eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
10.7هزار دنبال‌کننده
823 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو می خندی و می گریَم من از فرطِ پریشانی خدا لعنت کند او را که شد این گریه را بانی خدا لعنت کند او را که با دستِ جفا کارش تمامِ هستی ام را پیشِ چشمم کرد قربانی خدا او را نیامُرزد ؛ همان که لعنتش کردم ... مرا با دستِ بسته بُرد زهرا .. کوچه گردانی ! همان بی غیرتِ جانی حرامی زاده‌یِ ثانی همان که نامِ نحسش را عزیزم خوب می دانی همان ملعونِ نامردی که در را با لگد وا کرد همان که بر رُخت سیلی زد و پشتِ مرا تا کرد همان که بود قلبِ سنگی اش از معرفت عاری همان‌که خوب میدانست طفلی در شکم داری نمک کوری که صدها بار دستش آب‌و‌نان دادی همان که زد تو را آنقدر تا در بستر افتادی به جرمِ عشقِ حیدر در مدینه رنج ها بُردی الهی من بمیرم .. از حرامی ها کتک خوردی به هر افتادنت یک تکه از دیوار می افتاد چنان می زد تو را که قلبِ من از کار می افتاد من ایکاش از غریبی مُرده بودم تا نمی دیدم خدا می داند از آن شب دگر راحت نخوابیدم هنوز آوارهای آن مُصیبت رویِ دوشم هست صدای ضربه یِ شلاق هایش توی گوشم هست کجا پنهان کنم در سینه ام آهی که دارم را پریشان تر از آنم که تصوّر می کنی زهرا خجالت می کِشم وقتی تو را می بینم ای بانو که مظلومانه می چرخی از این پهلو به آن پهلو به قدری درد داری که پریده رنگِ رخسارت از اینکه لب فرو بستی سرافکنده ست دلدارت نگاهم می کنی گاهی ؛ دوباره چشم می بندی نمی دانم کجایی که چنین در خواب می خندی ولی از چهره ات پیداست که عزمِ سفر داری عزیزم التماست می کنم .. تنهام نگذاری ! تمنّا می کنم زهرا که در رفتن تامّل کن برایِ قلبِ حیدر هم شده قدری تحمّل کن غروبی را تداعی می کنم که نیستی پیشم وَ من در اوجِ تنهایی اسیرِ غربتِ خویشم نه رویِ دیده ام اشکی ، نه بر لب هایِ من آهی سَرم را می نهم از بی کسی بر شانه یِ چاهی @raziolhossein
بشکند دستی که شد بر صورت حورا بلند بشکند پایی که شد بر پهلوی زهرا بلند در مدینه برخلاف آنچه می گویند بود قامت مسمارها و قامت درها بلند خانه‌ای را کز حسد طاغوت و جبت آتش زدند دود آن از خیمه‌ها شد عصر عاشورا بلند امتحان قهرمان بدر و خیبر را ببین رفت زهرا پشت در حیدر نشد از جا بلند چند باری بر زمین میخورد بین بسترش فاطمه میخواست هر باری شود از جا بلند پیرهن از جنس عمر ای کاش خیاط فلک لااقل می‌دوخت بر آن قامت رعنا؛بلند بانویی که از عوالم دستگیری می‌کند در قنوتش با مشقت کرد دستش را بلند آستین ها در دهان ها بود ؛ طاقت طاق شد زد به سر شیر خدا ؛شد ناله ی اسما بلند شب به شب دلتنگ تر،بیتاب تر، مظلوم تر کودکان را از مزارش می‌کند مولا بلند غصه‌ی عمر کم مادر برای بچه‌ها قصه‌ای کوتاه بود و این شب یلدا بلند پرچم عباس موجی از پر آن چادر است‌ نام زهرا برقرار و پرچم سقا بلند قدر عمری سوخته قلب حسین از این دو داغ داغ آن قامت کمان و داغ آن بالابلند دست و پایش را بریدید! آه! زهرا آمده از زمین سقا چگونه پس شود حالا بلند @raziolhossein
به اذن الله امشب التجا بردم به درگاهی که عزرائیل را راند از درش آن هم به اکراهی بهشت آیینه‌ای از خانه‌ی صدیقه‌ی کبراست نباشد پیش بامش آسمان جز سقف کوتاهی صراط المستقیم اینجاست، جبرائیل هم باشی اگر راهی نداری بر در این خانه گمراهی ندارد احتشام فضه‌اش را شاه بانویی ندارد اعتبار سائل او را شهنشاهی نمی‌خواهد دلی را بشکند از خیل مشتاقان از این رو با ملائک هم تکلم می‌کند گاهی گناهان پرده ای انداخت روی فطرتم اما برایم نکته‌ای گفت از حدیثی پیر آگاهی بگو بیچاره "یا فاطر به حق فاطمه العفو" که تو با این چراغ آخر بیابی سوی او راهی که هستی؟ ای که از نور توسل بر تو یا زهرا عزیز مصریان شد یوسف افتاده در چاهی به دنیا آمده مولا اگر در صحن بیت الله تو هم در صحنه‌ی محشر سوار ناقة اللهی جهان از چادر خاکی تو چیزی نمی‌فهمد چه درکی دارد از کوهی نگاه بسته‌ی کاهی مسیر آفرینش گم شد و تاریک شد دنیا همین که بست راهت را میان کوچه گمراهی تقاصی سخت خواهد داشت، خون مانده بر دیوار یقین دارم که روزی می‌رسد از راه، خونخواهی @raziolhossein
این چشم‌های خیس بدهکار را ببخش من را ببخش این همه اصرار را ببخش من میخ را خودم زده بودم به چوبِ در ای میخ کوب...، فاطمه...، نجار را ببخش دیدم زِ شعله بال کبوتر جدا نشد آتش گرفت چادر مادر، جدا نشد هیزم شد و شکسته شد و سوخت در، ولی ای وای من که فاطمه از در جدا نشد گفتم میان کوچه به دنبال من نیا تو بارِ شیشه داری و جان حسن نیا من را که می‌برند فدای سرت بمان زهرا میان این همه دستِ بزن نیا بازوی تو شکست، به بازو مرا کشید از آن طرف تو را  و ا ز این سو مرا کشید اول شکست پهلوی تو بعد آمد و... تا مسجدِ مدینه به پهلو مرا کشید در کوچه بعد داد حسن داد می‌زدم تا که حسین گفت نزن داد می‌زدم می‌خواستند اشک مرا در بیاورند می‌زد قلاف و جای تو من داد می‌زدم بانو به اَبکِنی به تباکی مرا ببخش ای روح نور، مادر پاکی مرا ببخش دیدی که پیش شهر زمین خورد مردِ تو زهرا به این محاسن خاکی مرا ببخش من از تو شرمگین و حسینت زِ قحط آب من را حسین کرد کباب و تو را کباب من مرا مغیره کُشت و پس از این به کربلا او را نگاه حرمله و گریه‌ی رُباب داد از گلوی کوچک و ایل و تبار ما تیر سه‌شعبه و نوه‌ی شیرخوارِ ما ما می‌رسیم کرببلا پشت خیمه‌ها وای از  رُباب و کودکِ نیزه‌سوار ما @raziolhossein
گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزّه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این‌بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسّم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ الذین آمنویت تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت هنگام دفن تو علی با خویش می‌گفت رفتی... ولی پایان نمی‌یابد شروعت... @raziolhossein
در چشم خلق حضرت عالیجناب شد هرکس برای نوکری اش انتخاب شد وقت شنیدن از غم زهرای مرضیه عمری ثواب کرد دلی که کباب شد هر کس که شأن بیت علی را نگه نداشت نزد خدای فاطمه خانه خراب شد تا باد برد شعله سوی بیت بوتراب آتش هم از خجالت بسیار آب شد دنیا تمام روشنی اش را ز دست داد سیلی زدن به صورت خورشید باب شد @raziolhossein
برای صحبت آیینه انتخاب شدی کنیز خانۀ خورشید و ماهتاب شدی سعادتی دگر از این نمی‌شود بهتر قبول طبع بتول و ابوتراب شدی فرشتگان خدا غبطه می‌خورند به تو که سربلندتر از بخت آفتاب شدی وضوی نور گرفتی ز چشمۀ تطهیر که چون دعای شب قدر مستجاب شدی چقدر جملۀ «بارک لَنا» برازنده‌ست که از زبان رسول خدا خطاب شدی.. نشست بر دل تو از ولایت اکسیری اگرچه نام تو فضّه، طلای ناب شدی.. به صفحه صفحۀ تاریخِ غربت حیدر گواه حادثۀ هیزم و طناب شدی صدای «فضّه خُذینی!» شنیدی و یک عمر مرور کردی آن لحظه را و آب شدی هماره نام تو در متن روضۀ زهراست که یار فاطمه در روز التهاب شدی.. @raziolhossein
