رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۵ <<پهلوان>> حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديمهاي اين تهرون، دو تا
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۶
<<پهلوان>>
فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچههاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد!
آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند.
براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
همه عصباني بودند. چند لحظهاي نگذشــت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت.
#ٺلنگࢪانھ ✉
•
•|چہ بدانم ، چہ ندانم #شهدا مۍ بینند !
°|گاھ در حال گناهم #شهدا مۍ بینند ...
•|بۍ تفاوٺ شدم ۅ عین خیالم هم نیست !
°|بوے نان میدهد آهم ، #شهدا مۍ بینند ...
•
#شرمندهےشهداایم 💔
#یادشہداباصلوات 🌱
•°|@refigh_shahidam
تنها مسیر 1_جلسه بیست و دوم پارت 5.mp3
5.9M
#تنہامسیر 🌱
راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے
🔔 #جلسه_بیست_دوم پارت 5
از روضه استفاده کنیم 👌🏻
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_دوم
پارت5 🌿🌷
🔹فقط در موضع قدرت باید با غربی ها حرف زد.
🔹اگر در مقابل گرگ یک قدم عقب بکشی تیکه پاره ات میکنه.
نسبت به مردم عفو وگذشت داشته باش ،برای آن ها دعاواستغفار کن ودر کارها با آن ها مشورت کن!
{آل عمران/۱۵۹}
#نـمـاز اول وقـت_التـمآس دعآ💚
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
پارت سی و دو
- هانیه :
فکرم خیلی مشغول حرف های آن روز پدر بزرگ شده بود
اولین چیزی که بهش فکـر کردم غیرت این آقا بود …
یاد ساشا افتادم ! به جرعت میگم اگه برادرش چیزی نیاز داشت اصلا کَـکِشم نمیگزید
غیرت میرت حالیش نمیشد
اما ایشون پا به پای حسین جنگیده بود "
یک حس خوبی ته دلم بود
خیالم راحت بود که الان شاید ساشا را نداشته باشم اما این آقا مثل ابراهیم میتواند دوست من باشد
تازه غیرتی هم هست پس دیگه هرچی ازش بخواهم نه نمیارد (:
برایم جالب بود ،برای اینکه حرف ان خانم روی زمین نماند
جونش را گذاشت کف دستش و رفت سمت آب
تازهههه مهمتر اینکه
خودش هم آب نخورده بود
این دیگه اخر معرفت بود !
حس خیلی خوبی داشتم ..
یه چیزی خیلی روی فکر چنگ میکشید
حتی موقع ناهار ،فکرم درگیر بود …
بابابزرگم را میشناختم اصلا عادت نداشت چیزی را بزرگ جلوه دهد
یا همان پیازداغش را هیچ وقت زیاد نمیکرد !
مطمعن بودم این آقا خیلی مشتی بوده
اما من دوست های سارن را دیده بودم
اینستا هم از فیلم و عکس پسر ها داخل باشگاه پر شده بود…
دلم میخواست برم به همه بگویم شما هرچقدر هم تلاش بکنید نمیتوانید هیبت این آقارا داشته باشید
حتی یک بار خودم شاهد بودم که دوست پسر سارن ، دست روش بلند کرد به اسم غیرت!
اما این آقا اینجور که میگن خیلی غیرتی بوده
اما هیچ وقت دست روی کسی بلند نکرد مگر در مقابل دشمن
حتی به خاطر آب جونش را به خطر انداخت
یااصلا همین ابراهیم مگه باشگاه نمیرفت؟
یک ذره از هارت و پورت این پسرهای الان را نداشت
جالب بود . . .
من باید یک لغت نامه مینوشتم !
تا افسرده برای بیخیال ها
تا غیرت برای بداخلاق ها
تا حجاب برای اسیر ها
تا ………
برای مردم درست حسابی معنی بکنم
معنی همه چیز هارا تغییر دادند
هرکی اومد یک نظری داده است
انگار که ادبیات پدر و مادر ندارد!
کم مانده از دست همه داد و فریاد راه بندازم
همین هایی که ادعا میکردند خیلی میدانند و با من رفیق هستند و مدافع بشر هستند من را تباه کردند"
ما هرچقدر بلا سرمان می آید میندازیم گردن مشاور مدرسه و معلم دینی و روحانی ها
اما نه
دوست های من هم سن خودم بودند
نه روحانی بودند نه معلم دینی و نه مشاور
به راحتی من را به گند کشاندند
همه چیز و قاطی کردن مردم
قیمه هارو ریختن تو ماست ها
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو