فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اذان به نام قشنگت رسید و از هیجان...
به گوشِ خویش شنیدم اذان به وجــد آمد !
#کلیپ_میلاد_پیامبر
#با_زبان_عربی 😍🤩
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
💔 #یا_صاحب_الزمان...
عجیب خستہ ام از روزهاے غرق گناه
«سہ شنبہ ها» دل من حال جمڪران دارد
#وقتی_سہ_شنبہ_میشود✨
#دل_جمڪران_اسٺ💚
#سه_شنبه_های_جمکرانی🌺🍃
✨﷽✨
⚜ حکایتهای پندآموز⚜
✨گره های زندگی✨
✍پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم میکرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباساش ریخت و پیرمرد گوشههای آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر میگشت با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد: «ای گشاینده گرههای ناگشوده،
عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای.»
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه میکرد و میرفت، یکباره یک گره از گرههای دامنش گشوده شد و گندمها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
«من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود»
👈🏽پیرمرد نشست تا گندمهای به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانههای گندم روی همیانی از زر💰 ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
📜نتيجه گيري مولانای بزرگ از بيان اين حكايت:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفـــتاح راه
📚 حکایتهای معنوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_سی_هشتم
آنچہ خواندید:تیمور براے انتقام از محمد حسین پناه رو میزنہ
جلوے اتاق عمل میشینم.سرهنگم جلوم نشسٺ ،ڪمے دو دل نگاهے بہ من و پاشا میڪنہ :خب یہ خبر خوب دارم
بے تفاوٺ نگاش میڪنم چہ خبرے بعد از این اتفاق؟خبر خوب، خوب بودنہ پناه بود والسلام .
-تیمور بہ درڪ واصل شد
نمے دونستم خوشحال باشم یا نباشم ،الاناسٺ ڪہ مامان بہنوش و بہروز خان بیان روے روبہ رو شدن باهاشون رو نداشتم ،رو ڪردم بہ پاشا ڪہ از اونم خجالٺ میڪشیدم :میشہ اگہ پناه رو آوردن بیرون بہم زنگ بزنی؟
-ڪجا مے رے؟
-حالم خوب نیس ،شرمنده ام ،رو ندارم باباٺ رو ببینم
انگار حالم رو فہمید ،چشم هاش ڪہ این رو میگفٺ بلند شدم و بہ سمٺ در خروجے رفتم، سرهنگ دنبالم را افتاد :ڪجا مے رے؟
نمیخواے محمد حسن رو ببینے؟
-حالش چطوره؟
-خداروشڪر سرمش تموم بشہ مرخص میشہ
-خدا رو شڪر
-ڪجا میرے
-میخوام تنہا باشم همین
منتظر جواب نمے مانم بہ سمٺ در خروجے بیمارستان راهے میشم ،حالم اصلا خوب نبود ،دلم گرفتہ بود آسمون هم این رو میفہمد ،شروع میڪنہ بہ باریدن همہ از این بارون فرارین بجز یہ پلیس عاشق و دلنگران ،همہ بہ دنبال پناهے ،آه پناهم ! جلوے ماشینے رو میگیرم ،جلوم ترمز میڪنہ .
-ڪجا؟ آقا حواسٺ ڪجاسٺ؟دیونہ شدے؟
از خیابوݧ رد میشم آره دیونہ شدم ،دیونہ ے دیونہ !
***
نگاهے بہ سنگ قبر سفید میڪنم ڪہ بارون شستہ بودش،خم میشم روش سرم رو میزارم ،بارون بے مہابا میزد.
-صدام رو میشنوے؟..مے بینے بریدم ؟ رسیدم بہ تہ خط!اینجا ڪہ من وایستادم تہ خطہ بابا!حواسٺ بہ پسرٺ هسٺ؟..چرا منو با خودٺ نمے برے؟بابا منو با خودٺ ببر
-آره دیگہ همیشہ ڪہ مے برے و فیلٺ یاد هندسٺون میڪنہ میاے اینجا نہ؟
-بابا نجاتم بده
-پسر من انقدر ضعیف نبود
-بابا محمود از این دنیا و آدماش خستہ شدم
جلو میاد سرم رو بین آغوشش میگیره ،گریہ میڪنم مثل بچگے هام :خدا تو رو بہ ما دیر داد محمد حسین ،ولے وقٺےداد زندگیمون گل و گلاب شد،با جنم بودے!هر ڪارے ڪہ بہت میدادم تا تہش میرفتے حتے اگہ اون ڪار نخود سیاه بود ،روٺ یہ جور دیگہ حساب باز ڪردم
-دیدے مراقب امانتیات نبودم؟
-محمد حسینم من اونا رو بہ یڪے قوٻ تر از تو سپردم
-بابا محمود تو رو خدا با خدا حرف بزن ،ریش گرو بزار منم با خودت ببر
سرم رو جدا ڪرد ،روے شونہ هام زد مثل همیشہ ڪہ میخواسٺ بہم قوت قلب بده
-هعے مرد اینجا ڪہ آخرش نیسٺ
-هسٺ بابا هسٺ
بلند میشم ،روبہ شہداے دیگہ میڪنم :شما ها رفتین نمے دونین این چرخ فلڪ چہ بلایے سر ما آورده ،بابا اینجا آخر خطہ ،من قول دادم بہ باباش گفتم هواے دخترت رو دارم ولے نتونستم بہ ڪشتن دادمش
-هنوز زنده است
من بے مسولیتم من وظیفہ خودم رو نمیدونم من نمے تونم مراقب زنم باشم نمے تونم
دوباره ڪنار مزارش میشینم و بہ خطوط نگاه میڪنم :راحتم ڪن بابا تو رو بہ جدمون راحتم ڪن ،گیر افتادم تو این دنیا راحتم ڪن .
جلو میاد شونہ هام رو میگیره پیشونیش رو میچسبونہ بہ پیشونیم :محمد حسینم تو از پس اینم بر میاے
-نمیام بابا،روم نمیشہ تو چشاے باباش نگاه ڪنم
-وقتے اشتباه میڪنے نباید فرار ڪنے
-پناهم رو نجات میدے ؟
چشاے مشڪیش رو خیره میڪنہ بہ چشاے مشڪے من بعد نگاش رو میگیره سمتے نا معلوم :پناهٺ نجات پیدا میڪنہ پسرم فقط قوے باش
بلند میشہ نگاهے بہ موهاے خیسم میڪنہ: سرما میخورے ها
بہ سمٺ دیگہ اے راه میفتہ بلند میشم بہ سمتش میرم :بابا نرو ..بابا محمود ...بابا
مردے بہ شونہ ام میزنہ ،سرم رو بالا میارم ،لباس شہردارے بہ تن داشٺ و چہره پیر اما مہربان :
-پسر جون مثل موش آب ڪشیده شدے اینجا مگہ جاے خوابیدنہ؟ بلند شو سرما میخورے
پتورو روے شونہ هاے لرزونم میندازه و جلوم روے پاش میشینہ:نگاش کن دارے از سرما میلرزے مرد حسابے
پتو رو سمتش میگیرم و بلند میشم عطسہ اے میڪنم :دیدے سرما خوردے؟ ڪجا میرے ؟حالٺ خوبہ؟
-بابت پتو ممنونم
آنچہ خواهید خواند:
-دعاے؟
-دعا مرگ
-باباے خدا بیامرزم میگفت مرد وقتے دلش دعاے مرگ میخواد ڪہ شرمنده بشہ .شرمنده شدے مرد؟
-خیلے....
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_سی_هفتم
آنچہ گذشٺ: تیمور پناه رو گرفت ،هویٺ محمد حسنم لو رفٺ ،حالا محمد حسین برای نجاتشون میره در حالے ڪہ جون خودش تو خطره
-سرگرد من باهات خیلے ڪار دارم ...تو خیلے از سردستہ ها رو ڪشتے ..باید حسابم رو با تو پاڪ ڪنم
نفس هاے پشت سر هم مے ڪشم ،احساس میڪنم روے پیشونیم پر از عرق سرده .
-حساب منو تو با هم ..با هم بہ حسابمون میرسیم
-دِ نشد دیگہ تو عزیزامو از گرفتے (دستے بہ سمٺ محمد حسن گرفت و گفت):برادرم رو گرفتے
چیزے وسط وجودم هرے ریخٺ ،خیره شدم بہ محمد حسن ،بابا ڪمڪم ڪن از امانتیت محافظٺ ڪنم .بعد دستش رفٺ سمٺ پناه: عشقم رو گرفتے ...منم باید برادرت رو بگیرم ..عشقٺ رو بگیرم
پناه مے ترسید،حقم داشٺ اون ڪجا و این مراسمات ڪجا ؟ پناه ڪجاے این بازے بود؟ تیمور روے صندلے نشست .
