eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
362 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم‌ #شوخ‌طبعی‌ابراهیم‌رفیق‌شهیدمون🌱 جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افط
ابراهیم براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد. ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن ميآوردند! با شســتن دستهاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام ميشد. در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم. ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر براي هم بودند. شوخيهاي آنها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با ّ تعجب و بلند پرسيد: جدي ميگي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو! بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا ميخنديد. گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!!😂😂 چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير آب گرفت و... جواد در حالي كه آب از ســر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيهام را دادم كه سرش را خشک کند! 🌱