eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
590 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
381 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت سوم: آتش چند روز به همین منوال می رفتم م
📚 🔸قسمت چهارم: نقشه بزرگ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...  تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...  یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... - ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواده داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...  پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸رونمایی از مجموعه مستند در تلویزیون ♨️ماجرای آن عکس معروف محمدتقی فلسفی! 🔅 مجموعه مستند «سخنران مشهور» به کارگردانی سید سینا عودی با محوریت زندگی حجت الاسلام شیخ محمدتقی فلسفی سخنران مشهور مذهبی و سیاسی و رمزگشایی از برخی شابئه‌های موجود درباره ایشان آماده نمایش شد. ➕محمد تقی فلسفی (تهران ۱۲۸۷ – جمعه ۲۷ آذر۱۳۷۷ تهران) سخنران مشهور، از با نفوذ ترین چهره های قبل از انقلاب است که این مستند به روابط او با حکومت پهلوی، آیت الله بروجردی و امام خمینی می پردازد. او در سرنوشت ساز ترین برهه‌های تاریخی، به عنوان فردی موثر و با نفوذ با سخنرانی هایش نقش آفرینی کرده است. 🎞مجموعه «سخنران مشهور» به کارگردانی سینا عودی و تهیه‌کنندگی مهدی مطهر محصول سازمان هنری رسانه‌ای و تولید شده در خانه مستند و در روزهای جمعه 26 دی، جمعه 3 بهمن و جمعه 10 بهمن ماه ساعت 22 روی آنتن شبکه چهار سیما می‌رود. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 🔸مراسم با شکوه سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها در جوار آستان مقدس امامزاده عماد الدین علیه‌السلام ▫️ستاد برگزاری مراسم شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها شهرستان رباط‌کریم ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهارم: نقشه بزرگ به خدا توسل کردم و چهل
📚 🔸قسمت پنجم: می خواهم درس بخوانم  اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... - بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...  - یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔸به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ۴۰ دیگ آش نذری در سطح شهرک واوان در مناطق مختلف، به همت مردم و مددکاران واوانی پخته و بین نیازمندان توزیع شد. ➕توضیحات حجت الاسلام مرادی مسئول قرارگاه اجتماعی امام صادق علیه السلام پیرامون این کار خیر ▫️قرارگاه اجتماعی امام صادق علیه السلام ➕به بپیوندید: @resane_ahd
21.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔸مراسم تشییع پیکر مطهر شهید والامقام حشمت الله عسگری با حضور پرشور مردم شهید پرور شهرستان اسلامشهر در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▫️تیم عملیات رسانه قرارگاه رسانه ای عهد ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت پنجم: می خواهم درس بخوانم  اون شب تا سر
📚 🔸قسمت ششم: داماد طلبه  با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...  بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...  اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...  یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ...  - وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ... کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ... البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📷 🔸مراسم تشییع پیکر مطهر شهید والامقام حشمت الله عسگری با حضور پرشور مردم شهید پرور شهرستان اسلامشهر در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ➕با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حمزه محمدی دبیر جبهه جنوبغرب استان تهران ➕به بپیوندید: @resane_ahd