فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب شهدا و الصدیقین
بسته معنوی امروز هدیه به شهید:
صلوات
دعای فرج
حمد و توحید
ذکر استغفار
آیتالکرسی
زیارت عاشورا
بهعبادتیمهمانکنید📿
بهشفاعتیجبرانکنند✨
تمامی ذکرها هدیه به آقا امام زمان، اهل بیت، ۷۲ تن شهید کربلا و شهدای صدر اسلام تا کنون.
همچنین مهمانان امروز🌷
💚شهید ابراهیم هادی
به نیت سلامتے و تعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان (عج) سلامتی رهبرمان سید علے خامنهاے ، پیروزے غزه و فلسطین و نابودی هر چه زودتر اسرائیل، رفع مشڪلات کشور، بارش باران،شفاے بیماران،وحاجت روایی و عاقبت بخیرے همه ان شاءالله✅
💚در صورت تمایل میتوانید اعلام ذکر کنید
🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙
پست بعدے معرفی شهید👇
@razechafieh
پهلوان گمنام
🌷شهید ابراهیم هادی
تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۱
محل تولد:تهران
محل شهادت:کانال کمیل
*🌷راوی← در باشگاه کُشتی آماده تمرین بودیم🤼♂️ ابراهیم پهلوان هم وارد شد🌙چند دقیقه بعد یکی از دوستان گفت: ابراهیم وقتی داشتی میومدی با این شلوار و پیراهن شیک و ساک به دستت دو تا دختر مرتب از تو حرف میزدند⚡️ابراهیم با این حرفها جا خورد⚡️و از آن روز به بعد پیراهنش بلند شلوارش گشاد و به جای ساک از پلاستیک استفاده کرد🌙یه روز ابراهیم ناراحت بود میگفت چند روزه دختری به من گیر داده و میگه تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم.!🥀گفتم با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق عجیب نیست!❗️روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خندم گرفت..با موهای تراشیده و پیراهن بلند،بدون کت و شلوار و با چهره ای ژولیده و با شلوار کردی و دمپایی اومده بود سرکار..🌙او مدتی این کار را ادامه داد تا از این وسوسه شیطانی رها شد..⚡️صدای زیبایی داشت بیشتر برای حضرت زهرا(س) میخواند یکبار او را مسخره کردند🥀گفت:دیگر مداحی نمیکنم! حضرت زهرا (س) را در خواب دیده بود🌙فرموده بودند: نگو نمیخوانم ما تو را دوست داریم هرکس گفت بخوان،تو هم بخوان.»🎤همرزم← چند روز بود بدون آب ضعف و گرسنگی🥀بچه ها غرق خون بودند فقط یکی بود که این 5 روز را سر پا نگه داشت🥀۲۲ بهمن ۶۱ بود از یک طرف آرپیجی میزد💥یک طرف تیر بار شلیک میکرد💥به مجروح ها رسیدگی میکرد اما با انفجاری روی زمین افتاد🥀و دیگر کسی او را ندید🥀ابراهیم همیشه از خدا میخواست گمنام بماند و چه زیبا به آرزویش رسید*🕊️🕋
جاویدالاثر
#شهید_ابراهیم_هادی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
#طنز_جبهه
🔸دوستی داشتيم
كه در رشته رياضی🧮 تحصيل می كرد.
همزمان آمده بود جبهه.
🔹بعد از اين كه در جبهه مجروح شد، در حالیكه هنوز چند تركش در بدن داشت از او پرسيدم:
اگه به دانشگاه راه پيدا كنی میخوای در چه رشتهای ادامه تحصيل بدی؟🙂
🔸با خونسردی گفت:
تا الان که حدود دو واحد كارورزی گذراندم😌 (منظورش کلنجار رفتن با تركشهای بدنش بود) و چون متوجه شدم آهن بدنم نياز به استخراج دارد، فكر كنم بهتره رشته مهندسی معدن درس بخوانم..😉
#طنز_جبهه
🍃سرِ نماز هم بعضی دست بردار نبودند!
