🌿...همان روزبچه ها دور هم جمع شديم. از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد:
بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني مي داني و چرا؟!
🌿ابراهيــم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي ســپاه هيچ كس را مثل محمد بروجردي نمي دانم.
🌿محمد كاري كرد كه تقريبًا هيچ كس فكرش را نمي كرد. در كردســتان با وجود آن همه مشــكلات توانســت گروههــاي پيش مرگ كــرد مســلمان را راه اندازي كنــد و از اين طريــق كردســتان را آرام كند.
🌿در فرمانده هان ارتش هم هيچ كس مثل ســرگرد علي صياد شيرازي نيست.
🌿ايشــان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است.
🌿از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از ســروان شيرودي پيدا نمي كني، شيرودي در سرپل ذهاب با هلي كوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت.با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شــده آنقدر ساده زندگي مي كند كه تعجب مي كنيد!
🌿وقتي هم از طرف ســازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشــي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت...
توبه از گناهان ، تبدیل گناهان به حسنات.mp3
7.84M
【-تــوبھازگنـاهان،تبدیـلبھحسنات】
-فرصتاندكاست
برگـردیم..!🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدمصطفۍصدرزاده:
همیشهمیگفتیهشهیدانتخاب
ڪنیدبریندنبالش،بشناسینش
باهاشارتباطبرقرارڪنین
شبیهشبشین
ازشحاجتبگیرین👇🏻
اوناپیشخداخیلۍعزیزن
شهیدبشین:)
راه های ارتباطی پرسش و پاسخ :
👥پرسش ناشناس👇
https://harfeto.timefriend.net/144306527
👥 ارتباط با حجت الاسلام هادی کرمی: @Hadikarami69
⚪️کانال حجت الاسلام هادی کرمی:
https://eitaa.com/joinchat/1179582520Cb81be42904
【-ڪاش ...
خنثیڪردنِنفسراهم ،
یادمــــانمےدادیـد🥀
مےگوینــــد :
آنجاڪھنفسمغلوبباشد
عاشــــق مےشویم ...
عاشقکھشدیشهیـدمیشوی】
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
【-ڪاش ... خنثیڪردنِنفسراهم ، یادمــــانمےدادیـد🥀 مےگوینــــد : آنجاڪھنفسمغلوبباشد عاشــــق
『منزلوصلپسازردشدنازخویشتناست
وصلاگࢪمیطلبےرویخودتپابگذار』
🌿دو ماه پس از شـروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت مي كرد. اما از خــودش چيزي نمي گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد.
🌿يك دفعه ابراهيمخنديدگفت:درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند.
🌿چند روزيگذشت.ديدم اینهااهل نماز نيستند!تااينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد 🌿بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند.
من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد.
🌿من هم كنار شــما مي ايستم وبلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار مي كنم تايادبگيريد. ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد:
🌿در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يك دفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما در ســجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و
🌿افتادپيشنماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يك دفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•تم
•حضرتیاس
•پیشنهاددانلود