eitaa logo
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
424 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕° هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو تو ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17369194161376 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
پاتوق رمان خونااااا🤩💕 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــ عطیه: داشتم به محمد فکر میکردم با صدای قدم های کفش سرمو بالا کردم... محمد بود.... وایییی حالا چیکاررر کنممممم دوباره تپش قلب.... آب دهنمو قورت دادمو سریع بلند شدم... گفتم:: س.. سلام.... جوابمو گرفتم.. بدون اینکه نگاهی بهش بکنم گفتم:: ب... با.. ا... اجازه... خواستم برم که... محمد: ببخشید... میشه باهم حرف بزنیم..! عطیه: اطرافو نگاه کردم که چشم خورد به اوا...👀 آوا: میدونم الان چه استرسی داره با حرکاتم سعی کردم بهش دل گرمی بدم و لبخند زدم... عطیه: بدون اینکه چیزی بگم نشستم... محمد: با اجازه ای گفتمو با فاصله زیاد روی نیمکت نشستم... نفس عمیقی کشیدمو شروع کردم:: من... زیاد اهل مقدمه چینی نیستم... عطیه خانم من... شمارو واسه یه زندگی انتخاب کردمو تو انتخابم مطمعنم... هرچیم بشه پاش هستم.. ـــــــــــ آوا: مث اینکه داشت خوب پیش میرفت👌🏻 یهو آقای نوروزی سبز شد😐😳😬 رسول: ا.. اینجا... چ... چخبرهههههه پ. ن: اوووه😬😂 به نظرت رسول چه واکنشی نشون داد..😬🤬😨 ـــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 ـــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
پاتوق رمان خونااااا🤩💕 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــ عطیه: داشتم به محمد فکر میکردم با صدای قدم های کفش سرمو بالا کردم... محمد بود.... وایییی حالا چیکاررر کنممممم دوباره تپش قلب.... آب دهنمو قورت دادمو سریع بلند شدم... گفتم:: س.. سلام.... جوابمو گرفتم.. بدون اینکه نگاهی بهش بکنم گفتم:: ب... با.. ا... اجازه... خواستم برم که... محمد: ببخشید... میشه باهم حرف بزنیم..! عطیه: اطرافو نگاه کردم که چشم خورد به اوا...👀 آوا: میدونم الان چه استرسی داره با حرکاتم سعی کردم بهش دل گرمی بدم و لبخند زدم... عطیه: بدون اینکه چیزی بگم نشستم... محمد: با اجازه ای گفتمو با فاصله زیاد روی نیمکت نشستم... نفس عمیقی کشیدمو شروع کردم:: من... زیاد اهل مقدمه چینی نیستم... عطیه خانم من... شمارو واسه یه زندگی انتخاب کردمو تو انتخابم مطمعنم... هرچیم بشه پاش هستم.. ـــــــــــ آوا: مث اینکه داشت خوب پیش میرفت👌🏻 یهو آقای نوروزی سبز شد😐😳😬 رسول: ا.. اینجا... چ... چخبرهههههه پ. ن: اوووه😬😂 به نظرت رسول چه واکنشی نشون داد..😬🤬😨 ـــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 ـــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
هدایت شده از اینفو تبادلات گسترده روز یک شنبه یا زهرا
پاتوق رمان خونااااا🤩💕 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــ عطیه: داشتم به محمد فکر میکردم با صدای قدم های کفش سرمو بالا کردم... محمد بود.... وایییی حالا چیکاررر کنممممم دوباره تپش قلب.... آب دهنمو قورت دادمو سریع بلند شدم... گفتم:: س.. سلام.... جوابمو گرفتم.. بدون اینکه نگاهی بهش بکنم گفتم:: ب... با.. ا... اجازه... خواستم برم که... محمد: ببخشید... میشه باهم حرف بزنیم..! عطیه: اطرافو نگاه کردم که چشم خورد به اوا...👀 آوا: میدونم الان چه استرسی داره با حرکاتم سعی کردم بهش دل گرمی بدم و لبخند زدم... عطیه: بدون اینکه چیزی بگم نشستم... محمد: با اجازه ای گفتمو با فاصله زیاد روی نیمکت نشستم... نفس عمیقی کشیدمو شروع کردم:: من... زیاد اهل مقدمه چینی نیستم... عطیه خانم من... شمارو واسه یه زندگی انتخاب کردمو تو انتخابم مطمعنم... هرچیم بشه پاش هستم.. ـــــــــــ آوا: مث اینکه داشت خوب پیش میرفت👌🏻 یهو آقای نوروزی سبز شد😐😳😬 رسول: ا.. اینجا... چ... چخبرهههههه پ. ن: اوووه😬😂 به نظرت رسول چه واکنشی نشون داد..😬🤬😨 ـــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 ـــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
هدایت شده از اینفو تبادلات گسترده روز یک شنبه یا زهرا
پاتوق رمان خونااااا🤩💕 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــ عطیه: داشتم به محمد فکر میکردم با صدای قدم های کفش سرمو بالا کردم... محمد بود.... وایییی حالا چیکاررر کنممممم دوباره تپش قلب.... آب دهنمو قورت دادمو سریع بلند شدم... گفتم:: س.. سلام.... جوابمو گرفتم.. بدون اینکه نگاهی بهش بکنم گفتم:: ب... با.. ا... اجازه... خواستم برم که... محمد: ببخشید... میشه باهم حرف بزنیم..! عطیه: اطرافو نگاه کردم که چشم خورد به اوا...👀 آوا: میدونم الان چه استرسی داره با حرکاتم سعی کردم بهش دل گرمی بدم و لبخند زدم... عطیه: بدون اینکه چیزی بگم نشستم... محمد: با اجازه ای گفتمو با فاصله زیاد روی نیمکت نشستم... نفس عمیقی کشیدمو شروع کردم:: من... زیاد اهل مقدمه چینی نیستم... عطیه خانم من... شمارو واسه یه زندگی انتخاب کردمو تو انتخابم مطمعنم... هرچیم بشه پاش هستم.. ـــــــــــ آوا: مث اینکه داشت خوب پیش میرفت👌🏻 یهو آقای نوروزی سبز شد😐😳😬 رسول: ا.. اینجا... چ... چخبرهههههه پ. ن: اوووه😬😂 به نظرت رسول چه واکنشی نشون داد..😬🤬😨 ـــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 ـــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400