به محض اینکه قامت میبستی،
دستت از دنیا کوتاه می شد و
نه راه پس داشتی و نه راه پیش؛
پج پج کردن ها شروع میشد...😂😁
🍂مثلا میخواستند طوری حرف بزنند
که معصیت هم نکرده باشند و
اگر بعد از نماز اعتراض کردی
بگویند ما که با تو نبودیم !!
اما مگر میشد با آن تیکهها که میآمدند
آدم حواسش جمعِ نماز باشد!؟😄
🍃مثلا یکی می گفت:
- واقعا که میگویند نماز معراجِ مومن است،
این نمازها را میگویند نه نماز من و تو را...😅
🍂- دیگری پیِ حرفش را میگرفت که:
من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم
دو رکعت نماز او را بگیــرم...😝
🍃و سومی با تعجب ساختگی میگفت:
مگر میدهد پسر؟😳😁
🍂و از این قماش حرف ها...😁
🍃اگر تبسمی هم از حرفهایشان گوشه لبمان می نشست ؛ بنا می کردند به تفسیر کردن:
آ...ببین! ببین!
ملائکه دارند قلقلکش می دهند.🤣
🍂و این جا بود که دیگر نمیتوانستیم
جلوی خودمان را بگیریم
و لبخند به خنده تبدیل می شد... 😂🤦♂
🍃خصوصا که همان لحظ با حیرت میگفتند:
مگر ملائکه نامحرم نیستند؟🤯
🍂و خودشان جواب می دادند:
خب با دستکش قلقلک میدهند...😆
رازچفیه
✍️ رمان #سپر_سرخ #قسمت_چهارم ▫️دستانم به سوزن سِرم میلرزید و او برابر دیدگانم بیخبر از حال خراب
✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_پنجم
▫️گروهی از نیروهای داعشی تحت عنوان پلیس مذهبی در شهر و بازار میچرخیدند که روبنده برای زنان اجباری بود، شلوار مردان نباید از مچ پا کوتاهتر میشد و هر کس خلاف این قوانین رفتار میکرد، مقابل چشم مردم شلاق میخورد و شاید زندانی میشد.
زندانهای داعش قفسهایی به ارتفاع یک متر بود که مردم بیگناه را به مدت طولانی در آن حبس که نه، مثل زبالهای مچاله میکردند تا استخوانهایشان همه در هم خرد شود.
▪️حتی ما در بیمارستان با همان روپوش سفید پرستاری، به جای شال یا روسری سفید، مجبور بودیم شال مشکی بپیچیم و تمام مدت با روبنده سیاه کار کنیم که نه فقط در شهر که در تمام بیمارستانها مغز خشک و وحشی داعش حکومت میکرد.
مجازات توهین به مقدسات داعش، شلیک گلوله به سر بود. حتی ظن جاسوسی برای دولت عراق، به قیمت بریدن سر یا بستن مواد منفجره به گردن تمام میشد و مکافات بعضی خطاها از این هم وحشتناکتر بود.
▫️دیگر همه فهمیده بودند خنجر داعش حنجره شیعه و سنی را با هم میبُرَد، مردم باید از شهر فرار میکردند و اینجا اول مصیبت بود.
حلقه محاصره ارتش برای حمله به فلوجه هر روز تنگتر میشد و داعش نمیخواست سپر انسانیاش را به همین سادگی از دست بدهد که راههای خروج از فلوجه را بست و مردم در شهر زندانی شدند.
▪️آذوقه در شهر تمام شده و خوراک بسیاری از خانوادهها تنها یک وعده آب و خرمای خراب بود. امکانات بیمارستانی به کمترین حد رسیده و همین حداقلها تنها باید در اختیار بیماران و مجروحان داعش قرار میگرفت.
اگر پزشکی برای رفتن به منطقه جنگی تعلل میکرد، اعدام میشد و ما مجبور بودیم زیر سایه اینهمه وحشت در بیمارستان کار کنیم که حتی نافرمانی نگاهمان را با گلوله پاسخ میدادند.
▫️تلویزیون، موبایل و سایر وسایل ارتباطی را از مردم گرفته و باز به همین زنده بودن قانع بودیم تا از وحشت آنچه یک روز اتفاق افتاد، دیگر از زندگی سیر شدیم.
