eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
590 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
381 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت پنجاه و ششم: دزدهای انگلیسی وضو گرفتم و
⭕️برای خواندن قسمت های قبل، رمان هشتک را کلید کنید... 🔺بخش دوم داستان از زبان دختر اول شهید، دکتر سیده زینب حسینی می باشد. لطفا تا انتهای ما را همراهی کنید...
🔸همایش اصحاب عشق فعالان فرهنگی جنوب غرب استان تهران 🌹یادبود شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و ایام سالگرد تدفین شهید هرمز شریفیان 🔺با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان ➕همراه با تجلیل از فعالان فرهنگی برگزیده جنوب غرب استان تهران ▫️جمعه ۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۹ راس ساعت ۱۴ ▫️مکان اسلامشهر، واوان، مسجدجامع خاتم الانبیاء (ص) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸رهبر معظم انقلاب: بنده می‌دانم که خدای متعال اراده فرموده است که این ملّت را به متعالی‌ترین درجات برساند. ۹۶/۱۰/۱۹ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 🔸بالاترین دستاورد انقلاب عزت سیاسی است ... 🔺در بیان حجت الاسلام و المسلمین حمزه محمدی دربیر جبهه جنوبغرب استان تهران ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📷 🔸مراسم گرامیداشت یوم الله ۲۲ بهمن با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین نبویان و شعرخوانی شاعر احمد بابایی ▫️پایگاه بسیج خاتم الانبیا و مبارکه/قرارگاه بسیج واوان ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت پنجاه و ششم: دزدهای انگلیسی وضو گرفتم و
📚 🔸قسمت پنجاه و هفتم: تقصیر پدرم بود این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … - دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه … چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم .. از جاش بلند شد … - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه … نفس عمیقی کشیدم … - چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم … برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته … هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه … حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولا شدم … - بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم … توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم … همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم … و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd