به میدان برود و با دشمنان بجنگد؛ آماده نبرد بود که امام(ع) به او فرمودند «تو تا این لحظه به من و همراهانم کمک کردی، خود را بهخاطر ما به سختی مینداز و به شهر خود باز گرد»
🚩اشک در چشمانش جمع شد؛ به پای امام (ع) افتاد و با التماس گفت «ای فرزند رسولاللّه، زمانی که آسایش و امنیت بود، کنار شما بودم؛ اکنون در مقابل دشمن، شما را تنها بگذارم؟! من غلامی سیاه و بدبو هستم، ولی اجازه بدهید با شهادت، بهشتی شوم و تنم سپید و خوشبو شود... اجازه بدهید کنارتان بمانم»
امام حسین(ع) به او اجازه نبرد دادند و او رجزخوان به میدان جنگ وارد شد.
🚩بعد از نبردی سخت، وقتی به شهادت رسید، امام حسین(ع) بر بالین او آمدند و فرمودند «خدایا چهرهاش را سپید و تنش را خوشبو کن، و او را با نیکان محشور گردان»
ده روز بعد از عاشورا، وقتی قبیله بنی اسد به اجساد شهدا رسیدند، بویی خوش و غریب احساس کردند؛ این، رایحه خوشِ پیکرِ «جون بن حوی» بود... همان غلام سیاه...
📘برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
دلیر و شجاع بود و از نزدیک، پیامبر (ص) را دیدهبود.
با آغاز قیام حسینی به امام حسین(ع) نامه نوشت و به ایشان ابراز وفاداری کرد؛ آنگاه با خانوادهاش راهی کربلا 🌴 شد و خود را به امام(ع) رساند.
🔰شب عاشورا، امام حسین(ع) از یاران خود خواستند برای سالم ماندن از بلاها، از کربلا بروند؛
امّا او آنقدر قلبش لبریز محبّت به اهل بیت(ع) بود، که با شنیدن این سخن، برخاست و گفت: «یا اباعبدللّه، به خدا سوگند از شما جدا نمیشوم، حتی اگر هیچ سلاحی نداشتهباشم؛ برای دفاع از شما، آنقدر با دشمنان میجنگم تا در راهتان جان دهم...»
🔰با آغاز شدن جنگ در روز عاشورا، رجزخوان به میدان رفت و تا آخرین نفس با دشمنان امام (ع) جنگید.
لحظههای آخر، وقتی در خون خود غلطید و نزدیک شهادت بود، یار دیرینش، حبیببنمظاهر، شتابان بر بالینش رفت تا وصیت آخرش را بشنود؛
🔰«مُسلم بن عوسَجِع» بهسختی با انگشت به امام حسین (ع) اشاره کرد و گفت: «ای حبیب، تا پای جان، یار و حامی او باش...»
همین جمله را گفت و به یاران شهیدش پیوست.
📘برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
صدایی زیبا داشت و کودکان و جوانان، با شوق، به طنین اذانش گوش میدادند؛ از بزرگان و سرشناسان کوفه بود و در مسجد کوفه به تعلیم قرآن میپرداخت.
🔰با آغاز 🚩 قیام حسینی، خود را به امام حسین(ع) رساند تا ایشان را یاری کند؛ قلب او، لبریز از محبّت به اهل بیت(ع) بود و برای دفاع و حمایت از آنها لحظهای درنگ نمیکرد.
🔰 هنوز عاشورا فرا نرسیده بود که امام(ع) از یاران خود خواستند به شهرهای خود بازگردند تا از بلاهای کربلا در امان باشند؛ امّا او با شنیدن این سخن، برخاست و گفت «ای فرزند رسولاللّه، این لطف خداست که ما از یاران و مدافعان شما هستیم؛ چه چیزی زیباتر از اینکه با دشمنانتان بجنگیم و در راه شما به شهادت برسیم...؟ چه چیزی بهتر از اینکه در روز قیامت، پیامبر (ص)، پناه و یار ما باشد...؟»
🔰او تا پیش از آغاز جنگ، بارها از امام (ع) اجازه گرفت تا با کوفیان سخن بگوید و آنها را از جنگ و دشمنی با خاندان وحی منصرف کند؛ هرچند دل سیاه و پر کینه دشمنان امام (ع) با هیچ سخنی هدایت نمیشد.