-مژده عشق من بود،با نفساش نفس مے ڪشیدم ولے تو چے ڪار ڪردے؟ ڪشتیش ،خودٺ ڪشتیش یادتہ؟ ویلای شمال یادتہ؟
-بہش گفتم تسلیم شو تسلیم نشد
-باید مے ڪشتیش
-من نکشتمش خودش ، خودش رو ڪشٺ
-دروغ نگو
-دروغ نمیگم از ترس اینڪہ گیر پلیس نیفتہ خودش رو ڪشت
-تو ڪشتیش با بچہ تو شڪمش
-بچہ؟!
-من اگہ محمد حسن و پناه رو بڪشم باز تو یہ بچہ بہ من بدهڪارے سرگرد
-اسم زن منو بہ زبونت نیار
-بسہ ...امروز روز انتقامہ
-ببین تیمور من قاتل اونا نیستم تویے با ڪارایے ڪہ ڪردے .
-بسہ برا من رجز نخون
بلند شد بہ سمٺ پناه رفٺ ،روبہ روش نشسٺ ،خیلے نزدیڪش ،صورت تو صورتش ،عصبے شدم رگ غیرتم باد ڪرد ،خواستم بہش حملہ ڪنم نوچہ هاش زیر دستم رو گرفتن .
-زن قشنگے دارے ...مخصوصا چشاش
-عوضے ولش ڪن
خواستم از قفس دستاے این دوتا غولتشن رها شم نشد .
-چشاش دل آدم رو میبره ببینم تو ام عاشق چشاش شدے
-بے غیرت خفہ شو
بلند شد ،تپش قلبم داشٺ جاے شڪستگے قبلے قفسہ سینہ رو میشڪافٺ ،دوباره اومد سراغ من .
-ڪیف رو بده
-اول زن و برادرم رو ول ڪن
ڪلافہ رو ڪرد بہ نوچہ هاش :اه دارے اعصابم رو بهم مے ریزے ،بگیرن ازش ،ڪتکش بزنین فقط بگیرن ازش
بہ سمتم حملہ ڪردن و شروع ڪردن بہ ڪتڪ زدنم ،باهاشون در گیر شدم ولے گنده تر از اونے بودن ڪہ حریفشون بشم ،بلخره شڪستشون دادم .
-خاڪ تو سرتون با این قد و قواره حریف این لاغر مردنی نشیدین
جلو اومد ،تفنگ رو گذاشت رو پیشونیم ،پناه جیغ ڪشید .
-بده من اون ڪیف رو
ڪیف رو سمتش گرفتم و بعد ڪیف رو گرفت و نشست روے صندلے:دیدے باختے سرگرد
کیف رو باز میڪنہ ڪہ میفہمہ اسناد قلابیہ،عصبے برگہ ها رو پخش و پلا میڪنہ پوز خندے میزنم ڪہ حرصش در میاد و با پشت تفنگ میزنہ توے دهنم بعد تفنگ رو مسلح میڪنہ و میگیره سمتم ،خون گوشہ لبم رو پاڪ میڪنم .
-گفتم شوخے ندارم
هیچ آثارے از ترس نداشتم واسم مهم نبود چہ اتفاقے میفتہ ،ڪہ یڪ دفعہ تفنگ رو بر میگردون سمٺ پناه .
