eitaa logo
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
424 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕° هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو تو ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17369194161376 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ او با لبخندی فاتحانه خبر داد... _مبارزه یعنی این! اگه میخوای کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به 🇮🇷 ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد! با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم.. و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد _من میخوام برگردم ... یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم _پس من چی..؟؟🙁 نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد _قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم! کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم _هنوز که درسمون تموم نشده! و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید.. _مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟😠🗣 به هوای 🔥 سعد🔥 از بریده بودم و او هم میخواست بگذارد... که به دست و پا زدن افتادم.. _چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟ نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید _نازنین! ایندفعه فقط و و نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟ دلم میلرزید.. و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند.. که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و حرف زدم.. _برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر میکنی.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌
با اینکه از منوچهرم کتک زیاد میخوردم ولی هیچوقت دستش به این سنگینی نبود . سمت راست صورتم داغ شده بود. مثل ابربهار گریه میکردم خدایا داری با زندگیم چیکار میکنی؟ صدای عصبیش تو گوشم پیچید. آدمت میکنم دختره ی نفهم اشاره ای به بادیگارداش کرد و ازاتاق بیرون زد جلو در برگشت و نگاهی به منوچهر کرد وگفت: این دختر نفهمتو میبرم ولی نه واسه غذا پختن بعد پوزخندی به روی من زدو از اتاق بیرون رفت بادیگاردا سمتم اومدن و بلندم کردن و تمام تلاشم برای رهایی از دستاشون بی فایده بود منوچهر سرحال بشکن میزد و خودشو تکون میداد بالاخره به یه دررردی خوردیی دختررررجووووون... بارتنفر نگاهی بهش انداختم و درحالیه که تو دستای اون دونفر کشیده میشدم از اتاق بیرون اومدم فرخ تو ماشین نشسته بود و سیگار دود میکرد اون دونفر منو پرت کردن تو ماشین کنار فرخ و خودشون جلو نشستن و ماشین حرکت کرد ازگریه به هق هق افتاده بودم فرخ:صداتو ببر دختره ی نفهم تا زنده به گورت نکردم شیرفهم شدی؟ نگاهی توام با نفرت بهش انداختم و گفتم: ازت بدم میاد شماها همه چیزو همه کسو با پول میخرن تو یه آشغالی... از سیلی که خوردم پیشونیم به شدت به شیشه کناریم اصابت کرد و آ...ه از نهادم بلند شد.
با اینکه از منوچهرم کتک زیاد میخوردم ولی هیچوقت دستش به این سنگینی نبود . سمت راست صورتم داغ شده بود. مثل ابربهار گریه میکردم خدایا داری با زندگیم چیکار میکنی؟ صدای عصبیش تو گوشم پیچید. آدمت میکنم دختره ی نفهم اشاره ای به بادیگارداش کرد و ازاتاق بیرون زد جلو در برگشت و نگاهی به منوچهر کرد وگفت: این دختر نفهمتو میبرم ولی نه واسه غذا پختن بعد پوزخندی به روی من زدو از اتاق بیرون رفت بادیگاردا سمتم اومدن و بلندم کردن و تمام تلاشم برای رهایی از دستاشون بی فایده بود منوچهر سرحال بشکن میزد و خودشو تکون میداد بالاخره به یه دررردی خوردیی دختررررجووووون... بارتنفر نگاهی بهش انداختم و درحالیه که تو دستای اون دونفر کشیده میشدم از اتاق بیرون اومدم فرخ تو ماشین نشسته بود و سیگار دود میکرد اون دونفر منو پرت کردن تو ماشین کنار فرخ و خودشون جلو نشستن و ماشین حرکت کرد ازگریه به هق هق افتاده بودم فرخ:صداتو ببر دختره ی نفهم تا زنده به گورت نکردم شیرفهم شدی؟ نگاهی توام با نفرت بهش انداختم و گفتم: ازت بدم میاد شماها همه چیزو همه کسو با پول میخرن تو یه آشغالی... از سیلی که خوردم پیشونیم به شدت به شیشه کناریم اصابت کرد و آ...ه از نهادم بلند شد.