روزی که سه مادر را به جرم مخالفت با پیوستن فرزندانشان به داعش، به آتش کشیدند و از آن سختتر روزی که چهار زن و نُه کودک را که تلاش میکردند از فلوجه به سمت ارتش و نیروهای مردمی فرار کنند، در قفسی آهنی زندهزنده سوزاندند.
▪️تمام این جنایات در برابر چشم مردم به سادگی صورت میگرفت و تصویرش به تمام دنیا مخابره میشد، در حالیکه ما حتی از ارتباط با دیگر شهرهای عراق محروم بودیم.
دیگر هوای فلوجه حتی برای نفس کشیدن هم سنگین شده و هر روز آرزوی مرگ میکردم که نه طاقت تعرض داعش و نه توان زنده در آتش سوختن داشتم.
▫️پدر و مادرم هر روز التماسم میکردند سر کارم حاضر نشوم و میدانستم مجازات غیبتم در بیمارستان، خنجر و قفس آتش است که زیر آواری از ترس و وحشت و پشت روبنده در بیمارستان جان میکندم تا دوباره به خانه برگردم.
ایام نیمه شعبان رسیده و زیر چکمه تروریستهای داعش دیگر عیدی برایمان نمانده بود. روزها بود به مرگ خودم راضی شده و نمیدانستم نصیبم زجرکش شدن است که من فقط برای لحظهای بدون روبنده بالای سر بیماری بودم و همان لحظه یکی از نیروهای پلیس مذهبی داعش به قصد تفتیش وارد بخش شد.
▪️چهره کریهش، داعشی بودنش را فریاد میزد و فرصت نداد روبندهام را پایین بیندازم که سرم عربده کشید: «از خدا نمیترسی صورتت رو نمیپوشونی؟»
بند به بند انگشتانم از ترس به لرزه افتاده بود، با همان لرزش دست بلافاصله روبنده را پایین کشیدم و همان یک لحظه، زیبایی صورتم چشم هیزش را گرفته بود که نگاهش از شکاف روبنده میخ چشمانم شد.
▫️در مسیرِ در ایستاده و راه فرارم را بسته بود، به خدا التماس میکردم راهی برایم بگشاید و قسمت نبود که کُلتش را به سمتم گرفت و به همین جرم، بیرحمانه حکمم را خواند: «باید ببرمت پیش والی فلوجه!»
با پنجه نگاهش به چشمانم چنگ میزد و من نمیخواستم به چنگال والی فلوجه بیفتم که معصومانه التماسش کردم: «به خدا فقط یه لحظه روبنده رو برداشتم...»
▪️اما رحمی به دل سنگش نبود که امانم نداد حرفم تمام شود و وحشیانه نعره کشید: «خفه شو!»
پیرزن بیمار از هول عربدههای او روی تخت میلرزید و کار من از لرزه گذشته بود که تمام تنم رعشه گرفته و از شدت وحشت به گریه افتادم.
▫️اتاق بیمارستان با همه بزرگیاش برایم مثل قبر شده و او با همین کلت و زنجیری که از جیبش بیرون میکشید، قاتل قلبم شده بود.
میان گریه دست و پا میزدم رهایم کند، مقابل پایش روی زمین چمباته زده بودم تا دستش به دستانم نرسد و او مثل حیوانی وحشی به جانم افتاده بود تا آخر هر دو دستم را با زنجیر بست و از جا بلندم کرد.
▪️مقابل چشم همکاران و بیمارانی که وحشتزده تماشایم میکردند، در طول راهروی بیمارستان دنبالش کشیده میشدم. ضجه میزدم تا کسی به فریادم برسد و همه از ترس هیولای داعشی فقط نگاهمان میکردند تا از بیمارستان خارج شدیم...
#ادامه_دارد
سلام بر تو اے صاحب عصر و زمان🕊
💚ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت(ع)،و تمامی شهدا از صدر اسلام تاکنون، و اموات بخصوص بدوارثین و بیوارثین
بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم
⚜الهی عظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ
#امام_زمان
🔹🔹🔹
@razechafieh