eitaa logo
جالب‌ها
643 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
0 فایل
مقام معظم رهبری: اگر از #فضای_مجازی_غافل_شویم، اگر نیروهای مؤمن و انقلابی، این میدان را خالی کنند ، مطمئناً #ضربه خواهیم خورد. هر کس به‌اندازه وسع و توان و هنر خود باید در این میدان حضور یابد @razmandejangenarm
مشاهده در ایتا
دانلود
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برابری جنسیتی می‌خوای؟ - بی‌زحمت سر راهت آشغال‌های ما هم خالی کن؛ فقط سر وقت بیا؛ دیر نکنی! بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
600.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرویس بهداشتی کارگرای سکوی نفتی وسط دریا اینجوریه همینقد دلباز، همینقد رویایی😁 بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
2.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا به روباه میگن شاهدش دُمشه فیلمی از یک روباه که دُم یه روباهی که مرده رو میکنه و با خودش میبره حالا دلیلشو بعده دیدنش میفهمید واسم جالب بود گذاشتمش🤔 💠سبحان‌اللّه💠 بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
جالب‌ها
. #روایت_انسان #قسمت۲۳ جمعیت شهرها روز به روز بیشتر و بیشتر می شد، اطراف بکه پر از شهرها و دهکده ه
. کم کم خبر این محبوبیت به گوش ملا و مترفین و پادشاه ظالم شهر رسید این محبوبیت باعث دشمنی و حسادت اشراف و پادشاه شد و آنها در پی موقعیتی بودند که ادریس و علوم و محبوبیتش را در جایی دفن کنند تا مبادا روزی این محبوبیت تبدیل به قدرت شود و کاخ استکبار آنان را ویران کند شهر در همین احوالات بود که یوبراسب و همسر کافرش هوس گشت و گذار در اطراف را نمودند کاروانی از خدم و حشم راه افتاد و یوبراسب ابتدا در شهر و سپس به آبادی های اطراف شهر سرکی کشید، روز به نیمه رسیده بود که قصد بازگشت به شهر را داشتند که ناگهان از دور نقطه ای سر سبز را دیدند، یوبراسب که دوست داشت آن آبادی را نیز ببیند دستور حرکت به سمت آن نقطه سبز رنگ را داد پادشاه و همسرش نزدیک آنجا شدند و در کمال تعجب باغ بزرگ و سرسبزی را مشاهده کردند که ساختمانی زیبا با معماریی جدید را در خود جای داده بود باغ پیش رو مملو از انواع درختان میوه بود، هوایی لطیف و آبی گورا و خنک داشت که روح و روان هر بیننده ای را به آرامش می رساند یوبراسب و همسرش که از دیدن اینهمه زیبایی، غرق شگفتی شده بودند، بر آن شدند که آن باغ را از آن خود کنند، پس دستور دادند که صاحب باغ را به محضر آنان بیاورند خیلی زود صاحب باغ را که مردی مؤمن و از شیعیان و پیروان حضرت ادریس بود، حاضر کردند، این مرد به خدای یگانه ایمان داشت و البته مانند دیگر مؤمنین مجبور بود اعتقادات خودش را پنهان کند و مانند پیامبر خدا تقیه پیشه کند، ایشان باغداری و معماری را از ادریس فرا گرفته بود مرد را جلو آوردند و یوبراسب و همسرش نگاهی از سر تکبر و فخر فروشی به او کردند و یوبراسب روی تخت چوبی که برایش برپا کرده بودند کمی جابه جا شد و رو به مرد گفت: ای مرد! باغی بسیار زیبا داری و البته بخت و اقبالی زیباتر، زیرا که نظر ملوکانه پادشاه را به خود جلب کرده و من این افتخار را به تو می دهم که باغت را به من ببخشی و به همه مردم ازاین ببخش سخن بگویی تا همه بدانند که یوبراسب، پادشاه سخت پسند این سرزمین، باغ تو را برای خود برگزیده است صاحب باغ که از اینهمه نخوت و ظلم مانند آتشفشانی در حال انفجار بود اما مجبور به خودداریی بود، سرش را پایین انداخت و گفت: پادشاها، این باغ تنها ملکی ست که من دارم و درآمد خود و خانواده ام از رزقی ست که از این باغ به ما می رسد و از طرفی برای برپایی این باغ، زحمت بسیار کشیده ام و نمی توانم آن را به کسی ببخشم، حتی اگر شما در مقابل گرفتن این باغ ثروتی هم به من بدهید که نمی دهید، من هرگز راضی به ببخشش یا فروختن این باغ نیستم یوبراسب با عصبانیت از جا بلند شد، او که بین همراهانش به نوعی خوار شده بود، نگاهی غضبناک به آن مرد انداخت و گفت: به زودی نتیجه این تمرد را خواهی دید و دستور برگشت به شهر را داد در بین راه همسر یوبراسب که زنی کافر و ظالم و