°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
➣°•⇅♥️
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
طلـوعِ هر صبحم را🌞🌻
به یک لبــخندت پیوند میزنم؛☺️
که ختم به خیر گردد عاقــبتم...🌸🌱
#صبحتونشهدایی🌹
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای جذب اسیر عراقی توسط شهید #ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آسمانے_شو🌱🌸
باز هم مثل شب های قبل
نیمه شب که از خواب بیدار شدم دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده !
با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم ، اما آخر شب وقتی از مسجد آمد ، دوباره روی فرش خوابید .
صدایش کردم و گفتم :
داداش جون ، هوا سرده ،
یخ میکنی . چرا توی رختخواب نمیخوابی ؟
گفت : خوبه ، احتیاجی نیست .
وقتی دوباره اصرار کردم گفت :
رفقای من الان توی جبههی گیلان غرب ،توی سرما و سختی هستند .
من هم باید کمی حال اونها رو درک کنم .
#شهید_ابراهیم_هادی•°🦋
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
{🌱°•🌸•°🦋}
حزبالهی بودن را با تمامِ
تراژدی هایش دوست دارم..✌️🏻🚶🏻♀
مسخره ات کنند انتقاد است؛
جواب اگر بدهی بی جنبهای!!
#آسدمرتضیآوینی🌱
💠اهمیت به نماز💠
🌸روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟
🌸گفتم ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز می خوانیم...
🌸از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود"❤️
🗣راوی:علی مرعی (دوست شهید)
#شهید_احمد_مشلب🌷
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#تݪنگرانه
همیشہ تو عبادت متوجه
باشڪہخـــــدا✨ عاشق ❤️
میخواد نـہمشترۍ بهشت:)🌱
((~°•🤲🏻
وقت نمازه مومن🙂
#حیعلیالصلاه🌸🌱
#story
آنان را ڪه
ریشه در
خاڪِ استوار
دارند
از طوفان
هراسی نیست...
#آسِدمرتضیآوینی🍃
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
Part06_خدای خوب ابراهیم.mp3
12.57M
📚کتاب صوتی
#خدای_خوب_ابراهیم🍃
✨"۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی شهید ابراهیم هادی"
🍃قسمت 6⃣
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#ڂندهتاخاکریز😌🌱
♥️ اینم به عشق فرمانده لشکر
میگفت: داشتم تو جاده میرفتم دیدم
یه بسیجی کنار جاده داره میره 🚶
زدم کنار سوار شد 🚙
سلام و علیک و راه افتادیم.
داشتم میرفتم با دنده سه و سرعت 80 تا 😎
بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشینا حق ندارن از 80 تا بیشتر برن؟!
یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر... 😄
تو راه که میرفتیم دیدم خیلی تحویلش میگیرن ... 😯
میخواست پیاده بشه بهش گفتم اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز میکنن
لا اقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید بدردت خوردم؟؟!!!
یه لبخندی زد و گفت: 😊
همون که به عشقش دنده چهار رفتی! 😳
🔹هدیه به روح شهید #مهدی_باکری صلوات
#طنز جبهه😁
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#یڪـخصـوصیت°🌱
#شهیدابراهیمهادیツ
ما در قبال تمام ڪسانی که |راه| را کج میروند مسئولیم...
حق نداریم با آنها برخورد |تند| کنیم...
از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم|•√
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_۱
ــ ببخشید مهدیه خانوم!
"بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!"
رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم. سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت:
ــ سلام عرض شد
ــ سلام از ماست
ــ ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید؟
ــ چشم الان بهش میگم بیاد
هنوز از صالح دور نشده بودم که...
ــ مهدیه خانوم؟
میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبت اش شدم. کمی پا به پا کرد و گفت:
ــ ببخشید سر پا نگهتون داشتم. سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا...😥 منظورم اینه که... بهر حال ببخشید حلال کنید.😔
هنوز هم از او دل چرکین بودم😒 بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و به داخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم. روز عرفه بود و همه ی اهل محل در حسینیه جمع شده بودیم برای خواندن دعا و نیایش.
ــ سلما... سلما...
ــ جانم مهدیه؟
ــ بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره؟
سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت:
ــ خدا مرگم بده دیر شد...
چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانم ها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند
ــ سلما... سلماااا
ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت. خواهر برادر خل شدن ها...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆طاهــره ترابـی
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
🔱دوستانتون رو دعوت ڪنید🔱
#کپی بدون نام نویسنده و درج لینک کانال حرام است🌱🌸
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_۲
مراسم تمام شده بود و به همراه پدر و مادرم راهی منزل شدیم. مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم.😒 داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم. صالح با لباس نظامی و کوله ی بزرگی که به دست داشت بی شباهت به رزمنده های فیلم های زمان جنگ نبود.😳
"این هنوز سربازی نرفته؟ پس چیکار کرده تا حالا؟"😒
هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد و با پدرم روبوسی کرد و پدر، گرم او را به آغوشش فشرد. متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت:
ــ مهدیه خانوم خدانگهدار. ان شاء الله که حلال کنید.✋
کوله را برداشت و با بغض شکسته ی سلما بدرقه شد و رفت... جمعیت اندک، صلواتی فرستادند و متفرق شدند. سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد.😞 قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت. این بی تابی برایم غیر منطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد. او را با خودم به داخل منزلشان بردم. پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود. مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا می فهمیدم با این بغض و خانه ی خالی و سکوت سنگین، تحمل تنهایی برایش سخت بود.😖
ــ الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟ آروم باش...
هق هق اش بیشتر شد و با من همراه شد.
ــ چقدر لوسی خب بر می گرده...😒
در سکوت فقط هق می زد.
سعی کردم سکوت کنم که آرام شود.
ــ خب... حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه؟😏
ــ اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی😢
و با گوشه ی روسری اش اشکش را پاک کرد و آهی کشید.
ــ ای بابا... انگار فقط داداش تو رفته سربازی😂
ــ کاش سربازی می رفت...😔
ــ کجا رفته خب؟!😕
ــ سوریه...😭
و دوباره هق زد و گریه ی بلندش تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم
"پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید؟!"😶
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆طاهــره ترابـی
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#کپی بدون نام نویسنده و درج لینک کانال حرام است🌱🌸
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_۳
پدر سلما با شانه ای افتاده برگشت و من آنها را تنها گذاشتم.😔 حالم گرفته بود. نمی دانم چرا؟! اما مطمئنم بخاطر رفتن صالح نبود.😕 حسی به او نداشتم که از دوری اش بی تاب باشم اما همیشه نسبت به مدافعین حرم حس نگرانی و بی تابی داشتم. حتی برادر یکی از دوستانم که رفت تا روزی که دوباره بازگشت ختم صلوات گرفته بودم. تسبیح سفید و ساده ای که به دیوار اتاقم آویزان بود برداشتم. سال گذشته توی مزار شهدا همسر یکی از شهدای مدافع حرم آن را به من هدیه داده بود. تسبیح را بوسیدم و شروع کردم. "خدایا تا وقتی که برادر سلما برگرده هر روز 100 تا صلوات می فرستم نذر حضرت زینب. ان شاء الله صالح هم سالم برگرده. بخاطر سلما... "🙏
ما همسایه ی دیوار به دیوار بودیم و تازه یکسال است که به این محله آمده ایم. اوایل خیلی برایم تحمل محیط جدید سخت بود. از تمام دوستانم و بسیج محله مان دور شده بودم و آشنایی با بسیج اینجا نداشتم. پدر هم بخاطر اینکه ناراحت نباشم ماشینش را در اختیارم می گذاشت که به پایگاه بسیج محله ی قبلی بروم و با دوستانم دیداری تازه کنم. یادم می آید آن روز هم با عجله از منزل بیرون رفتم و یکراست به سمت ماشین پدر دویدم.🏃 هنوز درب خودرو را باز نکرده بودم که صالح با لحنی طلبکارانه و البته مودبانه گفت:
ــ ببخشید خواهرم اشتباهی نشده؟!
برگشتم و سرتاپایش را از نظر گذراندم. دستی به ریشش کشید و یقه اش را صاف کرد. سرش پایین بود و کمی هم اخم داشت.😠 چادرم را جلو کشیدم و مثل خودش طلبکارانه گفتم:
ــ مثلا چه اشتباهی؟😒
اشاره ای به ماشین پدر کرد و گفت:
ــ می خواید سوار ماشین من بشید؟😏
خیلی به غرورم برخورد "مگه احمقم؟ یعنی ماشین بابامو نمی شناسم؟"😡 بدون حرفی دکمه ی قفل را فشردم و پیروزمندانه درون خودرو جای گرفتم.😏 متعجب به من نگاه کرد و موبایلش زنگ خورد. آن روزها سلما را نمی شناختم. انگار سلما بود که با او تماس گرفته بود و گفته بود کار واجبی برایش پیش آمده و ماشین صالح را برده. بعدا که ماشین صالح رادیدم به او حق دادم اشتباه کند. ماشین او و پدر مثل سیبی بود که از وسط دو نیم شده بود. حتی نوشته ی یا حسین پشت شیشه ی عقب ماشین یک جور بود. تا مدتها ماشین خودش را عمدا پشت ماشین پدر پارک می کرد که من دلیل آن اشتباه را بفهمم و خوب می فهمیدم اما دلم هنوز هم از اشتباهش رنجور بود.💔
یادم می آید وقتی تماس سلما تمام شد خم شد و به شیشه زد. شیشه را پایین زدم و بدون اینکه به او نگاه کنم با اخم به جلو خیره شدم.😠 شرمنده بود و نمی دانست چه بگوید؟😰
ــ مَـ ... من... ببخشید... شرمنده تون شدم... اشتباهی رخ داده... حلال کنید خواهرم...😓
با حرص سوئیچ را چرخاندم و دنده را تنظیم کردم و گفتم:
ــ بهتره قبل از تهمت زدن از اتهام مطمئن بشید...😰
و ماشین را از جا کندم.
