📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_بیست_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
ادامه دارد....
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#افـطـارنـامــــہ 💌
🌙• افطار ببستچهارم٤۲
لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیمِ عِندکم
و آدمی
زمانی که در نعمت غرق میشود
از وجود آن غافل میشود
درست مانند ماهیان درون #اقیانوس🌊
که از وجود آب غافلند
تا آن هنگام که
به درد خشکی ساحل مبتلا میشود
و ما
همسایه #بهشت آرامش هستیم🌺
ولی از آشفته بازار شهر طلب سکوت میکنیم
و بعد از آنکه
نخ تسبیح خاندان ستارگان📿
در وسط صحن بزرگ #ایران
از هم گسست
در درون این خاک زر خیز
خورشیدی فرود آمد و ماه و ستارگانی
که او
زیباترین ستاره بود💫
که بر زمین #ری فرود آمد
و برای اهل #ایران سبب #ایمان و برکت شد
او
پیغامبر عشق است که به امر امام عشق❤️
مسافر دیار عاشقی شده بود
و آمده بود
تا نوید باران را بدهد🌧
به قحطی زدگان کویر نشین
او #عبدالعظیم بود💚
بندهی بزرگ خدا
که هر کس خدا را با تمام اخلاص عبادت کند
خدا او را بزرگ خواهد نمود
لَکنتَ کمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلی
و او
آنقدر بزرگ و عزیز شد
که نام و یاد و حتی مرقدش نیز
آکنده از عطر #خون و بوی #اشک شد😭
و ما عاشقان
صبح و شام و هر لحظه
با دل و زبان و قلبی پر از درد
#کربلا طلب میکنیم💔
غافل از اینکه
#کربلا همین جاست
همینقدر نزدیک و دستیافتنی
همین قدر شیرین
درست مثل شیرینی سوغات #ری💛
دم افطار است
و من اکنون بیست و چهار روز است
که به عشق شما
#تشنگی را مانند جامی شربت عسل گوارا
سر میکشم
به یاد دریای عطش #کربلا💔
ارباب جان
دست ما که از ضریحات مدتهاست دور شده
اما من رو به #ری میکنم
و به شما سلام میدهم✋
❤️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ❤️
برگرفته از
۱.حدیث امام هادی ع میزان الحکمه/ح۷۹۸۴
۲.زیارت عاشورا
#ماه_رمضان
#یاعبدالعظیمحسنی ع
#یاحسین
#افـطـارنـامــــہ 💌
🌙• افطار ببستچهارم٤۲
لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیمِ عِندکم
و آدمی
زمانی که در نعمت غرق میشود
از وجود آن غافل میشود
درست مانند ماهیان درون #اقیانوس🌊
که از وجود آب غافلند
تا آن هنگام که
به درد خشکی ساحل مبتلا میشود
و ما
همسایه #بهشت آرامش هستیم🌺
ولی از آشفته بازار شهر طلب سکوت میکنیم
و بعد از آنکه
نخ تسبیح خاندان ستارگان📿
در وسط صحن بزرگ #ایران
از هم گسست
در درون این خاک زر خیز
خورشیدی فرود آمد و ماه و ستارگانی
که او
زیباترین ستاره بود💫
که بر زمین #ری فرود آمد
و برای اهل #ایران سبب #ایمان و برکت شد
او
پیغامبر عشق است که به امر امام عشق❤️
مسافر دیار عاشقی شده بود
و آمده بود
تا نوید باران را بدهد🌧
به قحطی زدگان کویر نشین
او #عبدالعظیم بود💚
بندهی بزرگ خدا
که هر کس خدا را با تمام اخلاص عبادت کند
خدا او را بزرگ خواهد نمود
لَکنتَ کمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلی
و او
آنقدر بزرگ و عزیز شد
که نام و یاد و حتی مرقدش نیز
آکنده از عطر #خون و بوی #اشک شد😭
و ما عاشقان
صبح و شام و هر لحظه
با دل و زبان و قلبی پر از درد
#کربلا طلب میکنیم💔
غافل از اینکه
#کربلا همین جاست
همینقدر نزدیک و دستیافتنی
همین قدر شیرین
درست مثل شیرینی سوغات #ری💛
دم افطار است
و من اکنون بیست و چهار روز است
که به عشق شما
#تشنگی را مانند جامی شربت عسل گوارا
سر میکشم
به یاد دریای عطش #کربلا💔
ارباب جان
دست ما که از ضریحات مدتهاست دور شده
اما من رو به #ری میکنم
و به شما سلام میدهم✋
❤️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ❤️
برگرفته از
۱.حدیث امام هادی ع میزان الحکمه/ح۷۹۸۴
۲.زیارت عاشورا
#ماه_رمضان
#یاعبدالعظیمحسنی ع
#یاحسین