eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.8هزار دنبال‌کننده
737 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ سنگ‌دل‌تر از يزید (لعنه الله) ندیدم ... ... ثُمَّ أُدْخِلَ نِسَاءُ  الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَصِحْنَ نِسَاءُ آلِ يَزِيدَ وَ بَنَاتُ مُعَاوِيَةَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلْوَلْنَ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ وَ وُضِعَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بَيْنَ يَدَيْهِ - فَقَالَتْ سُكَيْنَةُ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ أَقْسَى قَلْباً مِنْ يَزِيدَ وَ لاَ رَأَيْتُ كَافِراً وَ لاَ مُشْرِكاً شَرّاً مِنْهُ وَ لاَ أَجْفَى مِنْهُ وَ أَقْبَلَ يَقُولُ وَ يَنْظُرُ إِلَى الرَّأْسِ - لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ اَلْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ ثُمَّ أَمَرَ بِرَأْسِ  الْحُسَيْنِ فَنُصِبَ عَلَى بَابِ مَسْجِدِ دِمَشْق... ✍🏻 سپس زنان امام حسين عليه السلام را نزد يزيد بن معاويه لعنهماالله بردند، و زنان آل يزيد و دختران معاويه و خاندانش شيون و واويلا كردند و ماتم برپا نمودند؛ سر مطهر امام را برابر يزيد لعنه الله گذاشتند؛ سكينه علیهاالسلام گوید: سخت‌دل‌تر و كافرتر و مشرك‌تر و جفاکارتر از يزيد نديدم، به آن سر مطهر نگاه كرد و مى‌گفت: كاش کشته‌شدگانِ ما در جنگ بدر مى‌ديدند این روزها را؛ سپس دستور داد سر حسين عليه السلام را بر در مسجد دمشق آويختند ... 📓أمالی، صدوق رحمه الله، مجلس سی و یکم، حدیث ٣ @raziolhossein
◾️ سنگ‌دل‌تر از يزید (لعنه الله) ندیدم ... ... ثُمَّ أُدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَصِحْنَ نِسَاءُ آلِ يَزِيدَ وَ بَنَاتُ مُعَاوِيَةَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلْوَلْنَ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ وَ وُضِعَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بَيْنَ يَدَيْهِ - فَقَالَتْ سُكَيْنَةُ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ أَقْسَى قَلْباً مِنْ يَزِيدَ وَ لاَ رَأَيْتُ كَافِراً وَ لاَ مُشْرِكاً شَرّاً مِنْهُ وَ لاَ أَجْفَى مِنْهُ وَ أَقْبَلَ يَقُولُ وَ يَنْظُرُ إِلَى الرَّأْسِ - لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ اَلْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ ثُمَّ أَمَرَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ فَنُصِبَ عَلَى بَابِ مَسْجِدِ دِمَشْق... ✍🏻 سپس زنان امام حسين عليه السلام را نزد يزيد بن معاويه لعنهماالله بردند، و زنان آل يزيد و دختران معاويه و خاندانش شيون و واويلا كردند و ماتم برپا نمودند؛ سر مطهر امام را برابر يزيد لعنه الله گذاشتند؛ سكينه علیهاالسلام گوید: سخت‌دل‌تر و كافرتر و مشرك‌تر و جفاکارتر از يزيد نديدم، به آن سر مطهر نگاه كرد و مى‌گفت: كاش کشته‌شدگانِ ما در جنگ بدر مى‌ديدند این روزها را؛ سپس دستور داد سر حسين عليه السلام را بر در مسجد دمشق آويختند ... 📓أمالی، صدوق رحمه الله، مجلس سی و یکم، حدیث ٣ @raziolhossein
  💔«اُمّ‌أیمَن» که اینگونه طاقت ندارد؛ دیگر خدا رحم کند به دل مولا ... در نقلی آمده است: 📋 أَنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ سلام‌الله‌علیها حَلَفَتْ أَنْ لَا تَكُونَ بِالْمَدِينَةِ ▪️وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به شهادت رسید،«امّ‌اَیمن» سوگند خورد که دیگر در مدینه نماند؛ 📋 إِذْ لَا تُطِيقُ النَّظَرَ إِلَى مَوَاضِعَ كَانَتْ فِيهَا فَخَرَجَتْ إِلَى مَكَّةَ 👈 زیرا طاقت دیدن آن مواضع و محل‌هایی که حضرت فاطمه زهرا «سلام‌الله‌علیها» در آنجا بود را نداشت. لذا از مدینه خارج شد و به سوی مکّه حرکت کرد.... 📚 الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۳۰ @raziolhossein
💔يقولون فعظم ذلك على عمار وسلمان و المقداد وأبي ذر واجتمعوا في المسجد ثم بعثوا إليه عمار بن ياسر ليكلمه، يقول عمار: دخلت على أميرالمؤمنين‌وجدته‌جالساً‌جلسة‌الحزين‌الكتيب، واضعاً رأسه بين ركبتيه، دموعه جارية،‌الحسن والحسين بين يديه، وزينب وأم كلثوم عنده، ينظر إليهم ودموعه جارية فاختنقت بعبرتي لما رأيته، قلت: مولاي أراكم تأمرون الناس بالصبر وتجزعون قال : يا عمار إن الصبر عمن فقدته لعزيز، يا عمار إني فقدتُ رسول‌الله‌بفقد فاطمة، يا عمار كانت لي فاطمة عزاء وسلوى بعد رسول الله، كانت إذا مشت حكت كريم قوامه وإذا نطقت ملأت سمعي بكلامه يا عمار والذي آلمني إني لما وضعتها‌على‌المغتسل‌رأيت ضلعاً من أضلاعهامكسوراً‌ومتنها‌اسود‌من‌ضرب السياط، يا عمار وكانت تُخفي‌علي ذلك لألا أحزن و يشتدّ وجدي. صاحت والدمع سكاب يا فضة الضلع مني انصاب می‌گویند این‌خبر [مصائب حضرت زهرا علیها السـلام] بـر عمار، سلمان، مقداد و ابوذر بسیـار سنگین آمد. آن‌ها در مسجد جمع شدند و عمار یاسر را فرستادنـد، تا با امیرالمؤمنین صحبـت کند. عمار می‌گوید که وقتی وارد خانه شدم، دیدم امیرالمؤمنین نشسته است، مانند کسـی کـه اندوه سنگینـی بر او چیره شده، سـرش را بین زانوهایش گذاشتـه و اشک می‌ریـزد. امام حسن و حسین -علیهما السلام- در مقابل مولا نشسته بودند و زینب و ام‌ کلثـوم در کنـارش بودند. به آن‌ها نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. عمار ادامه می‌دهد: وقتی این صحنه را دیدم، بغضم گرفت و با گریه گفتم: مولای من، شما مردم را به صبر امر می‌کنید، اما حالا خودتان بی‌تابی می‌کنید؟ حضرت فرمودند: ای عمار! صبر بر کسی که از دست داده‌ام بسیار دشوار است. ای عمار، من با فقدان فاطمه، رسول خدا -صلی‌الله‌علیه‌وآله- را از دست داده‌ام. ای عمار! فاطمه پس از رسول خدا تسلی و آرامش من بود. وقتی راه می‌رفت، مرا به یاد قامت رسول خدا می‌انداخت و وقتی سخن می‌گفت، گوشم از صدای او پر می‌شد، گویی رسول خدا سخن می‌گوید. ای عمار، آنچه بیش از همه دلم را به درد آورد، این بود که وقتی بدن او را برای غسل آماده کردم، دیدم یکی از دنده‌هایش شکسته و پشتش از ضرب تازیانه‌ها سیاه شده است. ای عمار، او این دردها را از من پنهان می‌کرد تا مبادا اندوهگین شوم یا دلتنگی‌ام شدت گیرد. و گویا زهرا -سلام الله عليها- با اشک می‌گفت: “ای فضه، دنده‌ام شکسته شد!” 📚 العبرة الساکتة، دهینی، ج۲، ص۸۱ @raziolhossein
💔علی جان به خانه برگرد! و ظل يأتـي ليلاً إلـى زيـارة قبـر فاطمة كـمـا أوصته. في ليلة من الليالي وبينما هو عندها وإذ به يسمع صوت فاطمة يا ابن العم إرجع إلى الدار، وانظر إلى حال أولادي. رجع أمير المؤمنين مهرولاً إلى‌داره، وجدالحسين‌واقفاً عند‌باب‌الدار و هو يخاطب أمه فاطمة بلسان الحال: الموت قِدَامِكَ خَدوني ضِلْعِكَ ذَوَّبُنِي.. و أمیرالمؤمنین(صلوات الله علیه)شب ها بـه دیـدار قبـر حضرت فاطمه(سلام الله علیها) می‌رفت، همان‌طور که به‌او وصیت کرده بود، در یک شب و در حالی که در کنار قبر او بود، ناگهان صدای‌ حضرت فاطمه‌را شنید: «ای پسرعمو، به خانه برگرد و به حال فرزندان من نگاه کن.» امیرالمؤمنین به سرعت به خانـه برگشـت و امام حسین(صلوات الله علیه)را دیـد کـه در کـنـار در ایستـاده و بـازبان حال به‌مادرش فاطمه را خطاب می‌کند: «مادرم، دور نشو، به من نگاه کن، تـو رفتـی و مـن از تـو جـدا شدم، دور نشـو، قلبم در آتـش است، من حسینم، ای مادر دهر مرا یتیم کرده و بـه مـن آسیـب رسانـده، ای مادر تـو مـرا در آغوش بگیر؛ کجا باید تو را پیدا کنم؟ تو، مـرا به‌آغوش بکش؛ پهلوی تو مرا از هم می‌پاشد.» 📚 العبرة الساکتة، دهینی، ج۳، ص۴۰ @raziolhossein