🔰روز عاشورا، شوق شهادت، تمام وجودش را پر کردهبود؛ از امام حسین (ع) اجازه گرفت، به میدان جنگ رفت و با تمام توان با دشمنان ایشان جنگید.
«بُرِیر بن خُضیر»، قطعهقطعه شدن در راه امام حسین (ع) را پذیرفت اما تا آخرین نفس، نگذاشت امام(ع) تنها بماند...*
📘برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
🔰 در جوانی از یاران امام علی(ع) بود و در جنگها، برای دفاع از خاندان وحی میجنگید.
قیام حسینی که آغاز شد، به یاران امام حسین(ع) پیوست تا از امام(ع) در برابر یزیدیان دفاع کند و یار ایشان باشد.
🔰 قلب او به عشق امام حسین (ع) میتپید؛ امّا برادرش از دشمنان سرسخت امام (ع) بود؛ برای همین، در روز عاشورا دو برادر در مقابل یکدیگر جنگیدند؛ یکی در لشکر تاریکی☄️ و دیگری در لشکر نور
🚩 روز عاشورا که رسید، از امام حسین (ع) اجازه نبرد گرفت و رجَزخوان به میدان جنگ رفت. دقایقی به جنگ پرداخت و با نزدیک شدن به اذان ظهر، نزد امام (ع) برگشت.
امام حسین(ع) و اصحاب به نماز ایستادند، و او و تعدادی دیگر از همرزمها، صفی پیشروی نمازگزاران بستند تا از جان امام(ع) و یارانشان پاسداری کنند.
🔰در همین زمان، چند تیر دشمن به پیشانیاش خورد، و با تمام شدن نماز امام(ع)، از شدّت جراحات بر زمین افتاد.
نفسهای آخر را میکشید که با سختی به امام (ع) نگاه کرد و گفت «ای فرزند رسولاللّه (ص)، آیا به عهد و پیمان خود وفا کردم؟»
💠امام (ع) فرمودند «آری، وفا کردی...، سلام مرا به رسولاللّه برسان»
«عَمرو بن قرظه» این سخن را که شنید، چشمهایش را بست و به یاران شهیدش پیوست
📘برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
🔰از کودکی مثل پدرش از یاران پیامبر (ص) بود و در همانزمان بخاطر فقر، در گوشهای از مسجد النبی زندگی میکرد. در جنگ بَدر و حُنین در صف مدافعان خاندان وحی حضور داشت و کودکی امام حسین (ع) را در مدینه دیده بود.
به یاد داشت که روزی پیامبر (ص) فرمودند «فرزندم حسین (ع)، در کربلا به شهادت میرسد؛ بدانید که هرکس در زمان او باشد، باید به یاریش بشتابد»
🔰برای همین، با آغاز قیام حسینی، با اینکه دیگر، جوانی را پشت سر گذاشتهبود و پیری پرهیزگار شده بود، بیدرنگ خود را به امام حسین (ع) رساند تا ایشان را یاری کند.
🚩روز عاشورا که رسید، عمامه از سر برداشت و با آن کمر خود را بست؛ بعد، ابروهای سپید و بلندش را زیر پارچهای که روی پیشانی بسته بود، پنهان کرد.
امام حسین (ع) با دیدن این صحنه، نزد او رفتند، دستانش را فشردند و فرمودند «خدا را سپاس، که یارانی فداکار چون شما دارم...»
🔰از امام (ع) اجازه نبرد گرفت و رجَزخوان وارد میدان جنگ شد. موهایی سپید داشت امّا چالاک و بیباک بود؛ امان را از دشمنان بریده بود و مثل جوانان میجنگید.
«اَنَس بن حارث» تا آخرین نفس از رسول خدا (ص) و فرزندانشان دفاع کرد، و با خون خود ثابت کرد عشق امام حسین (ع)، جوان و پیر نمیشناسد*
📒 برگرفته از کتاب آینهداران آفتاب. سنگری و کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
🔹خاندانش از سرشناسان بودند و خودش، در کوفه دارای مقام و منزلت بود.
از ابنزیاد دستور گرفته بود با هزار نیرو، خود را به امام حسین (ع) برساند و امام را نزد عُبیدلله ببرد.
مأموریتش که آغاز شد، به این فکر میکرد که چگونه با فرزند رسولاللّه مقابله کند و بهشتی شود؟ چگونه با امام (ع) بجنگد و در قیامت به مادرش، حضرت فاطمه (س)، نگاه کند...؟
به امام حسین (ع) که رسید، پشت سر ایشان نماز خواند و گفت «من مأمورم شما را نزد عبیدللّه ببرم! باید همراه من بیایید و تسلیم امر او شوید، تا زنده بمانید»
🔹امام حسین (ع) فرمودند «من به دعوت مردم کوفه به اینجا آمدهام؛ از تو اطاعت نمیکنم و از مرگ، هراسی ندارم...»
وقتی کلام محکم و قاطع امام (ع) را شنید، تا کربلا با کاروان حسینی همراه شد، تا نگذارد امام و یارانشان ضدّ عبیدللّه قیام کنند.
هنوز عاشورا نرسیده بود امّا یزیدیان با شمشیرهای تیز🗡، صف در صف برای جنگ با امام حسین (ع) از راه میرسیدند؛ سپاهیان یزید، آب فرات را به روی امام (ع) و یارانشان بسته بودند، و زیر آفتاب سوزان کربلا، لبهای خاندان وحی، غرق تشنگی شدهبود.
🔹قلبش طاقتِ دیدنِ اینهمه بیرحمی در حق فرزند رسولاللّه را نداشت...
به طرف امام حسین (ع) آمد و به امام (ع) گفت «ای حسین، جانم به فدایت، به خدا قَسم نمیدانستم این مردم قصد ظلم در حقّ شما را دارند؛ گمان نمیکردم بخواهند به جنگ با شما برخیزند و به شما جسارت کنند. قلب من با شماست، آیا میتوانم از کار خود توبه کنم و در کنار شما باشم...؟»
و اینگونه شد که او، با قلبی پاک به لشکر حسینی پیوست.
«حُر» بعد از نبردی سخت با دشمنان امام (ع)، مظلومانه به شهادت رسید، و با توبهاش، راهیِ مسیر بهشت شد...*
📒برگرفته از کتاب سلحشوران طفّ. ترجمه عبّاس جلالی
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir
#یاران_عاشورایی
▪️روی خاکهای داغ شام راه میرفت.
گاهی نگاهش به فرزند برادرش بود که با حال ناخوشش، روی شتر با غل و زنجیر بستهشده بود.
گاهی با کودکانِ کاروان، که دستانشان بسته بود و از گرسنگی بیتاب بودند، حرف میزد و غذای اندک خود را به آنها میداد.
گاهی به زنان کاروان که داغ همسر و فرزند بر جگر داشتند و میگریستند، دلداری میداد.
گاهی به یاد دو فرزندش میافتاد که به عشق امام حسین (ع) به میدان جنگ رفتهبودند و به شهادت رسیدند؛ و یاد همسرش که این روزها از او دور بود و جای خالیش بیشتر از همیشه احساس میشد.
🔰گاهی هم با حسرت و غم به نیزههایی نگاه میکرد که سرهای شهیدان بر آنها بود.
امّا قامتش را صاف نگه میداشت و گامهایش را محکم بر میداشت، تا اینگونه به همراهانش قوّت قلب دهد و به دشمنان بفهماند حق ندارند با نگاه و رفتارشان به اسیران جسارت کنند.
در شام، در مجلس یزید، شرابخواریها، هلهلهها و بیحرمتیها را دید، امّا لحظهای بیتابی نکرد، و با شهامت، خطبهای خواند که در آن، چهره سیاه دشمنان امام حسین (ع) رسوا میشد.
🔹خطبه او، خطبه یک اسیر نبود؛ خطبه بانویی مقاوم بود که از هیچکس جز خدا نمیترسید.
در قلبش عشقی بود که تمام مصیبتها و سختیها را برایش آسان کردهبود؛ عشقی که نمیگذاشت «زینب» (سلام الله) چیزی غیر از زیبایی ببیند... عشقی به رنگ خدا
#صل_الله_علیک_یااباعبدالله
▪️دوستانتان را نیز مهمان کنید؛
کانال حرم امام رضا علیه السلام
┄┅─═◈═─┅┄
@razavi_aqr_ir