eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
376 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @emamrezaii_8 روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 فکر كردم كه از بســتگان اين شهيد اســت. براي همين پرسيدم: شما شهيد هادي را مي
۱📚 باور کردنی نبود، درست زماني كه كار تصوير تمام شد، يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاري‌هاي مالي من برطرف گرديد. بعد ادامه داد: آقا اينها خيلي پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برميگرداند. ٭٭٭ آمده بود مســجد. از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت! اين شخص ميخواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمك كنم. گفت: هيچي، ميخواهم بدانم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست!؟ كمــي فكر كردم.
۱📚 معجزه‌اذان با خودم گفتم : ابراهیم با یک اذان چه کرد! یک تپه آزاد شد ، یک عملیات پیروز شد ، هجده نفر هم مثل حرّ قعر جهنم به بهشت رفتند . بعد به یاد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم : ان شاء الله در بهشت همدیگر را می‌بینید . بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد . بعد خداحافظی کردم و آمدم بیرون . من شک نداشتم ابراهیم می‌دانست کجا باید اذان بگوید ، تا دل دشمن را به لرزه در آورد . و آن‌هایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند! ................... اخلاص عباس‌هادی با ابراهیم از ورزش صحبت می‌کردیم . می‌گفت : وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم ، همیشه با وضو بودم . همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم . پرسیدم : چه نمازی؟! گفت : دو رکعت نماز مستحبی! از خدا می‌خواستم یک وقت تو مسابقه ، حال کسی را نگیرم! ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید .
۱📚 اخلاص برای همین الگوئی برای تمام دوستان بود . حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد . هر وقت می‌دید بچه‌ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : صلوات بفرست!و یا به هر طریقی بحث را عوض می‌کرد . هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن . هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوناه نمی‌پوشید . بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد . زمانی هم که علت آن را سوال می‌کردیم می‌گفت : برای نَفس آدم،این‌ کارها لازمه . شهید جعفر جنگروی تعریف می‌کرد : پس از اتمام هیئت دور هم نشسته بودیم . داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم . ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود! وقتی بچه ها رفتند . آمدم پیش ابراهیم . هنوز متوجه حضور من نشده بود .
۱📚 اخلاص برای همین الگوئی برای تمام دوستان بود . حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد . هر وقت می‌دید بچه‌ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : صلوات بفرست!و یا به هر طریقی بحث را عوض می‌کرد . هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن . هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوناه نمی‌پوشید . بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد . زمانی هم که علت آن را سوال می‌کردیم می‌گفت : برای نَفس آدم،این‌ کارها لازمه . شهید جعفر جنگروی تعریف می‌کرد : پس از اتمام هیئت دور هم نشسته بودیم . داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم . ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود! وقتی بچه ها رفتند . آمدم پیش ابراهیم . هنوز متوجه حضور من نشده بود .
۱📚 برخورد‌صحیح پاییز ۱۳۶۱ بود . با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم . می‌خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم . یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد . خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت . نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد . ابراهیم گفت : سریع برو دنبالش! من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم . بعد اشاره ‌کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم : این دفعه حتماً دعوا می‌کنه . اتومبیل کنار خیابان ایستاد . ما هم کنار آن توقف کردیم . منتظر برخورد ابراهیم بودم . ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوال پرسی گرمی کرد! راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود ، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت . بعد از جواب سلام ، ابراهیم گفت : من خیلی معذرت می‌خوام ، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش‌دارها داد . می‌خواهم‌ بدونم که...راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت : خانم بنده غلط کرد ، بیجا کرد!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 برخورد‌صحیح پاییز ۱۳۶۱ بود . با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم . می‌خواستم اب
📚 برخورد‌صحیح ابراهیم گفت : نه آقا اینطوری صحبت نکن . من فقط می‌خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟! راننده اصلاً فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم . از ماشین پیاده شد . صورت ابراهیم را بوسید و گفت : نه دوست عزیز، شما هیچ خطائی نکردی . ما اشتباه کردیم . خیلی هم شرمنده‌ایم . بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد . این رفتارها و برخورد‌های ابراهیم ، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود . اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می‌داد . همیشه می‌گفت : در زندگی ، آدمی موفق‌تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد .
📚 دوست من دردي حس نميكردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسي ميآيد و شما را نجات ميدهد. او دوست ماست! لحظاتي بعد ابراهيم آمد. با همان صالبت هميشگي. مرا به دوش گرفت و حركت كرد. آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود معرفي كرد. خوشا به حالش اينها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيلان غرب. ٭٭٭ ماشــاءالله سالها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخلاص وباتقواي گيلان غرب بود كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه در جبهه‌ها و همه عمليات‌هاحضور داشت. او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
سلام‌بر‌ابراهیم ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: انشاءالله
📚 معجزه‌اذان با خودم گفتم : ابراهیم با یک اذان چه کرد! یک تپه آزاد شد ، یک عملیات پیروز شد ، هجده نفر هم مثل حرّ قعر جهنم به بهشت رفتند . بعد به یاد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم : ان شاء الله در بهشت همدیگر را می‌بینید . بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد . بعد خداحافظی کردم و آمدم بیرون . من شک نداشتم ابراهیم می‌دانست کجا باید اذان بگوید ، تا دل دشمن را به لرزه در آورد . و آن‌هایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند! ................... اخلاص عباس‌هادی با ابراهیم از ورزش صحبت می‌کردیم . می‌گفت : وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم ، همیشه با وضو بودم . همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم . پرسیدم : چه نمازی؟! گفت : دو رکعت نماز مستحبی! از خدا می‌خواستم یک وقت تو مسابقه ، حال کسی را نگیرم! ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید .
۱📚 اخلاص برای همین الگوئی برای تمام دوستان بود . حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد . هر وقت می‌دید بچه‌ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : صلوات بفرست!و یا به هر طریقی بحث را عوض می‌کرد . هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن . هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوناه نمی‌پوشید . بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد . زمانی هم که علت آن را سوال می‌کردیم می‌گفت : برای نَفس آدم،این‌ کارها لازمه . شهید جعفر جنگروی تعریف می‌کرد : پس از اتمام هیئت دور هم نشسته بودیم . داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم . ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود! وقتی بچه ها رفتند . آمدم پیش ابراهیم . هنوز متوجه حضور من نشده بود .
۱📚 برخورد‌صحیح پاییز ۱۳۶۱ بود . با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم . می‌خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم . یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد . خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت . نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد . ابراهیم گفت : سریع برو دنبالش! من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم . بعد اشاره ‌کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم : این دفعه حتماً دعوا می‌کنه . اتومبیل کنار خیابان ایستاد . ما هم کنار آن توقف کردیم . منتظر برخورد ابراهیم بودم . ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوال پرسی گرمی کرد! راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود ، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت . بعد از جواب سلام ، ابراهیم گفت : من خیلی معذرت می‌خوام ، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش‌دارها داد . می‌خواهم‌ بدونم که...راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت : خانم بنده غلط کرد ، بیجا کرد!
📚 برخورد‌صحیح ابراهیم گفت : نه آقا اینطوری صحبت نکن . من فقط می‌خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟! راننده اصلاً فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم . از ماشین پیاده شد . صورت ابراهیم را بوسید و گفت : نه دوست عزیز، شما هیچ خطائی نکردی . ما اشتباه کردیم . خیلی هم شرمنده‌ایم . بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد . این رفتارها و برخورد‌های ابراهیم ، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود . اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می‌داد . همیشه می‌گفت : در زندگی ، آدمی موفق‌تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد .
📚 اخلاص برای همین الگوئی برای تمام دوستان بود . حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد . هر وقت می‌دید بچه‌ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : صلوات بفرست!و یا به هر طریقی بحث را عوض می‌کرد . هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن . هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی‌پوشید . بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد . زمانی هم که علت آن را سوال می‌کردیم می‌گفت : برای نَفس آدم،این‌ کارها لازمه . شهید جعفر جنگروی تعریف می‌کرد : پس از اتمام هیئت دور هم نشسته بودیم . داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم . ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود! وقتی بچه ها رفتند . آمدم پیش ابراهیم . هنوز متوجه حضور من نشده بود .