🗓۲۰ محرّم دفن بدن جُون در کربلا بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جُوْن، غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند، در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطّر بود و سپس او را دفن کردند. (1) جُون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را به 150 دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکّه و از مکه به کربلا آمد. هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدّت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند : در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز. جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت : ای پسر رسول خدا، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم ؟ جون با خود فکر کرد : من کجا و این خاندان کجا ؟! لذا عرضه داشت : آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من، از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون می گفت و گریه می کرد به حدّی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند. با آنکه جون پیرمردی 90 ساله بود، ولی بچّه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد، که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر یک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم نا پاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد، امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود : «اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب رِیحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام : بار الها، رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام محشورش نما. از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منوّر و بویش معطّر بود. (2) 📚 منابع : 1. بحار الأنوار : ج 45، ص 22، 71. و ... . 2. وسیلة الدارین فی انصار الحسین علیه السلام : ص 115. @raziolhossein
😭حضرت امام زین‌العابدین -علیه‌السلام- فرمودند: «مرا سوار بر شتری لنگ و لاغر کردند، بدون محمل. «حملنی على بعيرٍ يَضْلَعُ بلا وِطاء» (مرا بر شتری لنگ، بدون کجاوه سوار کردند) و سرِ امام حسین -علیه‌السلام- نیز بر نیزه‌ی بزرگی بود و اهل‌بیت نیز پشت سر من بودند و لشکر اطراف ما را احاطه کرده بود. اگر یکی از ما اهل‌بیت می‌خواست اشک بریزد، با گرز، عمود، چوب، یا نیزه بر سر ما می‌زدند. در مقابل دروازه‌ی شام ما را متوقف کردند و با صدای بلند می‌گفتند: «آوردیم اسیرانِ اهل‌بیتِ ملعون را!» «و نِساؤُنا خلفي على بِغالٍ فاكِفٍ، والفارطةُ خلفَنا وحولَنا بالرّمحِ، إن دَمَعَت مِن أحدِنا عَينٌ قُرِعَ رأسُهُ بالرّمحِ» (و زنان ما پشت سرم بر قاطرهای بدون جهاز بودند، پیشقراولانِ سپاه جلوتر از ما، و اطراف ما را با نیزه‌ها احاطه کرده بودند، اگر چشمان یکی از ما اشک می‌ریخت، با نیزه بر سرش می‌کوبیدند) تا اینکه وارد دمشق شدیم. منادی فریاد زد: «ای اهل شام! اینان اسیرانِ شجره‌ی ملعونه هستند!» 📚صفریه،شیخ علی فلسفی، جلد ۱، ص۱۸ @raziolhossein
