رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از س
آخرين روزهاي ســال 1360 بود. با جمعآوري وسائل و تحويل اسحهها،
آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است
عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج
به سمت جنوب نقل مكان كردهاند.
گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلانغرب عازم جنوب شد. روزهاي
آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه
ُكلت گرفته و هنوز تحويل نداده است!
ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم،
شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت:
يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد
پيگيري كرد و فهميد ســلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته
قبل هم محمد برگشته تهران.
آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستاي
خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح
برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه.
شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم.
ُ صبح زود رسيديم. هوا تقريبًا سرد بود، به ابراهيم گفتم: خب، كجا بايد بريم!
#اینحکایتادامهدارد
#فلسطین