eitaa logo
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
2.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
294 ویدیو
113 فایل
﷽ هر روز بیشـــــــتر از دیروز💞🌸 ❣️دوستت دارم❣️ بی اجازه کپی نکن حتی شما دوست عزیز 🌺 #کپی_بالینک_کانال ارتباط وتبلیغات @Ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴 «ترجیح می‌دهی جزء کدام دسته باشی؟» ⬜️ انسان‌های بزرگ: درباره عقاید حرف می‌زنند ◻️ انسان‌های متوسط: درباره وقایع حرف می‌زنند ◽️ انسان‌های کوچک: پشت سر دیگران حرف می‌زنند ⬛️ انسان‌های بزرگ: درد دیگران را دارند ◼️ انسان‌های متوسط: درد خودشان را دارند ◾️ انسان‌های کوچک: بی دردند ⬜️ انسان‌های بزرگ: عظمت دیگران را می‌بینند ◻️ انسان‌های متوسط: به دنبال عظمت خود هستند ◽️ انسان‌های کوچک: عظمت خود را در تحقیر دیگران می‌بینند ⬛️ انسان‌های بزرگ: به دنبال کسب حکمت هستند ◼️ انسان‌های متوسط: به دنبال کسب دانش هستند ◾️ انسان‌های کوچک: فقط به دنبال کسب پول هستند ⬜️ انسان‌های بزرگ: به دنبال طرح پرسش‌های بی‌‌پاسخ هستند ◻️ انسان‌های متوسط‌: پرسش‌هایی می‌پرسند که پاسخ دارند ◽️ انسان‌های کوچک‌: می‌پندارند پاسخ همه پرسش‌ها را می‌دانند ⬛️ انسان‌های بزرگ: به دنبال خلق مساله هستند ◼️ انسان‌های متوسط: به دنبال حل مساله هستند ◾️انسان‌های کوچک: مساله ندارند ↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) فرمودند : ✍ هفت چیز برای بنده بعد از مرگ در جریان است : 1⃣ دانشی که بیاموزد که دیگران از آن بهره مند شوند. 2⃣ رودی به جریان اندازد تا همه مردم به خصوص طبقه کشاورزان و باغداران و دیگر اصناف از آن استفاده نمایند. 3⃣ چاهی را حفر کند که دیگران از آن آب بهره برداری کنند. 4⃣ درخت خرما ( و سایر درختان ) بنشاند که از میوه ها و سایۀ آن بهره مند گردند. 5⃣ مسجدی بنا کند ( که با اقامۀ نماز در آن و رفع مشکلات جامعه و نیز با برگزاری جلسات مذهبی جهت تعالی معارف اسلام از آن به کار گیرند ) 6⃣ قرآن ( و متون و کتب دینی دیگری ) را به ارث گذارد. 7⃣ فرزندی صالح از او بماند که برای او طلب مغفرت نماید. 📔‍ نهج الفصاحه ، ص ۳۶۶ ✨✨✨✨✨✨✨
🔔 😊 خوش به حالت ای مومن 😊 🌸👇باهم ببینیم: ➖➖🚥➖➖🚥➖➖ 🌴 آیات 33 تا 35 سوره زمر 🌴 🕋 وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ 🕋 لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ 🕋 لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ  ❤️ و آن کس که وعده صدق را آورد و آن کس که آن را تصدیق کرد و به خدا و قیامت ایمان آورد هم آنها به حقیقت اهل تقوا هستند. ❤️ هرچه بخواهند براى آنان نزد پروردگارشان فراهم است، اين است پاداش نيكوكاران. ❤️ تا خدا زشت‌ترین گناهانشان را مستور و محو گرداند و بسی بهتر از این اعمال نیکشان به آنها پاداش عطا کند. ➖➖🚥➖➖🚥➖➖ 🔹 خداوند آنقدر کریم است که نه تنها گناه مؤمنان را پرده می اندازد، 🔹 بلکه به وقت حساب کتاب و پاداش، تمام خوبیها و عباداتش را به نرخ اعلا و نوبرانه ثبت میکند! 👈 هرچند ناقص و دست و پا شکسته باشند!