کینه توز بود و البته آن باغ، هوش او را از کف برده بود و می خواست به هر قیمتی صاحب آن شود، رو به یوبراسب گفت: می خواهی چه کنی و چگونه این باغ را از آن خود کنی؟! یوبراسب آه کوتاهی کشید و صدایش را کمی پایین آورد تا دیگران نشنوند و رو به همسرش گفت: هیچ! یعنی کاری نمی توانم بکنم همسر پادشاه برآشفت و گفت: تو پادشاه این مملکتی! یعنی چه که نمی توانی هیچ کار کنی؟! یوبراسب سری تکان داد و گفت: قبل از اینکه صاحب باغ را نزد من حاضر کنند از سربازان راجع به او پرس و جو کردم و متوجه شدم او در بین مردم آدم خوشنامی ست و همه به فراست و مهربانی او شهادت می دهند و گویا با ادریس هم حشر و نشر دارد پس با او در افتادن به منزله خدشه دار شدن عظمت و منزلت ماست، پس مجبورم تهدیدی ظاهری کنم و از این باغ چشم پوشی کنم همسر یوبراسب که مانند او محافظه کار نبود و زنی هوسران که میبایست به هر چه اراده می کند برسد، خنده بلندی کرد و گفت: تو این کار را به من بسپار، خواهی دید بدون اینکه لطمه ای به شأنیت تو وارد شود، آن باغ را از آن خود می کنم یوبراسب با تعجب همسرش را نگاهی کرد و گفت: باشد، اگر قول میدهی که هیچ چیز دامن ما را نگیرد و به مقام ما خدشه وارد نکند، بفرما! این گوی و این میدان... **** ملکه، چهار مرد را احضار و سپس آنها را به نزد یوبراسب برد و همانطور که بر تخت تکیه میزد رو به پادشاه گفت: هم اینک سربازانی را به سمت آن باغ زیبا روان کن و دستور بده تا صاحب باغ را دست و بال ببندند و به محضر شما آورند یوبراسب با حالت سوالی نگاهی به همسرش کرد و آن زن حیله گر چشمکی به یوبراسب زد و خواست که زودتر خواسته اش را روا کنند چند سرباز به سرعت خود را به باغ رساندند و صاحب باغ را در حالیکه مدام سوال می پرسید که چه شده؟! اما جوابی نمی شنید را دست بسته به سمت شهر و کاخ پادشاه بردند ابلیس از دور این صحنه را می دید و قهقهه مستانه سر داده بود بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعجاز عددی قرآن 📖🔢 نظم شگفت‌انگیز سوره‌ی بقره بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقایق پنهان حاکمین ، جنگ و بیماری را برایتان می‌سازند😱 دلارس کانن: متخصص هپنوتیزم در آمریکا فرازمینی‌ها= شیاطین بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
4.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقایق پنهان رانندگان مسابقات رالی که انرژی‌زا تبلیغ می‌کنند به جای نوشابه داخلش رو پر آب می‌کنند خودشون به دلیل اینکه سرعت‌ عمل مغز رو کاهش میده ازش نمیخورن 💠 فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ(عبس/۲٤)📖 ▫️انسان باید به غذای خویش بنگرد! بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
من یکی از تفریحاتم پرسه زدن تو کوچه پس کوچه‌های تهران و پیدا کردن این خونه‌های زیباس! بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
939K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیوه مورد پسند مادرا برای غذا خوردن😂 بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهمیت برقراری تعادل بین عبادت و رسیدگی به خانواده 👤حجه الاسلام بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
جالب‌ها
. #روایت_انسان #قسمت۲۴ کم کم خبر این محبوبیت به گوش ملا و مترفین و پادشاه ظالم شهر رسید این محبوبی
. بالاخره صاحب باغ را به حضور پادشاه بردند، معرکه ای برپا بود و عده ای در سالن قصر شاه جمع شده بودند، همسر شاه در حضور ملا و مترفین از جا برخواست و همانطور که دایره وار دور آن مرد مؤمن می گشت گفت: آهای مردم و ای بزرگان! این مرد به خدای یوبراسب توهین کرده و از دین پادشاه خارج شده و با این کارش نظم اجتماعی شهر را بهم زده، به نظرتان با او چه کنیم؟! اشراف شهر که خوب می دانستند این مرد از نزدیکان ادریس است و از طرفی نسبت به ادریس کینه و دشمنی داشتند و می خواستند این کینه را سر این مرد مومن خالی کنند،با صدای بلند فریاد زدند، او را به جرم خیانت به پادشاه و خدای ما، بکشید و اموالش را تصاحب کنید تا دیگران به فکر چنین خیانتی نیافتند. صاحب باغ که انتظار