. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے ♥️🌿'
#صفـ۴۳۳ـفحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
دعای عهد۩علی فانی.mp3
4.23M
۩﴿دعاےعهد﴾۩+200صلوات
السلامعلیڪیااباٰصالحادرکنی عجتعالیفرجشریف ♥️ 🍃
•••ما هنوز شـہادتـے بـے درد مـے طلبیܩ!
•.
『@refigh_shahidam |ོ』
‹بـســمربّالخـٰالقالمـهد؎(عـج)...!✨
#جمعههایصلواتی💙
خدایا! رحمت بیکرانت و درود
فرشتگان و فرستادگانت را بر
محمّد و خاندان محمّد قرار ده.
تایک سال بر او گناهى نوشته نشود.
مجموعهصلواتگفتهشده...
جهتشࢪکتدࢪختمصلوات✨📿
تعـدادصلواتهاڪہمیفرستیدبهآید؎
زیࢪاࢪسالکنید👇🏻
🆔@Y0hosin313
یااللہیارحمانیارحیمثبتقلبےعلےدینڪ
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا کسی رُخ ننماید زِ کسی دل نَبَرَد . .
دِلبر ما دلِ ما بُردو به ما رُخ نَنِمود💔:)
#اللّهُمَّعجِّللِوَلیِّکَالفَـــرَج💙
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ •شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
.
#اذان_ظهروعصر 🌙
°•🌱|@refigh_shahidam
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتقاد اخیر رهبر انقلاب از افرادی که زندگی اشرافی را تقلید میکنند و میروند قرض میکنند برای اینکه عروسی پُرخرج برای فرزندشان برگزارکنند
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم هماهنگي و توجيه بچههاي لشگر بدر به مقر آنها رفتم. قرار بــود كه گردانهاي اين لشـ
سلامبرابراهیم
ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد.
گفتم: انشاءالله توي بهشت همديگر را ميبينيد! خيلي حالش گرفته شد. اسامي
را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظي كردم و
حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلي برايم جالب بود.
در اســفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بســياري از نيروها به مرخصي
رفتند. يك روز داخل وسايلم كاغذي را كه اسير عراقي يا همان بسيجي لشکر
بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچههاي بدر. از يكي از مسئولين لشکر
سراغ گرداني را گرفتم كه روي كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين
گردان منحل شده. گفتم: ميخواهم بچههايش را ببينم.
فرمانــده ادامه داد: گرداني كه حرفش را ميزني به همراه فرمانده لشــکر،
جلوي يكي از پاتكهاي ســنگين عراق در شــلمچه مقاومت كردند. تلفات
سنگيني را هم از عراقيها گرفتند ولي عقبنشيني نكردند.
بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسي از آن گردان زنده برنگشت!
گفتم: اين هجده نفر جزء اســراي عراقي بودند. اسامي آنها اينجاست، من
آمده بودم كه آنها را ببينم.
جلو آمد. اسامي را از من گرفت و به شخص ديگري داد. چند دقيقه بعد آن
شخص برگشت و گفت: همه اين افراد جزء شهدا هستند!
ديگر هيچ حرفي نداشــتم. همينطور نشســته بودم و فكر ميكردم. با خودم
گفتم: ابراهيم با يك اذان چه كرد! يك تپه آزاد شد، يك عمليات پيروز شد،
ّ از قعر جهنم به بهشت رفتند.
هجده نفر هم مثل حر
بعد به ياد حرفم به آن رزمنده عراقي افتادم: انشاءالله در بهشت همديگر را ميبينيد.
بياختيار اشك از چشمانم جاري شد. بعد خداحافظي كردم وآمدم بيرون.
من شك نداشتم ابراهيم ميدانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به
لرزه درآورد. وآنهايي را كه هنوز ايمان در قلبشان باقي مانده هدايت كند!