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت65 برای ناهارآش رشته خوردیم.حمیدکلی بابرادرزاده اش نرگس بازی کرد.علاقه ی خاصی به اوداشت.خیلی کم پیش می آمدحمیدنوزادرابغل کند.میگفت:"میترسم ازبس که ریزه میزه وکوچکه،چیزیش بشه."،ولی نرگس رابغل می کرد.این ارتباط دوطرفه بود.نرگس هم حمیدرادوست داشت. بااین که صورت حمیدوبابای خودش کاملاشبیه هم بود،امااحساس میکردم نرگس آنهاراازهم تشخیص میدهد.بغل حمیدکه میرفت نمیخواست جدابشود.نرگس راکه بغل کرد،گفت:"کوچولو!منوصداکن.به من بگوعمو!"گفتم:"حمیددست بردار!آخه بچه چندماهه که نمی تونه صحبت کنه." همان روزهمه ی عیددیدنی هاراباهم رفتیم.روزهای دوم وسوم حوصله مان ازبیکاری سررفته بود.گفتم:"عجب اشتباهی کردیم باعجله همه ی عیددیدنی هارایک روزه رفتیم."چون ماکوچک تربودیم بایددو،سه روزی صبرمیکردیم تابقیه برای عیددیدنی خانه ی مابیایند. کم کم مهمان های خانه ی ماهم ازراه رسیدند.پذیرایی ازمهمان هامثل همیشه باحمیدبود.هرمهمانی که می آمدیک باقلواباآنها میخورد.بعدبرای اینکه خودش دوباره باقلوابخورد،به مهمانهادوردوم راهم تعارف میکرد! یک روزازتعطیلات عیدرابه سنبل آبادرفتیم.حمیدبرای کمک به پدرش بیل به دست راهی باغ شدومن سمت خانه رفتم. تارسیدم،خروس یکی ازاهالی روستاباسرعت به دنبالم افتاد.ازاین حرکت غافلگیرشده بودم.درحالی که ترسیده بودم عین جن بسم ا..زده فراررابرقرارترجیح دادم.حمیدتاصدای من راشنیده بودباترس به سمت حیاط دویده بود.فکرمیکرداتفاقی افتاده. حسابی نگران شده بود.تارسیدواوضاع رادید،بیلی که دستش بودراسه کنج دیوارگذاشت وروی زمین ولوشد.ازخنده داشت غش میکرد.حرصم گرفته بود.دورحیاط میچرخیدم وبرای حمیدخط ونشان میکشیدم خروس هم دست بردارنبود. تایکی،دوساعت باحمیدسرسنگین بودم.گفتم:"تومنوازدست اون خروس نجات ندادی."حمیدتاحرفش میشد،نمی توانست جلوی خنده اش رابگیرد.گفت:"توهمسرپاسداری،دخترپاسداری،کمربندمشکی کاراته داری.خوبه خروس دیدی،خرس نبوده."شوخی میکردومیخندید.شایدهم میخواست حرص من رادربیاورد! هروقت که سنبل آبادبودیم،باعمه حتمابرای قرایت فاتحه سرمزارپدربزرگم میرفتیم.بااینکه پدربزرگم وقتی پدرم دوساله بودفوت کرده بود،ولی همیشه سرمزارش احساس عمیقی نسبت به اوداشتم. قبرستان روستاوسط یک باغ بزرگ قرارداشت.حمیدازبالای کوه مارامیدیدکه سرمزارنشسته ایم وازهمان جابرایمان دست تکان میداد.درمسیربرگشت ازسنبل آبادبودیم که خاله نسرین تماس گرفت ومارابرای شام دعوت کرد. چون میدانستم حمیددرجمع های فامیلی عموماسربه زیروساکت است وخیلی کم حرف میزند،به خاله گفتم:"خاله جون!راضی به زحمتت نبودیم،ولی اگرامکانش هست پدرومادرمن روهم دعوت کن.چون شوهرخاله که ساکته.شوهرمن هم که کم حرف. حداقل بابای من این وسط صحبت کنه،این دوتاگوش کنن!"واقعیت رفتارحمیدهمین بود برعکس زمانی که بین رفقاوهمکارهایش بودوتیریپ شیطنت برمیداشت،امادرجمع فامیل،به ویژه وقتی که بزرگترهابودند،میشدیک حمیدکم حرف گوشه نشین! به همراه خانواده ی خودم وحمیدشام منزل خاله بودیم.سفره ی شام راتازه جمع کرده بودیم که گوشی حمیدزنگ خورد.بعدازسلام واحوال پرسی،برای اینکه بتواندراحت ترصحبت کندرفت داخل راهرو.چنددقیقه ای صحبتهایش طول کشید. وقتی برگشت خوشحالی را میشداز چهره اش فهمید.