. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🌿'
#صفـ ٦۳ ــفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
✨͜͡🕊
•میدانے!
زمینحقیربودبرا؎داشتنت
آسمانبہتوبیشترمےآید🕊•
#شهیدانه✨
#بسـماللهالـࢪَّحـمٰـنالـࢪَّحِـیـمْ 🌱
ختم کل قرآن کریم
به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان💕
و بختگشاییتمامجوانانمسلمان💝
🕊برایشادیروحشهداوشهدایگمنام🕊
🍃مهلت قرائت تا جمعه. 🍃
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿
جزء ۱.✅✅
جزء ۲.✅✅
جزء ۳.✅✅
جزء ۴.✅✅
جزء ۵.✅✅
جزء ۶.✅✅
جزء ۷.✅✅
جزء ۸.✅✅
جزء ۹.✅✅
جزء ۱۰.✅✅
جزء ۱۱.✅✅
جزء ۱۲.✅✅
جزء ۱۳.✅✅
جزء ۱۴.✅✅
جزء ۱۵.✅✅
جزء ۱۶.✅✅
جزء ۱۷.✅✅
جزء ۱۸.✅✅
جزء ۱۹.✅✅
جزء ۲۰.✅✅
جزء ۲۱.✅✅
جزء ۲۲.✅✅
جزء ۲۳.✅✅
جزء ۲۴.✅✅
جزء ۲۵.✅✅
جزء ۲۶.✅✅
جزء ۲۷.✅✅
جزء ۲۸.✅✅
جزء ۲۹.✅✅
جز ۳۰.✅✅
♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿
🍃لطفا جزء مورد نظر را اعلام بفرمایید.🍃
↯↯↯
🆔@Y0hosin313
اجرکمعندالله🌾
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#بسـماللهالـࢪَّحـمٰـنالـࢪَّحِـیـمْ 🌱 ختم کل قرآن کریم به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان💕 و بخ
به لطف خداوند و همکاری شما بزرگواران
تلاوت دوبار کل قرآن کریم ختم شد.🌿'
#وَمِنَاللهتوفیٓق...
#پیامِ_شما ✨
• سهم ما :
۱۴ صلوات به نیت شهید ابراهیمهادے
جهت حل مشکل این بزرگواران ان شاءالله .
°•🌱|@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱ پارت۷📚 روزی حلال یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۸📚
ورزش باستانی
اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد . او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت .
حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار ، عارفی وارسته بود . او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت . ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد .
حاج حسن ، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع کرد . سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد . بیشتر شب ها ، ابراهیم را می فرستاد وسط گود ، او هم در یک دور ورزش ، معمولاً یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد .
از جمله کارهای مهم در این مجموعه این که ؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید ، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه ، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند .
به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت .
فراموش نمی کنم ، یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند . یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت .