eitaa logo
ناگفته های زندگی همسران
11.2هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
7.7هزار ویدیو
111 فایل
‌🌷﷽ ای دی پرسش و پاسخ بعد از رسیدن به 20 کا در توضیحات قرار خواهد گرفت⇩ 🍏 @markaz_teb🌿 آنچه برای دیدنش به کانال آمده اید👆 جهت دعوت دوستاتون وهم گروهی هاتون به این کانال لینک مارو بهشون معرفی کنین تا شاید باهم کمکی به کاهش سردی روابط زناشویی کنیم💐
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💠پیامبر اڪرم صلی‌الله‌علیه‌واله فرمود: 🌷نماز ستون دین است و در آن ده خصلت است: ❶ زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛ ② نور و روشنی دل است؛ ❸ باعث و سبب راحتی بدن است؛ ④ سبب نزول رحمت است؛ ❺ چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد. ⑥ سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛ ❼ سبب خشنودی پروردگار است؛ ⑧ بهای بهشت است؛ ❾ اُنس در قبر است؛ ⑩ حجاب و پرده ای از آتش جهنم است. 🌷 و ڪسی ڪه نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و ڪسی ڪه نماز را ترڪ ڪند دین را نابود ڪرد. 📚مواعظ العددیّه،ص ۲۲۴ 💟 @resale_hamrah ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
🌷﷽🌷 ✾✾خداوند متعال می فرمایند: من 6 چیز را در 6 جا قرار دادم، مردم آن را در 6 جای دیگر جستجو می ﻙنند: ❶↫من علم را در گرسنگی قرار دادم ، مردم آن را در سیری می جویند! ②↫ من عزت را در نماز شب قرار دادم، مردم آن را در دستگاه سلاطین می جویند! ❸↫ من ثروت را در قناعت قرار دادم، مردم آن را در ڪثرت مال دنبال می ڪنند! ④↫من استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم ، ولی مردم آن را در قیل و قال می جویند! ❺↫ من بلند مرتبگی را در تواضع قرار دادم،ولی مردم در تکبر دنیا طلب می ڪنند! ⑥↫من راحتی را در بهشت قرار دادم ،مردم آن را در دنیا طلب می ڪنند! 🌷: @resale_hamrah
✾﷽✾ 💠✨ ●✾عارفی در نیشابور بود ګه هر ڪس او را ڪوچڪترین آزار می داد، به بلا گرفتار می شد. پس مردم شهر همه از او می ترسیدند. ●✾روزی جوانی او را دید و گفت: خوش به حالت من هم دوست دارم مانند تو عارف شوم تا دیگران از من بترسند و در پی آزار من نباشند. ●✾عارف تبسمی ڪرد و گفت: مثل عارف ،مانند ڪسی است ڪه شیری سوار شده است، درست است همه از او می ترسند ولی خود او بیشتر از همه می ترسد، چون ڪوچڪترین خطای او باعث دریده شدن اش به دست شیری خواهد بود ڪه پشت اش نشسته است. ●✾هر چقدر به خدا نزدیڪ تر می شوی، مردم از تو می ترسند و تو از خودت. چون ڪوچڪترین معصیت و خطای تو خدا را سخت سنگین می آید و سخت مجازات می ڪند. 💠 @resale_hamrah
🌹 ✨نصیحت لقمان حڪیم به فرزندش✨ ✾✾پسرم! هرگاه وارد مجلسی شدی، به آنها سلام ڪن و در ڪنارشان بنشین و سخن نگو تا آنان سخن بگویند. ✾✾اگر دیدى به یاد خدا سخن مى گویند، تو هم با آنان شریڪ شو وگرنه، از نزد آنان به سوى دیگران تغییر مڪان بده. 📚تنبیه الخواطر/ج1/ص31 ●سبڪ زندگے اسلامے↶ ● @resale_hamrah 🌷
ناگفته های زندگی همسران
💠 #یک_داستان_یک_پند 🔻«قسمت اول» 📚 این داستان کاملاً واقعی است، فقط نام شخصیت‌ها و راوی تغییر یافته
🔺🔻 امیر تسلیم شد و دزدی را بر بی‌ناموسی ترجیح داد. شبی نقشه‌ای کشیدند و ماشینی با قیمتی متوسط را از محله متوسط‌‌نشین شهر دزدیدند و به بیابانی بردند، شبانه قطعات آن را باز کردند و فروختند. امیر با فروش قطعات ماشین٬ پول مرد تاجر را برده و پس داد تا دیگر مزاحم مادرش نشود. 🔹🔻 بعد از 6 روز٬ امیر توسط پلیس آگاهی دستگیر و زندانی شد؛ وسایل فروخته شده رد مال شد و امیر به مبلغ 4 میلیون تومان خسارت، محکوم و به علت ناتوانی در تادیه بدهی و تأمین وثیقه٬ زندانی شد. 🔹🔺 یکی از بستگان طاهره برای جلب رضایت٬ واسطه شد تا با شاکی به مرکز استان بروند. ساعت 9 شب در اتوبانی در کنار شهر٬ قرار ملاقات گذاشتند. از طاهره و پسرش حمید و راننده که فامیل‌شان بود٬ خواستم که از ماشین پیاده نشوند؛ چون دوست نداشتم پسر نوجوانش خرد شدن و التماس مادرش را ببیند و برای همه عمر مورد آزار روحی قرار گیرد. 🔹🔻 بعد از احوالپرسی به سمت خودروی مرد شاکی رفتم. شاکی فقط از خودش تعریف می‌کرد. ترسیدم؛ چون سخت است با چنین کسی بدون اینکه پولی در میان باشد به توافق رسید. خدا فقط می‌داند که هست. کلی صحبت و نصیحت و تذکر و خواهش کردم٬ اما کارساز نشد و آخرش موافقت کرد فقط 500 هزار از بدهی را ببخشد. 🔹🔻 طاهره را دیدم که از داخل ماشین در باند مخالف اتوبان منتظر جواب من است. از ماشین پیاده شدم، طاهره تاچهره مرا دید، یأس مرا فهمید، خود را به ماشینِ شاکی رساند، درب را باز کرد و به پای مرد شاکی افتاد، مرد به زور و با تکبر می‌خواست درب را ببندد. ادامه دارد... 💠 @resale_hamrah🌷
💐🍃🌼🍃🌸🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃 🍂 استفتائات مقام معظم رهبری ❓سوال: شخصی غسل جنابت نموده و بعد از گذشت سه تا چهار ساعت می‌خواهد نماز بخواند، ولی نمی‌داند غسلش باطل شده است یا خیر؟ اگر احتیاطاً وضو بگیرد، اشکال دارد یا خیر؟ ✅جواب: در فرض مذکور وضو واجب نیست، ولی احتیاط هم مانعی ندارد. @resale_hamrah 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃
‌♥️🍃 •| #پیامبـر_اڪرم_ص اے علی! مردی کہ در امور منزل همسرش را یارۍ دهد، خداوند برای هر رگی کہ در بدنش هسٺ، شهری در بهشٺ بہ اوخواهد داد. •| #مسٺدرڪ_الوسائل . . ♥️🍃| @resale_hamrah
✨🌷✨🌷✨ ❣گفتم: در دلم امید نیست. گفــــــــــت: هرگز از رحمتم ناامید نباش (زمر 53) ❣گفتم: احساس تنهایی می ڪنم. گفـــــــت: از رگ گردن به تو نزدیڪترم(قاف 16) ❣ گفتم: انگار مرا از یاد برده ای. گفـــــــت: مرا یاد ڪن (بقره 152) ❣گفتم: در دلم شادی نیست. گــــــــفت: باید به فضل رحتم شادمان گردی (یونس 58) ❣ گفتم: تا ڪی باید صبر ڪنم؟ گفـــــــــــت: همانا یاریم نزدیڪ است (بقره 214) ✨و چه ڪسی از او راستـــــگوتــــــر؟...✨ 💠 @resale_hamrah ✨🌷✨🌷✨
🍃🌸🍃 ⁉️سوال:آیا ادامه قهر و دشمنی بین دو نفر، تا مدت سه روز موجب بطلان نماز و روزه آنها میگردد؟ ✅ج:وقوع دشمنى و قهر بين دو نفر، نماز و روزه را باطل نمى ڪند، گرچه اين عمل شرعاً مذموم است. 💠 @resale_hamrah 🍃🌸🍃
✨﷽✨ 🌷✨ 🌹 ↫روباهی با شتری رفاقت ڪرد. هر دو دو بچه داشتند. 🌹 ↫شرط ڪردند، روباه صبح تا ظهر نزد بچه‌ها بماند تا شتر به چرا برود و عصر شتر در نزد بچه‌ها بماند و روباه به شڪار برای بچه‌هایش رود. 🌹 ↫شتر چون بیرون رفت، روباه پریده و شڪم یڪی از بچه شترها رو درید و خود و بچه‌هایش خوردند. 🌹 ↫شتر از بیابان برگشت و روباه جلوی شتر پرید و گفت: «ای شتر مهربان! من نگهبان خوبی نبودم، مرا ببخش، گرگی آمد و یڪی از بچه‌ها راخورد.» 🌹 ↫ شتر پرسید: بچه تو یا بچه من؟ روباه گفت: «ای برادر! اول بازی صحبت من و تو ڪردی؟؟؟ چه فرقی دارد بچه من یا تو!!!» ✨ @resale_hamrah ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✨﷽✨ 💠پیامبر اعظم (ص) می‌فرمایند: ●❈ميت در قبر مانند ڪسی است ڪه در دريا غرق شده باشد، هرچه را ديد چنگ به آن ميزند، ڪه شايد نجات يابد. ●❈و منتظر دعای ڪسی است ڪه به او دعا ڪند. از فرزند و پدر و برادر خويش. و از دعای زندگان نورهايی مانند ڪوهها داخل قبور اموات ميشود. و اين مثل هديه است ڪه زندگان از برای يڪديگر ميفرستند. ●❈پس چون ڪسی از برای ميتی استغفاری يا دعايی كرد، فرشته‌ای آن را بر طبقی ميگذارد و از برای ميت ميبرد و ميگويد: ●❈اين هديه‌ای است ڪه فلان برادرت يا فلان خويشت برای تو فرستاده است و آن ميت به اين سبب شاد و خوشحال ميشود. 📚:منبع.احياءالعلوم 🌷❈با ما همراه شوید‌↶↶ 🌷❈ @resale_hamrah
🌷🌙 💠مرحوم پدرم اصرار زيادى داشت 💠كه من محصل حوزه عليمه و روحانى شوم 💠و من مخالف بودم و به دبيرستان رفتم . 🔶روزى گزارش چند نفر از همكلاسى هايم 🔶را به مدير دادم كه اينها 🔶در مسير راه اذيت مى كنند، 🔶مدير هم آنها را تنبيه كرد. 🔶آنها هم در تلافى با هم همفكر شدند 🔷و كتك مفصّلى را در مسير برگشت 🔷به من زدند كه سر و صورتم سياه شد 🔷و بى حال روى زمين افتادم 🔷و به سختى خود را به منزل رساندم . 🔷پدرم گفت : محسن چى شده ؟ 💠گفتم : هيچى ، مى خواهم 💠بروم حوزه عليمه وطلبه شوم . 💠راستى چه خوب شد آن كتك را خوردم ! 🌷❈ @resale_hamrah