ازداخل آشپزخانه باسرپرسیدم:"جورشد؟"لبخندی زدوزیرلب گفت:"الهی شکر!" ازچندروزقبل دنبال این بودکه مرخصی بگیرد،ولی جورنمیشد.دوست داشت تااردوهای راهیان نورتمام نشده مثل سال قبل برای خادمی باهم به جنوب برویم. ازخانه ی خاله که درآمدیم،پرسیدم:"چی شدحمید؟مرخصی جورشد؟"گفت:"به نیت شهیدحسین پورنذرکردم جوربشه.الان فرمانده مون زنگ زدگفت میتونیم یه هفته بریم."گفتم:"زمان حرکتمون چه روزیه؟ "گفت:"توحاضرباشی،همین فردامیریم!" هجدهم فروردین بودکه ساعت ده شب رسیدیم اهواز.حاج آقای صباغیان گفته بودکه حمیدخادم معراج الشهداباشدومن به کمک خادمان پادگان شهیدمسعودیان بروم. حمیدمن راتاپادگان رساند. هماهنگی هاراانجام دادوبعدهم رفت سمت معراج الشهدا.این چندروزتقریباباهم درتماس بودیم،ولی همدیگرراندیدیم.روزسوم،ساعت یازده شب بودکه تماس گرفت وگفت:"الان هویزه هستیم.توی راه برگشت به سمت معراج. یه سرمیام ببینمت."ازخوشحالی پردرآورده بودم.فلاکس چای تازه دم رابرداشتم وچندمترجلوترازدرب حسینیه حضرت زهرا سلام ا...علیهاکه اتاق خادم هاکنارش بودروی جدول هامنتظرشدم تابیاید. اردوگاه شهیدمسعودیان فضای عجیبی داشت؛هرسوله مختص یک استان.زمان جنگ ازاین سوله هابه عنوان محل مداواوغسال خانه استفاده میکردند &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ ♥️ @repelay 🍃♥️
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💚 سخن بے تو مگر جاے شنیدن دارد نفسم بے تو مگر ناے دمیدن دارد؟ علت ڪورے یعقوب نبے معلوم اسٺ شهر بے یار مگر ارزش دیدن دارد؟! 🍃🌼
به پیشنهاد خواهرم وارد کانال حجاب الزهرا (س) شدم، قیمتهاش برق از سرم پروند🤯 آخه تخفیف یهو ۶۰ هزار😱 مگه میشه مگه داریم😳 دوتا چادر رنگی شیک سفارش دادم، یکی برا خودم یکی هم برای خواهرم😁 آخه تولدشه، تولد نمیگیره تو این کرونا که، لازمه ولی کادو بهش بدم جبران مهربونی هاش😍 چادرش همراه با کادوهای فروشگاه حجاب الزهرا (س) میره در خونش، یه سورپرایز عالییییی میشه ها🤩 شمام برای خودتون و برای عزیزانتون سفارش بدید، مطمئن باشید مشتریش میشید👇 https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فروشگاه حجاب الزهرا (س) با قیمتهای رویایی و اجناس با کیفیت منتظر شماست😍👇👇 ـ💖 💖 حجـــــــــــابــــــــــــ♡ــــ 💖 ـ💖 💖 💚 💖 ـ💖 💖 💖💖 💖 ـ💖 💖 💖 💖💖💖 💖 💖 ـ💖 💖💖💖 💖💖💖💖💖 💖 ـ 💖 💖 ـ 💖 💖 تخفیفات عجیب، هـدایای آســـمانی😍 هدیه به شما اعضای کانال، زودتر عضو بشید تا پاک نشده😱
‏هر قدر که هایت منظم و اول وقت باشد، امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد، مگر نمی دانی که رستگاری و سعادت با نماز قرین شده است🌻🌱 آیت الله 🦋 🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا🖤🦋✨ ا🦋✨ ا✨ 🧕🏻 میپوشمش ‌‌فقط‌بہ‌عشق‌فاطمہ ( س )♥️ 🦋 🖤🦋 🌼🖤🦋
خوشبختی یعنی🌷 داشتنِ عزیزانی که مایه ی آرامش اند تقدیم به کسانی🌷 که سرمایه زندگیشون جز عشق و محبت نیست
ظهرَت روُح العِبادَه و السُجود فی ابنی السَجاد ع زَمین قرن هاست به برکت و لطف سَجده هایِ توُ پیـشانـیِ ما را پَـس نمی زنـد ... ♥️🌱 🌸🍃
[ 📚] میگفت ؛ " إله " یعنی حالا هۍ بگو " الهی " دلبـــرم~~ ببین چقدر عاشقانه‌ست ؛ وقتی که میگی " لا‌إله‌إلا‌الله " یعنے دلبرۍجزخدای‌ِمن‌‌نیست اصلا مگه میشه از این صداش بزنیم؟!🙃♥️