با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت علیهم السلام به دمشق، یزید دستوراتی صادر کرد : 1. تاجی جواهر نشان و تختی مرصَّع به سنگهای قیمتی آماده کنند. 2. بزرگان هر صنف با کمک یکدیگر شهر را در کمال زیبایی زینت نمایند. 3. تمام اهل شهر لباس های زینتی بپوشند و خود را بیارایند. 4. همگی در معابر رفت و آمد نموده، به یکدیگر تبریک بگویند. 5. پس از آمادگی کامل با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند. 6. جارچیان در شهر جار بزنند : سرهای بریده و زنان و اطفالِ کسانی بر شهر وارد می شوند که به قصد بر اندازی حکومت عازم عراق بوده اند، ولی عامل خلیفه یعنی ابن زیاد آنها را کشته است. هر کس خلیفه را دوست دارد امروز شادی نماید. شامیانِ پست نیز کوتاهی نکرده بر فراز بام ها بیرق های رنگارنگ بر افراشتند و در هر گذری بساط شراب پهن کردند. نغمه آوازه خوانان بلند بود، و مردم دسته دسته به سوی دروازه ی کوفه در دمشق می رفتند و عدّه ای از شهر خارج شده بودند. این در حالی بود که اهل بیت مصیبت زده و داغدار پیامبر صلّی الله علیه و آله را ـ که جبرئیل امین پاسبان حریم محترمشان بود ـ همراه با نیزه داران تازیانه به دست و بی رحم وارد دروازه ساعات کردند. آن نابخردانِ پست همینکه جمع نورانی اُسرا را دیدند زبان به جسارت گشودند. 😭در آن شهر چه گذشت و با آن بزرگواران چه کردند قلم را یارای نوشتنش نیست. (2) 📚 منابع : 1. معالی السبطین : ج 2، ص 140. و ... . 2. الوقایع و الحوادث : ج 5، ص 30 ـ 6. و ... @raziolhossein .
علیا مکرمه زینب-صلوات الله علیها- می فرماید : از کوفه تا شام این همه منازل، سر برادرم که بر نیزه بود چشم هایش همیشه باز بود و به اطفال و به اهل و عیال خود نظر داشت؛ اما همین که به شهر شام رسیدیم و آن جمعیت تماشایی دیدیم، من نگاه به سر برادرم کردم دیدم چشمهای برادرم بسته شده بود. یعنی خدایا! دیگر من طاقت دیدار ندارم که این همه رقاص و سازنده دور اهل و عیال خود ببینم. مؤلف عرض میکند : اگر چه بعضی معجر نداشتند، لیکن در حجاب عصمت پنهان بودند که احدی صورت ایشان را نمی توانست ببیند. 📚 ریاض القدس المسمی بحدائق الانس صدر الدین واعظ قزوینی (متوفی ۱۳۰۹ ه.ق) چاپ انتشارات طوبای محبت، جلد ۵، ص۳۲۸ @raziolhossein
الملهوف: سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت اُمُّ كُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وكانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لي إلَيكَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُكِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا في دَربٍ قَليلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَيهِم أن يُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَينِ المَحامِلِ ويُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزينا مِن كَثرَةِ النَّظَرِ إلَينا ونَحنُ في هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ في جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ في أوساطِ المَحامِلِ بَغيا مِنهُ وكُفرا وسَلَكَ بِهِم بَينَ النَّظّارَةِ عَلى تِلكَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ. 📎الملهوف: سر حسين عليه السلام و نيز زنانش و مردان اسير خاندان را حركت دادند و چون به دمشق رسيدند، اُمّ كلثوم به شمر كه از افراد آن گروه بود نزديك شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم. گفت: درخواستت چيست؟ گفت: هنگامى كه ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازه اى ببر كه تماشاگر كمترى دارد و به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند كه از كثرتِ نگاه هايشان به ما، در اين حال، خوار شده ايم. شمر، از سرِ سركشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان، حركت دهند و به همان حال، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه پلّه مسجد جامع، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند، ايستادند. 📖📖الملهوف: ص ۲۱۰، مثير الأحزان: ص ۹۷، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۲۷. @raziolhossein
✍در بحر المصائب از مفتاح البکاء منقول است که در حال ورود اهل بیت رسول محمود به شام محنت انجام، جناب زینب خاتون فضه خادمه را در طلب شمر بفرستاد، شمر بیامد و گفت : ای دختر علی! چه حاجت داری؟ فرمود : به پاس آن قرابت که تو را از طرف مادر با عباس است به آن کس که موکل بر پسر برادرم علی بن الحسین زین العابدین هست، امر کن او را مضروب ندارد. چه آن حضرت رنجور و علیل و تشنه بر فراز شتری نزار سوار است. ثم قل لحامل رأس اخى الحسين ان يخرجه من بين المحامل لان بنته سكينة كلما نظرت اليه تصرخ صراخاً تكاد ان تهلك و تموت من كثرة خزيها و شجوها لابيها. ثم مر بنا من مكان قليل النظارة وبعيد الشماتة‌ سپس به حامل سر برادرم حسین بگو که آن را از میان کجاوه‌ها بیرون بیاورد، زیرا دخترش سکینه هر بار که به آن نگاه می‌کند، چنان فریادی می‌کشد که گویی از شدت شرمساری و اندوه برای پدرش نزدیک است جان دهد و بمیرد. سپس ما را از مکانی عبور بده که مردم کمی در آن باشند و نگاه‌های شماتت‌بار از آن دور باشد. 📚 طِرازُ المُذَهَّب فی أَحْوالِ سَیِّدَتِنا زَیْنَبَ، عباسقلی سپهر (۱۲۶۸ - ۱۳۴۲ ه.ق)، تالیف ۱۳۱۴ ه.ق، انتشارات اسلامیه، جلد ۲، ص۳۶۴ @raziolhossein
سخن گفتن با رأس مطهر در دروازه شام ✍هنگامی‌که اهل‌بیت امام حسین -علیه‌السلام- را به سوی شام رهسپار کردند، به دستور یزید، آنان را سه شبانه‌روز در بیرون دروازه شام نگه داشتند تا مردم شهر دمشق برای ورود اسرا، شهر را چراغانی کنند. حارث شامی، که یکی از مأموران بود، می‌گوید: «شب اول که همه نگهبانان در خواب بودند، من بیدار بودم و وانمود کردم که خوابیده‌ام. دیدم دختری کوچک از اسیران کربلا برخاست، نگاهی به اطراف کرد و چون دید همه لشکر یزید بر اثر خستگی راه به خواب رفته‌اند، آهسته قدم برداشت. سر بریده امام حسین -علیه‌السلام- را بر شاخه درختی (و یا نیزه‌ای) آویخته بودند. آن دخترک چند بار با ترس و لرز به سوی سر آمد و بازگشت. سرانجام خود را به زیر درخت رسانید؛ به سر پدر نگاه می‌کرد و سخنانی می‌گفت و اشک می‌ریخت. ناگهان دیدم شاخه درخت (یا نیزه) خم شد و سر امام حسین -علیه‌السلام- پایین آمد و روبه‌روی آن دخترک قرار گرفت. آن دختر که رقیه -سلام‌الله‌علیها- نام داشت، گفت: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَتاهُ، وامصيبتاهُ بعد فراقك، واغُربَتاهُ بَعدَ شَهَادَتِكَ» (سلام بر تو ای پدر! وای از مصیبت پس از فراق تو، وای از غربت پس از شهادتت!) ناگاه شنیدم سر امام حسین -علیه‌السلام- به آن کودک فرمود: «دخترم، سختی‌های اسارت و شکنجه‌های راه و مصیبت تو به پایان رسیده است. چند شب دیگر نزد ما خواهی آمد. در برابر رنج، صبر کن که پاداش و مقام شفاعت نصیبت خواهد شد.» 📚ریحانه کربلا، تحقیقی در تاریخ زندگی و بارگاه حضرت رقیه سلام الله علیها، مؤلف: عبدالحسین نیشابوری، انتشارات: طوبای محبت، صص۷۶-۷۷ @raziolhossein