شما
ایدیتون رو میشه بزارین؟؟
_____
بله!
حتما
@haniehh_313
هانیهبانو
@Noor_118
الفنور
سوال دیگه ای بود پیوی در خدمتیم ببخشید وقتتون رو گرفتیم یاعلی مدد!
#هانیهبانو
#شهیدانھ 🌹
همیشه می گفت :
زیباترین شھادٺ را میخواهم ...
#شهیدابراهیمهادے 🌸
.........................................
🍃ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نمازاولوقت❤📿
هـیـچ کـس بـا عـمـلش وارد بـهـشت نمـے شـود
ومـن هـم چنین هـستم مـگر آن ڪہ رحـمت خـداونـد شـامـل مـن بـشود!
(پـیـامبر اکرم (ص)اسمای حسنای الهی ص۲۸
#الٺمآسدعآ 📿🌿
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت نوزدهم
- هانیه ;
وقتی به خانه رسیدم سریع لباس هایم را عوض کردم. فقط میخواستم ببینم این ابراهیم کدوم پسریه
که انقدر خود شیفته اسم و عکس خودشو را روی کتاب گذاشته
چندساعتی گذشت …
خب ما اونروز با اکیپ قرار داشتیم
کتاب رو هرچند سخت اما گذاشتم زیر تخت و
رفتم که برسم به قرار
وقتی رسیدم
حدیث و ریحانه و سارن و دوست پسرش و دنیا و ساشا هم بودن
نمیدونم چرا ولی همون روز خیلی عجله داشتم و ثانیه شماری میکردم که به خانه برگردم…
هرچقدر به اطرافم نگاه میکردم
هرچقدر به ساشا و دوست سارن نگاه میکردم
هیچ کس و مثل ابراهیم پیدا نمیکردم
کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که ابراهیم حق داشته به خودش افتخار بکنه
چون هیچ کس مثل اون توی خیابان ندیدم✋🏻
----
- حدیث: هانیه دنبال کسی میگردی؟ چرا انقدر به اطراف نگاه میکنی؟!
+ من!؟ نه دنبال کسی نیستم دارم نگاه آدما میکنم
- ریحانه : چیز جالبی از آدما دیدی؟
+ چقدر سوال میکند غلط کردم اصلا
- ---
نفهمیدم چی خوردیم
کجا رفتیم
چی گفتن
فقط وقتی خداحافظی کردیم
تاکسی گرفتم و گفتم : سریع سمت خانه بره!
من عادت داشتم با اتوبوس بیام تا یکم داخلش شیطنت بکنم و سر به سر آدم ها بگذارم
اما این بار باید سریع میرفتم ببینم این ابراهیم صفحه مجازی داره!؟
اصلا کجا زندگی میکنه
وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم توی اتاقم
کتاب را برداشتم…
شروع به خواندن کردم✋🏻
درطی این مطالعه اصلا متوجه زمان نشدم
اون هم منی که از کتاب متنفر بودم!
یه چیزی خیلی توجه ام را جلب کرد…
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
#قࢪارِشبانھ🌹
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللھمعجللولیڪالفرج 💚
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صــ۱۰۲ـفحه 📚
____________________________
🍃| ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے| 🍃
•🌿☁️
.
اگر مشتی پلاک و استخواناند
رموز هستی و جانِ جهاناند
#رفیقشھیدم
.
• @Refigh_shahidam🌱
#سلامبرابراهیم۱🌿
پارت ۴📚
محبت پدر
در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم .
اولین روزهای اردیبشهت سال ۱۳۳۶ بود . پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است .
خدا در اولین روز این ماه ، پسری به او عطا کرد . او دائماً از خدا تشکر می کرد .
هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ، ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند .
البته حق هم دارد . پسر خیلی با نمکی است . اسم بچه را هم انتخاب کرد : ابراهیم
پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود . و این اسم واقعاً برازنده او بود .
بستگان و دوستان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند : حسین آقا ، تو سه فرزند دیگه هم داری ، چرا برای این پسر اینقدر خوشحالی میکنی ؟!
پدر با آرامش خاصی جواب داد : این حالت عجیبی دارد! من مطمئن هستم که ابراهیم من ، بنده خوب خدادمی شود ، این پسر نام من را هم زنده می کند .
🌸#بسـماللهالـࢪَّحـمٰـنالـࢪَّحِـیـمْ 🌸🌱
#نهروز تا #عیدغدیࢪخم 💚
{#بخشپنجم خطبه غدیر : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت}
ادامه بخش پنجم ...
مَعاشِرَالنّاسِ، هُوَ ناصِرُ دینِ الله وَالُْمجادِلُ عَنْ رَسُولِ الله، وَ هُوَالتَّقِی النَّقِی الْهادِی الْمَهْدِی. نَبِیُّکُمْ خَیْرُ نَبی وَ وَصِیُّکُمْ
•مَعاشِرَالنّاسِ، ذُرِّیَّةُ کُلِّ نَبِی مِنْ صُلْبِهِ، وَ ذُرِّیَّتی مِنْ صُلْبِ (أَمیرِالْمُؤْمِنینَ) عَلِی.
مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْلیسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلاتَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُکُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُکُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَی الْأَرضِ بِخَطیئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُالله عَزَّوَجَلَّ، وَکَیْفَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْکُمْ أَعْداءُالله،
•هان مردمان! او یاور دین خدا و دفاع کننده ی از رسول اوست. او پرهیزکار پاکیزه و رهنمی ارشاد شده [به دست خود خدا] است. پیامبرتان برترین پیامبر، وصی او برترین وصی و فرزندان او برترین اوصیایند.
هان مردمان! فرزندان هرپیامبر از نسل اویند و فرزندان من از صلب و نسل امیرالمؤمنین علی است.
هان مردمان! به راستی که شیطانِ اغواگر، آدم را با رشک از بهشت رانده مبادا شما به علی رشک ورزید که کرده هایتان نابود و گام هایتان لغزان خواهدشد. آدم به خاطر یک اشتباه به زمین هبوط کرد و حال آن که برگزیده ی خدی عزّوجلّ بود. پس چگونه خواهید بود شما و حال آن که شما شمایید و دشمنان خدا نیز از میان شمایند.
آگاه باشید! که با علی نمی ستیزد مگر بی سعادت. و سرپرستی او را نمی پذیرد مگر رستگار پرهیزگار. و به او نمی گرود مگر ایمان دار بی آلایش.
•وَ فی عَلِی - وَالله - نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْر: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ) (إِلاّ عَلیّاً الّذی آمَنَ وَ رَضِی بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ).
مَعاشِرَالنّاسِ، قَدِ اسْتَشْهَدْتُ الله وَبَلَّغْتُکُمْ رِسالَتی وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّالْبَلاغُ الْمُبینُ.
مَعاشِرَالنّاسِ، (إتَّقُوالله حَقَّ تُقاتِهِ وَلاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).
•و سوگند به خدا که سوره ی والعصر درباره ی اوست: «به نام خداوند همه مهر مهر ورز. قسم به زمان که انسان در زیان است.» مگر علی که ایمان آورده و به درستی و شکیبایی آراسته است.
هان مردمان! خدا را گواه گرفتم و پیام او را به شما رسانیدم. و بر فرستاده وظیفه ی جز بیان و ابلاغ روشن نباشد!
هان مردمان! تقوا پیشه کنید همان گونه که بایسته است. و نمیرید جز با شرفِ اسلام.
🍃ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانھ 🌹
اما اگر خدا شهادت را نصیبت کرد
ٺو هم رفیقات رو شفاعت ڪن ...!
#شهیدابراهیمهادے ❤
.........................................
🍃ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے🍃
🕊﴿#مناٰجاٰٺ﴾📿
#ࢪۅزِعَࢪَفِھٓ🌿
آخر نشد شبیہِ شھیدان دعاٰ ڪنم
با نالہ هاے خویش دلٺ را ࢪضاٰ ڪنم
احࢪام بستہ اَت نشدم مثل حاجیان
دل را چگونھ با عرفہ آشنا ڪنم ؟
#اللّٰهُمَّالرْزُقنٰاشھٰادَٺ📿🕊
#اللّٰھُمَّعَجِّلْلِۅَلیِّڪالفَرَجْ 💚
"اے خـدا بـراے مـا قـرار ده در ایـن شـام بـهـره اے از هـر خـیـرے ڪہ مـیان بـنـدگـانـت تـقـسیـم فـرمـایـے!
دعا عرفه🌿
#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 📿
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت بیستم
+ هانیه :
خیلی درگیر و پیگیر اتفاقات کتاب بودم🌱"
نوشته بود ✍:
قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم. حوالی میدان خراسان از داخل پیادهرو با سرعت در حرکت بودیم.
یکباره ابراهیم سرعت را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همینطور که آرام حرکت میکرد، به جلوی من اشاره کرد و
گفت: «یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم!» من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد.…👀
یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که بهخاطر معلولیت، پایش را روی زمین میکشید و آرام میرفت. ابراهیم گفت: «اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش میسوزد که نمیتواند مثل ما راه برود. کمی آهسته راه برویم تا او ناراحت نشود.»
با خودم گفتم :
من چقدر دنبال این بودم که از همه جلوتر باشم همه حسرت منو بخورن
ولی ببین …
حتی به معلول هاهم توجه میکرد
واقعا حوصله میخواست
به ثانیه نکشید دوباره با خودم گفتم :
مگه تو به فالوور ها و پسرهای خیابون توجه نمیکنی !؟
حوصله داریم تا حوصله‼️
به خوندن ادامه دادم…
و بار دیگر یک خاطره قلمبه سلمبه✋🏻
هر صفحه از کتاب حکم یک تانک را داشت
با هر جمله یک تیر میخورد به افکارم و برجی که از خودم ساخته بودم میریخت🤦♀
همین موضوع هم کلافه ام کرده بود
از طرفی دلم نمیامد کتاب را کنار بزارم
یک جای دیگه از کتاب خواندم که
ابراهیم باشگاه میرفته
وقتی میبینه چند نفر دنبالش افتادن
تغییر تیپ میده😳💔
حتما این ابراهیم خیلی جذاب بوده که دنبالش راه افتادند اخه برای چی لباساشو تغییر داد!؟
برای ماها افتخار بود که کسی دنبالمون راه بیفته و برای ابراهیم ننگ بود😦"
توی فکرم این پیام منظم بالا میومد...
( هانیه تو به خاطر اینکه بهت توجه کنند به خاطر اینکه کنار دوستات کم نیاری با خودت اینکارو کردی و ابراهیم احتیاجی به محبت و توجه نداشت
ابراهیم یک هدف داشت
و این هدف یک علامت سوال است که اخر کتاب معلوم میشود حتما😤!)
یادمه هروقت معلم دینیمون میگفت :
باید از ائمه الگو بگیریم ، مسخره اش میکردم و میگفتم خودتم میگی امام یعنی مقامشون بالاست ما حتی نمیتونیم به گرد پاشون برسیم
اما…
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو