eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
590 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
381 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸همایش تجلیل از مادران و همسران شهدا در شهرستان بهارستان ➕به گزارش خبرنگار بهارستان نیوز: این مراسم که با حضور مسئولین شهرستان و با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین " شکری " نماینده محترم ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران برگزار و از مقام شامخ مادران و همسران شهدا به مناسبت چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و میلاد با سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا (س) بعمل آمد. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
23.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 🔸تعمیرات اساسی منزل سوژه مربوط به یکی از خانواده های نیازمند محله علی آباد ➕پویش مهر و امید در نظر دارد تعمیرات ۱۴ منزل مسکونی نیازمندان در سطح شهرستان اسلامشهر را تا پایان سال۱۳۹۹ انجام دهد. ▫️گروه جهادی مهر/ هیات یامهدی(عج) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهلم: خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بو
📚 🔸قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود اول …نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … - سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران … دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید … لب ها و چشم های نغمه … هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت … - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم … - چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود … فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …- حال زینب اصلا خوب نیست … بغض نغمه شکست … خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد … چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد… - یعنی چقدر حالش بده؟ …بغض اسماعیل هم شکست … - تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد … ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…دنیا روی سرم خراب شد … اول علی … حالا هم زینبم … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود اول …نه دلی
📚 🔸قسمت چهل و دوم: بیا زینبت را ببرتا بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم … چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد … چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش … - زینبم … دخترم … هیچ واکنشی نداشت … - تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود … من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون … رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸مجلس با تاخیرش درباره ⁧ ⁩ و بدتر از آن با عدم تصویب شفافیت نشان داد از رشد سیاسی کافی برخوردار نیست و از انتظارات مردم انقلابی فاصله دارد. ‏چه کسانی در مجلس میخواهند به عنوان ⁧ ⁩ لطمه بزنند؟ ‏این با شهامت یک مجلس انقلابی سازگار نیست. ۹۹/۱۱/۱۵ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸آیین تجلیل از بانوان فاطمی شهر صالحیه در چهارمین روز از دهه مبارک فجر برگزار شد. ➕به مناسبت میلاد پر سرو و سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا (س) از مادران و همسران شهدا در شهر تجلیل بعمل آمد. ➕این مراسم که ظهر دیروز با حضور فرماندار بهارستان " " بخشدار بخش گلستان " " شهردار صالحیه " " و رئیس بنیاد شهید " " برگزار و از مادر یونس و محمدرضا ، مادر شهید اصغر ، مادر شهید عزت و همسر شهید مدافع حرم بشیر تجلیل شد. ➕به بپیوندید: @resane_ahd