این مهلکه را نداشت فریاد برآورد: شما دروغ می گویید! کجا من به پادشاه و خدای او توهین نمودم و چگونه نظم عمومی را بهم زدم؟! همسر یوبراسب خنده ای مکارانه کرد و رو به آن چهار مردی که ساعتی پیش با آنها خلوت کرده بود، نمود و گفت: آیا شما شهادت می دهید که این مرد خدایی به جز خدای ما که در معبد شهرمان است و از چوبی قیمتی تراشیده شده و بر سنگی سخت راست قامت ایستاده را می پرستد؟! آن مردان، بدون اینکه قبلا چنین چیزی دیده باشند دست راستشان را بالا آوردند و گفتند: ما سوگند می خوریم که او به خدای ما و خدای یوبراسب کافر شده و به خدای ما اهانت می کند و در بین مردم از آن بدگویی می کند و گویی خودش خدایی دیگر را می پرستد. به این ترفند و با این نقشه مکارانه حکم کشتن آن مرد مومن صادر شد و تمام املاکش، از جمله آن باغ سرسبز را به نفع یوبراسب تصاحب کردند. ماجرای آن مرد زبان به زبان چرخید و به گوش حضرت ادریس رسید عده ای از مردم شهر با شنیدن این واقعه، از ترس پادشاه لب فرو بستند و عده ای هم متملقانه این عمل را ستودند. در این زمان، فرشته وحی به حضرت ادریس نازل شد و به او فرمان پروردگار را ابلاغ نمود: ای ادریس! به نزد پادشاه برو و او را از فرجام ظلمش بترسان و از عذاب الهی بیمناکش کن تا دست از اینهمه ظلم و تعدی بردارد... **** حضرت ادریس به سمت قصر یوبراسب به راه افتاد و در بین راه به مردم از ظلم و ستم یوبراسب می گفت تا آنها را با خود همراه کند، مردم شهر که برای حضرت ادریس به عنوان دانشمندی فرهیخته و معلمی که علومی بی نظیر را به آنها آموخته بود، احترام ویژه ای قائل بودند و اما در دل از یوبراسب و ظلم او، بر خود می ترسیدند پس به دنبال او راه افتادند و او را تا قصر پادشاه همراهی کردند اما حرف و سخنی مبنی بر طرفداری از ادریس نبی نمی زدند، اصلا برایشان قابل تصور نبود که کسی بتواند جلوی ظلم یوبراسب را بگیرد. حضرت ادریس به قصر یوبراسب وارد شد و همانطور که با نگاه خشمگین او را می نگریست از ظلمی که یوبراسب بر صاحب باغ روا داشته بود شکایت کرد یوبراسب که پشتش به حمایت ملا و مترفین و اشراف گرم بود و خوب می دانست که آنها چشم دیدن ادریس را ندارند، خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت: ظلم؟! اتفاقا کاری که کردیم عین عدالت بود، چرا که صاحب باغ با افکار و اعتقادات مزخرفش بر هم زننده نظم عمومی جامعه بود، باید ریشه بی نظمی را زد و می بایست چنین کنیم تا دیگرانی چنین نقشه ها به مخیله شان خطور نکند. حضرت ادریس سری تکان داد و فرمود: ای یوبراسب! ای حاکم ظالم و رو به مترفین که در آنجا جمع بودند ادامه داد: و شما جماعت اشراف! خوب می دانید که ظلم بزرگی انجام دادید البته بار اولتان نیست و حاکمیتتان بر ظلم و ستم بنا شده، بدانید که من از جانب پروردگار مأمور شدم تا به شما اخطار کنم که همانا اگر بر همین رویه ادامه دهید، عذابی دردناک نصیبتان خواهد شد و شما از عقوبت کارهایتان در امن نخواهید ماند، پس تا وقت هست توبه نمایید و به درگاه خداوند یکتا برگردید تا این عذاب وعده داده شده که به موجب آن، سرزمین سرسبزتان به خرابه ای تبدیل میشود، به سرانجام نرسد. در این هنگام همسر یوبراسب که ابلیس بر روح او مسلط شده بود از جا بلند شد و رو به ادریس گفت: تو داری چه می گویی؟! دم از کدام خدا میزنی؟! دیدی حرفهای ما بیراه نبود و آن مرد، نوچه تو بود تا اعتقادات باطلت را در جامعه رواج دهد! بدان و آگاه باش که خدای من، خدای این جماعت، محکم و استوار در معبدمان ایستاده و ما را از هر عذابی در امان می دارد و اینک من از پادشاه می خواهم که تو را مانند همان نوچه ات، با مرگی دردناک از میان بردارد بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm
روز عاشورا، مادرم گفت: برو روضه گوش کن چند کلام حرف حساب بشنوی. گفتم: حالا کاری دارم بعد خواهم رفت رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم برداشتم و تابلوی «عصر عاشورا» را شروع کردم همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. رحمت خدا بر استاد فرشچیان بیا به " جالب‌ها " با مطالبی متنوع @razmandejangenarm