-گفتم بد بختت میڪنم
داد زدم نہ ولے دیر شده بود ،ڪل وجودم یخ زد ،محمد حسنم با بہت خیره شد بہ پناه ،حملہ بردم بہ سمٺ تیمور تا میتونستم زدمش بازم این نوچہ ها ،بازم این نوچہ ها نجاتش دادن و شروع ڪردن بہ زدن من ،لابہ لاے لگداشون خیره شدم بہ پناه ،صداے آژیر پلیس ڪہ بلند شد فرار ڪردن ،خودم رو روے زمین ڪشیدم رسیدم بہ پناه ،لابہ لاے دستام گرفتمش آرزوهام رو آمالم رو اطرافش پر از خون بود ،تکونش دادم ،اسمش رو فریاد زدم بے فایده بود جوابم رو نداد ،بلندش ڪردم شروع ڪردم بہ دویدن شده تا شہر بدوئم اولین بار بود ڪہ مثل مادر مرده ها گریہ میڪردم البتہ بعد از شہادت بابا ،سرهنگ با دیدنم شوڪہ بہ پناه نگاه ڪرد ،جلوے آمبولانس دیگہ طاقٺ نیاوردم و روے زانو هام افتادم .داد زدم :پناه ...پناه
پاشا هم جلو اومد و خیره شد بہ پناه،تڪونش داد ولے بے فایده بود
آنچہ خواهید خواند:
-پسر جون مثل موش آب ڪشیده شدے اینجا مگہ جاے خوابیدنہ؟ بلند شو سرما میخورے
پتورو روے شونہ هاے لرزونم میندازه و جلوم روے پاش میشینہ:نگاش کن دارے از سرما میلرزے مرد حسابی
🌺🍂ادامه دارد....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
اگر آسمانها و زمين در برابر بندهاى سر به هم آورند
و آن بنده تقواى خدا پيشه كند حتماً خداوند از ميان آن دو،
شكاف و راه خروجى برايش قرار خواهد داد.
پیامبر اڪرم ﷺ
#یک_دقیقه_مطالعه
🌸بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند ؛
مبله ؛ شیک ؛ راحت
اما دو روز که توش زندگی میکنی ، دلت تا سرحد مرگ میگیره
🌸بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند،
خودت را می کشی تا بری داخل ،
بعد می بینی اون داخل هیچی نیست
جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته
اما...
🌸بعضی ها مثل باغند
میری تُو ، قدم میزنی ؛ نگاه میکنی
عطرش رو بو می کشی ؛ رنگ ها رو تماشا میکنی
میری و میری آخری در کار نیست
به دیوار که رسیدی بن بست نیست
میتونی دور باغ بگردی
چه آرامشی داره ؛
همنفس بودن با کسیکه دلش دریاست و تو هرروز یه چیزی میتونی ازش یادبگیری چون روحش بزرگه
🌸الهی زندگیتون مملوء از وجود اين آدما باشه...
#مثبت_بیندیشید🌷
🍃🌹━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━🌹🍃
💎علامه حسن زاده آملی💎
🛑 اگر #امام_زمان(علیه السلام) که خورشید عالم تاب حیات بشری هستند، دفعاً ظهور میکردند، مردم جهان ظرفیت پذیرش ولایت سنگین ایشان را نداشتند.
☑️ باید ولایت را به جهان معرفی کرد. باید فرهنگ شیعه را به جهان معرفی کرد. ولایت فقیه ، تشعشع کوچک ولایت عظمای امام زمان(عج) است. وقتی مردم جهان با ولایت فقیه آشنایی پیدا کنند، کم کم ظرفیت پذیرش ولایت عظمای امام زمان(عج) را در می یابند.
این ولایت سنگین را در درون خودشان هضم میکنند.
✔️ به همین خاطر است که استاد پناهیان می فرمایند: تصاویر و سخنان امام خامنهای(حفظهالله) را در جهان منتشر کنید و امام خمینی(ره) نیز میفرمایند: کسانی که با ولایت فقیه مخالفت میکنند، وقتی امام زمان(عج) ظهور کنند، با ایشان هم مخالفت خواهند کرد.
❣ #امام_خامنه_ای ❣
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
✍مرحوم دولابی (ره)؛
🌸بدون شك خداوند،در برابر "نعمتهایى" كه،
به ما میبخشد،👈نیازى به ⋆شكر⋆ ما ندارد،
🍃و اگر دستور به✙↫شكرگزارى داده،
آنهم موجب نعمت دیگرى بر ما،
و یك مكتب عالى #تربیتى است ..✔️
⇦عقب ماندگیها
⇦و کمبودهای مادی،
⇦و معنوی ما در اثر ✕ناشکری✕ است
♦️چرا که اگر ✔شکرگزار بودیم،
وعده الهی که زیادی نعمتهاست،
شامل حال ما میگشت....👌
🍃🌸