رگ حیات منی و مقابل چشمم تورا چهل نفری در حیاط خانه زدند قرار شد به همه نوبت زدن برسد به صف شدند و تو را دانه دانه دانه زدند برای صورت تو باد هم ضرر دارد چگونه بر گل روی تو تازیانه زدند همه زدند ولیکن مغیره و قنفذ به بازوان تو شلاق وحشیانه زدند و خون مانده روی درب خانه یعنی که پیام تسلیتی را به درب خانه زدند دلم گرفت، شنیدم پس از عیادت تو زمان مرگ تو را پیش هم گمانه زدند در این سه ماهه به جای تو موی زینب را حسن به گریه حسینت به آه شانه زدند..... @raziolhossein
این اشک ، چراغِ در شب تاریک است این اشک ، جوابِ آتش تشکیک است این اشک ، بهانه ایست تا مردم شهر باور بکنند مرگ من نزدیک است * *  .. ما اَقَلَّ مَکْثی بَیْنَهُمْ... @raziolhossein
قسم به سينه‌ی مجروح مادرت زهرا تو بر ظهـور، دعـای فـرج بخـوان مولا تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که هنوز شــرار دود ز بيــت علــی رود بــالا تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که علی بـُـوَد هنــوز عـزادار مـادرت زهرا تو بر ظهور، دعای فرج بخـوان که هنوز علی‌ست مثل تو مظلوم و بی کس و تنها  تو بر ظهور، دعـای‌ فرج بخـوان که کند  هميشه مــادر پهلـو شکسته بـر تو دعا تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که حسن بـه زيـر ضـرب لگـد ديـد مـادر خـود را  تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که حسين فتــاد پشـت در خانــه، مـادرش از پـا  تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که هنوز  صدای ناله‌ی محسن رسد به عرش خدا  تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که به نی  بوَد هنـوز سـر پـاک سيدالشهدا  تو بر ظهور، دعای فرج بخوان که بُوَد  شـراره‌ی دل «ميثم» هميشه وقف شما @raziolhossein
ابلیسِ ملعون خویش را بیکار نگذاشت بیت خدا را نیز بی آزار نگذاشت گفتند زهرا پشت این در ایستاده گفتند او را راحتش بگذار، نگذاشت در شعله ور شد! غنچه اش را در خطر دید میخواست برگردد ولی دیوار نگذاشت سعی فراوان کرد حتی بین آتش در را نگه دارد ولی مسمار نگذاشت دیگر نشد پای علی برخیزد از جا میخواست برخیزد، تن تبدار نگذاشت شاید از آن پس مرتضی هر خانه ای ساخت دیگر به روی درب آن مسمار نگذاشت @raziolhossein
برای خواندن اول یاد می‌گیرند الفبا را الفبا یافتم در متن قرآن نام زهرا را خدا از خلق عالم بیت زهرا بود مقصودش بنا کرد از اضافات همان گِل، کهکشان‌ها را ستون خانه را تا عرش بالا برد و نادان‌ها بنا کردند پای آن بنا، دیوار حاشا را چه می‌فهمد کسی این در برای شخص پیغمبر تداعی می‌کند دروازۀ عرش معلا را اگر توحیدشان را با حضور قلب می‌خواندند نمی‌انداختند امروز پشت گوش «اسری» را اگر یکبار می‌خواندند کوثر را چه می‌دیدند؟ مقام حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را.. چه می‌بینم خدا! وا شد به جایی پای بعضی‌ها که بی‌رخصت محمد هم به آن نگذاشته پا را.. دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که میکائیل از آن در می‌برد هر روز و هر شب رزق دنیا را دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که عزرائیل بر آن با نیت قربت کشیده بال و پرها را اگر در بشکند شاید بفهمند اهل این کوچه که در یک تُنگ جا داده‌ست پیغمبر دو دریا را اگر بیرون بیاید از غلاف صبرِ حیدر، تیغ حریفی نیست بین جمعیت این مرد تنها را ولی مولا شدن تنها به تیغ و زورِ بازو نیست خدا این بار می‌خواهد بسنجد صبر مولا را نگردید ای جماعت! قبر زهرا را نمی‌یابید! علی تنها درون سینه جا می‌داد غم‌ها را @raziolhossein