eitaa logo
رزمندگان جنگ نرم
261 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
11.7هزار ویدیو
168 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺 علماء درباره ی لقب [مفید] ، ابن شهر آشوب رحمت اللّه علیه در معالم العلماء در ترجمه ی شیخ مفید گفته است: این لقب را صاحب الامر علیه السلام به شیخ مفید داد چنانچه محدث قمی در الفوائد الرضویه فرموده: در توقیع شریف حضرت بقیة اللّه علیه السلام مرقوم است : للشیخ السّدید والمولی الرشید الشیخ المفید... اما بنابرآنچه در میان مردم مشهور است و چنانچه در کتابهای السرائر ) و مجالس المؤمنین و دیگران نوشته اند ، قاضی عبدالجبار معتزلی در بغداد در مجلس درس نشسته بود و ائمه ی فریقین[شیعه و سنی] همه حاضر بودند . شیخ مفید که مجتهد شیعه بود و قاضی نام او را شنیده بود و ولی او را ندیده بود در مجلس درس حاضر شد و در محلّ کفش کن مجلس نشست و بعد از لحظه ای خطاب به قاضی کرده گفت : اگر اجازه بدهید از علماء سؤالی دارم. قاضی گفت : بپرسید . گفت : آن خبر که طایفه ی شیعه روایت می کنند که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر درباره علی علیه السلام فرموده : مَن کُنتُ مولاه فعلیَُّ مولاه ، صحیح است یا شیعه آن را ساخته است؟ قاضی گفت : خبر صحیح است . شیخ گفت : پس این خلافها وخصومت ها چیست ؟ قاضی گفت: ای برادر این خبر روایت است ولی خلافت ابابکر درایت است . آدم عاقل درایت را برای روایت ترک نمی کند . شیخ دوباره پرسید : چه می گوئید درباره خبری که از پیغمبر است که فرمود : یا علیُّ حَربُک حَربی و سِلمُک سِلمی. یعنی یا علی جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است آیا این خبر صحیح است ؟ قاضی گفت : ای برادر آنها که با علی جنگیدند بعداً توبه کردند . شیخ فرمود : ای قاضی جنگ با علی علیه السلام درایت است ولی توبه کردن آنان روایت است. و به قول شما روایت در مقابل درایت اعتبار ندارد . قاضی نتوانست جواب بدهد مدتی سر به زیر انداخت بعد گفت : تو که هستی ؟ شیخ گفت : من محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم . قاضی برخاست و دست شیخ را گرفت و در جای خود نشاند و گفت : انت المفید حقّاً. علماء را خوش نیامد. قاضی گفت : این مرد مرا الزام کرد ، اگر شما جواب او را میدانید بگوئید . همه ساکت ماندند. 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🔻رعیت و سلطان یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد. رعیت در خطاب به سلطان گفت : با من سخن بگوی ؛ زیرا خدای تعالی با موسی علیه السلام سخن گفت. سلطان در جواب گفت : ولی تو موسی نیستی ! رعیت در پاسخ گفت : تو هم خدا نیستی ! پس سلطان به خود آمد . اسبش را نگه داشت تا رعیت حاجتش را بگوید و سلطان خواسته اش را برآورده ساخت .