لبخند تلخی زدم و تسبیح را آویزان کردم.
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆طاهــره ترابـی
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
🔱لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🙏🔱
#کپی بدون نام نویسنده و درج لینک کانال حرام است🌱🌸
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
پیشنهاد میکنم رمان روحتمابخونید خیلی جذاب و شیک 👌🏻
من خودم خوندم عالیه 😌
#ژانر_مذهبی_عاشقانه😇
در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به
زیارت آقا امام حسین می رویم
🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 🌹
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ🌹
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌹
آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده 🙏🏻
#اللهمـ_عجلـ_لولیکـ_الفرجـ🌷🦋
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
➣°•⇅♥️
https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|♡°|سلام حضرت زندگے ،مهدی جان♥
ایمان به آمدنت ، زنده مان مےدارد ، امیدمان مےدهد و جانمان مےبخشد ...
تو بازخواهے آمد ... به همین زودے ...
... به همین نزدیکے ...🌸🍃
.
.
در روز عـرفه همه شیعیان براے تعجیل در فرج امام زمان(عج) دعا میکنیــم...🙏🏻
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ❥
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#اعمال_شب_و_روز_عرفه↑
دعای #عرفه رو
وابسته به حال نکنید!!!
حتا معنی دعارو قبلش مطالعه کنید.
دعا
یک گفتوگوی منطقیه
پس از سر عقلانیت هم
میشه اشک ریخت!!
من همیشه در دعای عرفه گفتهام:
خدایا!
من نیامدهام دعا بخوانم.
آمدهام دعا خواندن امام حسین(ع) را تماشا کنم و با اشک ریختنش، اشک بریزم...:)
با نالههای او همنوا بشوم.
لابد هر عنایتی به حسینت بکنی،
به ما هم خواهی داشت...:)!
#موسم_پرواز
#عرفه
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
🌱بعد از عملیات فتح المبین با او صحبت کردم. ابراهیم می گفت: رزمندگان ما،کوچک و بزرگ،با تقوا و ایمان مثال زدنی به جنگ دشمن رفتند. خداوند هم با امداد غیبی،به گونه ای مارا یاری کرد ک در تمام مدت عملیات،شاهد بودیم که دشمن یا اسیر می شد،یا کشته می شد و یا فرار میکرد!
یکی از فرماندهان دشمن اسیر شد. می گفت: من وقتی به سمت ایرانی ها نگاه کردم، دیدم تمام صحرا پر از رزمنده است! وقتی همراه با نیروهایم اسیر شدیم، با تعجب دیدم که فقط چند رزمنده نوجوان ایرانی بالای سر ما هستند!!🌷
#پنج_هزار_فرشته😍🦋
🌸{بلي إن تصبروا و تتقوا و يأتو كم من فور هم هذا يمددكم ربكم بخمسه آلاف من المﻻئكه مسومين}
🍀آری، اگر استقامت و تقوا پیشه کنید،و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شمارا با پنج هزار نفر از فرشتگان،ک نشانه هایی با خود دارند، مدد خواهد کرد!(آل عمران/125)
#شهید_ابراهیم_هادی ❤️
📚 #خدای_خوب_ابراهیم
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
1_91005621.mp3
2.48M
#مقامِمعظمرهبری🎙💛
روزعرفہاست
قدراینروزهاےباارزشرابدانید...🙂
#التماسدعاخیلی😍
#پیشنهادویݫهدانلود🌸🌱
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#اعمال_شب_و_روز_عرفه↑ دعای #عرفه رو وابسته به حال نکنید!!! حتا معنی دعارو قبلش مطالعه کنید. دعا یک
♦️ درک عرفه یعنی چه ؟
امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
کسی که در ماه رمضان بخشیده نشود، تا سال آینده بخشیده نمیشود مگر اینکه روز عرفه را درک کند.
📚دعائم الاسلام ج۱ ص۲۶۹
♦️ درک روز عرفه یعنی امام زمانش را بشناسد، برای یاری امام زمانش آماده شود، برای فرج امام زمانش دعا کند و مردم را به سوی او دعوت کند مثل حضرت مسلم بن عقیل🌱🦋
•🌱•
#استورے|سردارشهیدمهدیزینالدین|
گفتم:نگرانتیم...!
اینقدرموقع #اذان توۍجادهنزنکنارنماز بخونی...
چند دقیقه دیرتر چی میشھ؟
افتادۍ دست کومولهها چی؟
خندید!
گفت:" تمامجنگمابخاطرهمیننمازه!"
تمامارزشنمازمتوی"اولوقت" خوندنشه!
-نمازاولوقتسفارشیارانآسمانۍ:)
✾͜͡♥️📿•
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6