🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم 📚🌿
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست
#پیــگـردقانــونــیدارد
#پارتدهم 🌱
- هانیه :
اون زمان به نظرم امد که نیلی راست میگوید!
بیگدار به آب زدم
که ای کاش……!(:
از طریق دنیا با یک پسری دوست شدم.. به اسم ساشا - راوی کل :
دغدغه اش از این کار ؟ تنها برای جانماندن از دوستانش بود .همین🙂💔
ترس از این نداشت که پدرش متوجه شود
چون خود پدر او مخالف نبود
اما مادرش اگر میفهمید قطعا مخالفت میکرد و از ارزش های وجود زن میگفت که نباید چوب حراج به خود بزند...
مادرش همیشه میگفت : زن نباید برچسب ارزان شد را به خودش بزند و خود را بفروشد به گناه😙🙌🏻
ساشا همان دوست جنس مخالفم...
دلیل او هم فقط خوشگذرانی بود 🚶♂
تابستـان که شد هر هفته کارمون این شده بود که از پاساژ های جردن بیرون میآمدیم
میرفتم پاساژ های ولنجک ...
از کافیشاپ تا خرید خرس های کوچولو!
شعر های شبانه ای که همیشه ساشا برایم میفرستاد
و صد البته اختلاف نظر هایی که اخرش به قهر میانجامید
آدمۍ بنده عادت است 🌱!
عادت کرده بودیم`°
خدا میداند که بعدا چقدر پشیمان شدم'
کم کم برای اینکه نشان دهم من خیلی نوین
و روشن فکر هستم
با ساشا پارتی میرفتیم
جشن میگرفتیم
تلفن های دوستانه ای که تازه عادت کرده بودیم
همه و همه سرم را شلوغ کرده بود ..!
اما اگر به قبل برمیگشتم ترجیح میدادم یک بیکار علاف باشم تا کسی که باگناه سرش شلوغ شده بود (:!
چند هفته گذشت ...
تولد ساشا بود!
کم نگذاشته بودم ؟! یکی نبود بگه چرا انقدر پول میزنی توی دل زمین..😐
نویسنده ✍ : #الفنــور_هانیهبانــو