eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
590 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
381 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺مگر در جهان؛ از دل مادر آیینه تر هست...؟ 🔸روز مادر در راهست و من در عجبم که کدامین روز ، روز مادر نیست ▫️خانه طراحان انقلاب اسلامی ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت سی و چهارم: دو اتفاق مبارک با خوشحالی پی
📚 🔸قسمت سی و پنجم: برای آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود … زنگ زد، احوالم رو پرسید … گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده … وقتی بهش گفتم سه قلو پسره … فقط سلامتی شون رو پرسید … - الحمدلله که سالمن … - فقط همین … بی ذوق … همه کلی واسشون ذوق کردن… - همین که سالمن کافیه … سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد … مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست … دختر و پسرش مهم نیست … همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم … ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود … الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم … خیلی دلم براش تنگ شده بود … حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم … زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم … تازه به حکمت خدا پی بردم … شاید کمک کار زیاد داشتم … اما واقعا دختر عصای دست مادره … این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود … سه قلو پسر … بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک … هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن … توی این فاصله، علی … یکی دو بار برگشت … خیلی کمک کار من بود … اما واضح، دیگه پابند زمین نبود … هر بار که بچه ها رو بغل می کرد … بند دلم پاره می شد … ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم … انگار آخرین باره دارم می بینمش … نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن … برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه … هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن … موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد … دوباره برمی گشتن بغلش می کردن … همه … حتی پدرم فهمیده بود … این آخرین دیدارهاست … تا اینکه … واقعا برای آخرین بار … رفت … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📢فراخوان 📝 رسانه ای 🔺قرارگاه رسانه ای عهد جهت استعدادیابی و ارتقاء سطح و آموزش و به کارگیری هنرمند می پذیرد. 🔴لطفا نام و نام خانوادگی، تحصیلات، سن و نمونه کار خود را به آید @ahd_admin3 در پیام رسان و ارسال نمایید. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📢فراخوان 🎧 رسانه ای 🔺قرارگاه رسانه ای عهد جهت استعدادیابی و ارتقاء سطح و آموزش و به کارگیری هنرمند می پذیرد. 🔴لطفا نام و نام خانوادگی، تحصیلات، سن و نمونه کار خود را به آید @ahd_admin3 در پیام رسان و ارسال نمایید. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸روحانی پرتحرک و خلاق رئیس اداره تبلیغات اسلامشهر شد ➕اداره تبلیغات اسلامی اساسا امکانات زیادی در اختیار ندارد اما از نظر جایگاه حاکمیتی می تواند ساماندهی و جریان سازی در تبلیغات دینی و فعالیتهای فرهنگی اسلامی موثر باشد. ➕حالا سید حسین موسوی، روحانی خوش نام و پرتلاش اسلامشهری در راس این اداره قرار گرفت تا شروع ارزشمندی برای توسعه فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی ارزشمند در اسلامشهر باشد. این روحانی تاکنون بدون آنکه رئیس سازمان و دستگاهی باشد، کارهای بزرگ فرهنگی را ساماندهی و اجرا کرده که بازتابهای ملی داشته است. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸گرامیداشت ولادت حصرت زهرا (س) مراسم بزرگداشت یوم الله ۲۲ بهمن 🔹سخنران : حجت الاسلام و المسلمین سید محمود نبویان (نماینده مجلس شورای اسلامی) 🔹شاعر آئینی : حاج احمد بابایی ➕سه شنبه ۲۱ بهمن ماه ساعت ۱۹ اسلامشهر،واوان،میدان امام خمینی (ره)،مسجد جامع خاتم الانبیاء (ص) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
💠مراسم ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🔶سخنران :حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا محمدی (امام جمعه محترم واوان) 🔶 بانوای: حاج مصطفی مسیبی 🔻زمان: چهارشنبه ١۵ بهمن ماه ساعت ٢١ 🔻مکان: گلستان_فلکه اول_ارغوان غربی_میلان ٧_حسینیه شهدای مرصاد ▫️پایگاه مقاومت بسیج مرصاد ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸دوره توانمندی سازی فعالان عرصه فرهنگ و تربیت 🔺با حضور استاد دکتر حسن عباسی ➕دوشنبه ۲۰ بهمن ماه، از ساعت ۱۸ ➕مکان برگزاری: شهرستان بهارستان، خیابان دانش، حسینیه اعظم علقمه 🔺جهت ثبت نام، مشخصات خود را به شماره ۰۹۳۶۹۷۰۱۸۰۶ ارسال نمایید. (ظرفیت محدود/ ورود بدون ثبت نام امکان پذیر نمی باشد) ▫️بنیاد فرهنگی تربیتی هادی ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت سی و پنجم: برای آخرین بار این بار هم موق
📚 🔸قسمت سی و ششم: اشباح سیاه حالم خراب بود … می رفتم توی آشپزخونه … بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم … قاطی کرده بودم … پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت … برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در … بهانه اش دیدن بچه ها بود … اما چشمش توی خونه می چرخید … تا نزدیک شام هم خونه ما موند … آخر صداش در اومد … - این شوهر بی مبالات تو … هیچ وقت خونه نیست … به زحمت بغضم رو کنترل کردم … - برگشته جبهه … حالتش عوض شد … سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره… دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه … چهره اش خیلی توی هم بود … یه لحظه توی طاق در ایستاد … - اگر تلفنی باهاش حرف زدی … بگو بابام گفت … حلالم کن بچه سید … خیلی بهت بد کردم … دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم … شدم اسپند روی آتیش … شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد … اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد … خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی … هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد … از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت … سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون … بابام هنوز خونه بود … مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد … بچه ها رو گذاشتم اونجا … حالم طبیعی نبود … چرخیدم سمت پدرم… - باید برم … امانتی های سید … همه شون بچه سید … و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در … مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید … - چه کار می کنی هانیه؟ … چت شده؟ … نفس برای حرف زدن نداشتم … برای اولین بار توی کل عمرم… پدرم پشتم ایستاد … اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون … - برو … و من رفتم .. ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸اداره تبلیغات اسلامی شهرستان اسلام‌شهر ➕صفحه اینستاگرام و کانال ایتا: @nehzat_eslam_shahr ➕سامانه پیامک ۳۰۰۰۶۰۲۸ ➕تلفن تماس ۵۶۳۵۵۲۵۲ | ۵۶۳۴۵۲۵۲ | ۵۶۳۶۹۱۹۲ ▫️بیست‌متری امام خمینی‌ره، کوچه عرفان یکم 🔺عضویت در کانال ایتا: @nehzat_eslam_shahr ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت سی و ششم: اشباح سیاه حالم خراب بود … می
📚 🔸قسمت سی و هفتم: بیت المال احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به هر قیمتی باید برم جلو … دیگه عقلم کار نمی کرد … با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا … اما اجازه ندادن جلوتر برم … دو هفته از رسیدنم می گذشت … هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن … آتیش روی خط سنگین شده بود … جاده هم زیر آتیش … به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه … توپخونه خودی هم حریف نمی شد… حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده … چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن … علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن … بدون پشتیبانی گیر کرده بودن… ارتباط بی سیم هم قطع شده بود … دو روز تحمل کردم … دیگه نمی تونستم … اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود … ذکرم شده بود … علی علی … خواب و خوراک نداشتم … طاقتم طاق شد … رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم … یکی از بچه های سپاه فهمید … دوید دنبالم … - خواهر … خواهر … جواب ندادم … - پرستار … با توئم پرستار … دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه … با عصبانیت داد زد … - کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ … فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ … رسما قاطی کردم … - آره … دارن حلوا پخش می کنن … حلوای شهدا رو … به اون که نرسیدم … می خوام برم حلوا خورون مجروح ها … - فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ … توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و … جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست… بغض گلوش رو گرفت … به جاده نرسیده می زننت … این ماشین هم بیت الماله … زیر این آتیش نمیشه رفت … ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن … - بیت المال … اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم … من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن … و پام رو گذاشتم روی گاز … دیگه هیچی برام مهم نبود … حتی جون خودم … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd