eitaa logo
رازچفیه
485 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
653 ویدیو
7 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚 اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚 💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ @razechafieh
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 لحظات پایانی و قبل از شهادت 🔹 فریاد بر سر امت اسلامی که حرکت کنید؛ ما از شما هیچ نمی‌خواهیم، نان و آب نمی‌خواهیم .. فقط قیام کنید ... حرکت کنید. 👈 شهید احمد الأشهب همراه با ۴۴ نفر از خانواده خود دیروز به شهادت رسید چقد دردناک 😭 @razechafieh
❣پادشاه قلبم امام زمانم❣ 🦋 مولای مهربان غزل های من سلام 🤍سمت زلال اشک من آقای من سلام 🦋نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز 🤍 آبی ترین بهانه دنیای من سلام💚 💚 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید 💞سر و صدایی به گوشم رسید، حال پا شدن نداشتم... نمیخواستم باور کنم ساعتای آخر بودنشو... صبحونه رو با هم خوریم هنوز مزه ش زیر دندونمه. تلفنش زنگ خورد.بعد صبحونه شروع کرد ساکشو بستن، چقد سخت بود دیدن این صحنه ها... انگار داشتن جووونمو میگرفتن... ندیده بودم تو هیچکدوم از مأموریتاش این همه ذوق زده باشه حیرون نگاش میکردم... . چشـم در چشـم شدیم و نفسم بند آمد… خنده اش کشت مرا قلب من از کار افتاد... . 💞کم کم وقت خداحافظی رسید، بچه ها تو پذیرایی بودن...ساکتِ و آروم. انگار اونام فهمیده بودن که این خداحافظی جنسش فرق داره... بغلشون کرد و محکم بوسید. پرسید:"چی میخواین براتون بگیرم؟امیر ساکت بود ولی محمد با همون شیرین زبونی بچگونه ش داد زد: "بابایی…بستنییییی...۵ تا...۱۰ تا..." صورتشو محکم بوسید و گفت"چشششم میخرم " صدقه دادم و از زیر قرآن ردش کردم، جلو در ایستادم، سرم پایین و بغض گلومو گرفته بود و راه حرف زدن و نفس کشیدنمو بسته بود فقط بهش گفتم:"برگرررد...😢" 💞نگام کرد ولی چیزی نگفت. همیشه پیش خودم میگم شاید اگه میگفت برمیگرده حتممماً میومد ولی فقط گفت: "رفتنم با خودمه و اومدنم با خدا..."پیشونیمو بوسید و رفت. خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم. آخه همش بهم میگفت:"وقتی میرم مأموریت اشکاتو نبینم چون تو ذهنم میمونه و هی یادم میاد اذیت میشم خداحافظی کرد و... رفت از بر من آن که مرا مونس و جان بود... حتی دل نداشتم سر بلند کنم و تو چشاش نگاه کنم که نکنه اشکام باعث شن دلش بلرزد و نره...😢 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
💠مادر بزرگوار شهید ابوالفضل نیک زاد 🌷 ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام می‌شود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، ‌گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمی‌توانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.  این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد می‌شد قرآن را باز می‌کردم و از آیات قرآن آرامش می‌گرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام می‌کرد؛ به این فکر می‌کردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد. 🌷من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف می‌زد! حس می‌کردم که لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد و می‌گفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد. 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
💠دوست شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حتم لو: 🌷سید به نماز جماعت خیلی مقید بود.من هم سعی میکردم همیشه همراهش باشم.نماز خانه با آسایشگاه فاصله داشت و سربالایی هم بود‌.یک روز صبح وقتی برای نماز بلند شدیم دیدیم حسابی برف آمده.وضو که گرفتم دیدم اکثریت بچه ها سخت شان است که تا نمازخانه بیایند و توی همان آسایشگاه نمازشان را خواندند؛ولی سید گفت عباسعلی!نماز جماعت رو از دست ندیم.گفتم باشه.توی مسیر آسایشگاه تا نمازخانه آن قدر برف آمده بود که زیر پایمان تریک تریک صدا می داد.رسیدیم به نمازخانه.به جز سه،چهار نفر دیگر حتی امام جماعت هم نیامده بود.نمازمان را فرادی خواندیم و برگشتیم.ایمانش آنجا به من ثابت شد. 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
💠خاطره ای از همرزم شهید احمد پلارک 🌷شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»نصف شب که شد.گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد.بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت:«حالا بریم»چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم. 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
▪️پیرترین رزمنده و جانباز کشور در سن ۱۰۱ سالگی درگذشت. در اثر عوارض ناشی از حملات شیمیایی صدام در جزیره مجنون و کهولت سن، ۲۱مهرماه ۱۴۰۲ به جمع یاران شهیدش پیوست. حاج علیقلی در سال ۶۲ در عملیات خیبر با ریش‌های سفیدش سوژه عکاسان شد و عکس معروف "این پنج‌ نفر" توسط عکاس جنگ سعید صادقی در اروندرود به ثبت رسید. وی طی سه دوره، یکی در سال ۱۳۶۰ عملیات فتح المبین، سال ۱۳۶۲ عملیات خیبر و در سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج در دفاع مقدس حضور داشت. روحش‌شادباصلوات 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید #قسمت_نوزدهم 💞سر و صدایی به گوشم رس
شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید نشستم پشت در و های های زدم زیر گریه...😭 دست خودم نبود... بغضم ترکید... تو حال خودم بودم... بچه ها حیرون نگام میکردن... که یهو زنگ در به صدا در اومد... پیش خودم میگفتم : "نکنه برگشته باشه" درو باز کردم... اشکامو تندتند پاک میکردم... از حالت بچه ها و صدای لرزونم... سریع همه چی رو فهمید بدون اینکه نگام کنه رفت تو اطاق دنبالش رفتم و گفتم : "چرا برگشتی؟! گفت :"حوله رو جا گذاشتم! یه لحظه نگامون به هم گره خورد پرسید: "داری گریه میکنی؟! مگه قرار نشد اشکتو نبینم؟!😔" ولی خودشم بغض امونش نداد...😢 حدود یه دقیقه به هم نگاه کردیم اشکاش سراریز شد سرشو تکونی داد و رفت. خدایااا... چقد سخت بود اون لحظات آخر...😭 ناراحت بودم از اینکه چرا اشکشو در آورده بودم...😔 عذاب وجدان سختی داشتم گوشیمو برداشتم تا حلالیت بطلبم انگار مطمئن شده بودم که دیگه برنمیگرده "سلام مهدی عزیزتر از جانم... حلالم کن... اگه تو این چند سال زندگی اذیتت کردم... یا زن خوبی نبودم... عزیزم... من و بچه ها منتظرتیم... مواظب قلبم باش..." بعد چند دقیقه جواب اومد... "تو منو حلال کن...😔 اگه کم گذاشتم واست تو این چند سال... من حلالت کردم و ... راضی راضی ام ازت..." خیالم راحت شد و سپردمش به خدا. آخرین تماسش ساعت ۱۲ بود که گفت : دیگه نمیتونم زنگ بزنم، خداحافظ...💔 رسیدیم تماس میگیرم. با شنیدن این جمله دنیا رو سرم خراب شد😔 دیگه حتی صداشو هم نمیشنیدم..این خیلی سخت بود...ولی چاره ای نبود... . و این اخرین خداحفظی او بود و به شهادت رسید.... 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
چند نوع غذا داشتیم! غذای عقبه، غذای خط مقدم، غذای منطقه عملیاتی؛ هرچی به خط نزدیکتر، غذا بهتر دستور حاج حسین بود... 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معبرشهادت چیه؟ روایتگری حاج حسین یکتا 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
🗒 🔹در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید موتور🏍 آوردی؟ گفتم آره چطور؟ 🔸گفت اگه ڪاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه. تقریبا همه حقوقش رو خرید ڪرد. از برنج و گوشت، تا صابون و ... همه چیز خرید. انگار لیستی برای خرید بهش داده بودن😟 🔹بعد هم با هم رفتیم سمت مجیدیه ،وارد ڪوچه شدیم. ابراهیم در🚪 خونه ای رو زد. پیرزنی ڪه حجاب درستی هم نداشت دم در اومد. ابراهیم همه وسائل رو تحویل داد. 🔸یڪ صلیب گردن اون پیرزن بود. خیلی تعجب ڪردم ...!😮 توی راه برگشت گفتم : داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!گفت :آره چطور مگه !؟ اومدم ڪنار خیابون موتور رو نگه داشتم و با عصبانیت😡 گفتم : بابا این همه فقیر مسلمون هست تو رفتی سراغ مسیحیا! 🔹همینطور ڪه پشت سرم نشسته بود گفت : مسلمون هارو ڪسی هست ڪه ڪمڪ ڪنه،تازه ڪمیته امداد هم راه افتاده ڪمڪشون می ڪنه. اما این بنده های خدا ڪسی رو ندارن.😔 با این ڪار هم مشڪلاتشون ڪم میشه هم دلشون به امام و انقلاب گرم میشه. ☺️ 📚منبع : سلام بر ابراهیم 🔥 تل آویو بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh