#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 🕊
پس خدارا بخوانید در حالی که دین را
برای او خالص کرده اید!
غافر/۴۰
#السلامعلیڪیاحسینابنعلۍعلیہالسلام❤
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهمعجللوليڪالفرج 🌱📿
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صــ۱٤۳ـفحه 📚
____________________
🍃| ࢪفیقشہیدمابراهیمهادے| 🍃
#برادرشھیدم❤️
چون تپشی هراسان در قلبم
چگونه پنهانت کنم و نمیرم؟
.
_ابراهیم هادۍ(کتاب عادی)
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱📚 جهشمعنوی روایتاز: جبارهستوده، حسین الله کردم در زندگی بسیاری از بزرگان ترک
#سلامبرابراهیم۱📚
جهشمعنوی
گفتم: اگه چیزی هست بگو ، شاید بتونم کمکت کنم .
کمی سکوت کرد. به آرامی گفت : جند روزه که دختری بی حجاب ، توی این محله به من گیر داده!
گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم!
رفتم تو فکر ، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید : خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسیدم ، فکر کردم چی شده!؟
بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم : با این تیپ و قیافه که تو داری ، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت : یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده . لبخندی زدم و گفتم : شک نکن!
روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار ، بدون کت و شلوار! فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهره ای ژولیده تر ، حتی با شلوار کردی و دمپائی آمده بود . ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد . بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد .
﴿#زیآرتعٰاشۅرٰا 📿﴾
السلامعلیڪیااباٰعبدِالله🖤
•|#روزبیستویکم۱۲قرائت زیارت
عاشورآ بھنیّت❤️
#شھید یدالله فخار زاده
•|@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
🌱••
دارییهدوستی ڪه
وسطمیدونمینگناهدستتوبگیره..!
#حاجحسینیکتا✨
•|@refigh_shahidam
• ﴿سلاٰم ۅ رحمٺ 🌱
رفقٰا امشب #مَحْفِل داریم 📿
ادامہ جلساٺ مبحث #گُنآھشِناسۍ !
قرارمۅن بہ حوالۍ ساعت ۹:۰۰ شَب 💌
﴿#دوشنبہها خدمتتون هستیم با مَبْحَث
#مَحْافِلگُنآھشِناسۍ 💭🌿﴾
#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 🌱
نماز مانند نور هدایتیست ڪه تو را
به مسیر درست راهنمایی می کند.✨❤️
•
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــی
پارت سی و هشت
- هانیه :
با کلی سختی و کمک مامان حورا روی ویلچر نشستم
مامان از خانه برایم چادر آورده بود
به خاطر پارسا چادرم کلا خاکی و پاره شده بود
همراه و بابا و مامان و چندتا افسر رفتیم آگاهی . . .
من را به داخل یک اتاق راهنمایی کردند
آقایی با لباس شخصی پشت میز نشسته بود
---
+ خودت و معرفی کن
- هانیه ** هستم
+ پارسا میشناسی؟
- بله، پسر سرمایه گذار شرکت پدرم و عمویم هستن
+ چرا ساعت ۱۲ شب دنبال شما میومدن!؟
- خانواده ها در تلاش هستن من و پارسا ازدواج بکنیم ولی من نمیخواهم
برای همین ایجاد مزاحمت کردن
+ چرا همون لحظه با پلیس یا پدرتون تماس نگرفتید!؟
- ترسیده بودم
+ ساعت ۱۲ شب چرا بیرون بودید از خونه!!
- جایی مهمون بودم
+ چه مهمونی؟
- من نمیدونم شما چطوری میرید مهمونی ولی فامیل های ما عادت دارن نصف شب مهمونی بگیرن🚶♀
----
چندتا سوال دیگر هم مضمون همین پارسا پرسیدند همانجا فهمیدم که خدا به دادم رسید من زن این پارسا نشدم
یه پرونده داشت به قطر و سنگینی کل زندگی من
هزارتا دختر از دستش شکایت کرده بودند
چقدر شکایت تجاوز و مزاحمت و هک و موادمخدر از دست این حیوان شده بود
و قرار شد فردا همراه بابا علی بریم که شکایت بکنیم …
شب سختی بود چون واقعا کمرم درد میکرد '
با فکر به اینکه اگه ابراهیم آنجا بود چیکار میکرد خوابم برد…
صبح وقتی مامان حورا بیدارم کرد خیلی ناراحت شدم برای نماز خواب مانده بودم
کم مانده بود آن روز گریه بکنم و فکر میکردم خدا دیگه من و نمیبخشد..!
چند ساعت بعد همراه بابا رفتیم همان اداره آگاهی دیشب …
قرار شد من بیرون از اتاق با ویلچر صبر بکنم تا بابا متن شکایت را بنویسد و بعد من امضا بکنم
برای همین بابا همراه جناب پیگیر پرونده داخل اتاق رفتند و در هم بستند!
یک نفر روی صندلی ها نشسته بود
یکم خم شدم و دیدم که بله…
همان افسر گشتی بود که من را از دست پارسا نجات داد دست و سَرش باند پیچی شده بود
خیلی عزاب وجدان گرفتم همه چیز به خاطر من بود …
بیچاره توی دردسر افتاده بود...
-----
- آقـااا !
+ ……
- آقا با شما هستم!
همون افسر گشت از روی صندلی بلند شد و گفت :
+بله بفرمایید؟
- ببخشید شما همون افسر گشت دیشب هستی؟
سرش و بالاآورد و به همون سرعت دوباره نگاهش روی زمین زوم شد!
گفتش :
+بله خواهرم بفرمایید درخدمتم بهترین خداروشکر؟
-ممنون شما خوبین
دیشب چه اتفاقی براتون افتاد
+ چیز خاصی نشد ان شاءالله شماهم بهتر بشید یاعلی مدد
و رفتند...
نویسنده ✍ : #الفنـور_هانیهبانــو
〖📖🍃〗
سلامرفقاےشهدایےاوقاتتوݩمهدوےهمراهتوݩهستیمباسلسلهمباحثگناهشناسے
✨رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي✨
حب و بغض
🔸قلب کانون حب و بغض در وجود انسان است و باید آن را بر اساس اسلام تنظیم کرد .زیرا حب و علاقه به چیزے موجب انجام آن میشود ،و بغض و نفرت از چیزی موجب ترک آن میشود
امام صادق {ع}میفرمایند : هل الایمانالاالحبوالبغض《مگرایمانجزحبوبغضاست》
فکر و اندیشه
کانون دیگری که در وجود انسان سرچشمه کارها است تفکر و اندیشه است .فکر سالم محصول و بازده سالم و پاک داره😊 و فکر آلوده بازده ناسالم و آلوده خواهد داشت .😬
🔹حضرت امیر {ع}میفرمایند : کسی که درباره گناه فکر کند اورا به گناه سوق می دهد.
یعنی فکر گناه کانون تصمیم گیری وجود انسان را آلوده می نماید و چنین کانونی به تاریکی گناه نزدیک تر است تا به سفیدی اطاعت خدا.😱
کمبود ویتامین در بدن ، انسان را آماده پذیرش میکرب ها مےکند و یا بیمارے رو پرورش میدهد . پس باید این کمبود جبران بشه تا زمینه پرورش بیماری ها از بین بره . پس باید 《زمینه شناس و زمینه زدا 》باشیم