#شهید_ابراهیم_هادی👣📒
یه ظهر تابستانی ، از روی بیکاری آمدم سر کوچه نشستم . هوا خیلی گرم بود .😣 دیدم فایده نداره ، برم خونه و زیر باد پنکه بمونم بهتره .
همین که خواستم برم ، دیدم از سمت ابتدای خیابان زیبا ، که الان به اسم شهید مهدی مشهدی رحیم هست ، ابراهیم داره میاد .😍
ماندم تا ابراهیم را ببینم و بعد بروم .
همینطور که نزدیک می شد . دیدم پابرهنه است ! توی این هوای داغ ، همینطور پاش می سوخت😳 . پایش را سریع از روی زمین بر می داشت و ...
سعی می کرد از توی سایه راه برود ، با تعجب نگاهش کردم . حدس زدم مسجد بوده . کفش هاش رو بردند . وقتی رسید سلام کرد و دست دادیم .😁
سریع اومد توی سایه . اشاره به پاهاش کردم و گفتم :
پس کفشات کو ، تو این هوای داغ چرا پا برهنه شدی !؟ وایسا الان برات دمپایی میارم ، نکنه کفشات رو تو مسجد بردن ؟😕
گفت : « نه ، خودم اونها رو دادم . » 😇
با تعجب گفتم : به کی ؟!😳
آخه آدم تو این هوا کفش هدیه میده و خودش پابرهنه راه میره ؟😳
از بس سوال پیچش کردم مجبور شد بگه ، اما معمولا این طور کارها رو برای کسی نمی گفت .
ابراهیم نگاهی به صورتم کرد و گفت : « یه پیر مرد جلوی مسجد گدایی می کرد . خیلی وضع مالیش بد بود😔 . پیر مرد به کف کفش هاش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت . می گفت : پام توی این گرما می سوزه . من هم پول همراهم نبود 😶. کفش هام رو دادم بهش . »😔
تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم خداحافظی کرد و رفت👑 ...
#رفیق_شهیدم_ابراهیم💚
#شھیدابراهیمھـــادے😍😉
#خادمِ_حقیر
↻➣ @rafiq_shahidam 🍃💦