eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
592 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
380 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸همایش تجلیل از مادران و همسران شهدا در شهرستان بهارستان ➕به گزارش خبرنگار بهارستان نیوز: این مراسم که با حضور مسئولین شهرستان و با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین " شکری " نماینده محترم ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران برگزار و از مقام شامخ مادران و همسران شهدا به مناسبت چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و میلاد با سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا (س) بعمل آمد. ➕به بپیوندید: @resane_ahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🔸تعمیرات اساسی منزل سوژه مربوط به یکی از خانواده های نیازمند محله علی آباد ➕پویش مهر و امید در نظر دارد تعمیرات ۱۴ منزل مسکونی نیازمندان در سطح شهرستان اسلامشهر را تا پایان سال۱۳۹۹ انجام دهد. ▫️گروه جهادی مهر/ هیات یامهدی(عج) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهلم: خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بو
📚 🔸قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود اول …نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … - سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران … دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید … لب ها و چشم های نغمه … هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت … - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم … - چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود … فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد …- حال زینب اصلا خوب نیست … بغض نغمه شکست … خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد … چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد… - یعنی چقدر حالش بده؟ …بغض اسماعیل هم شکست … - تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد … ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع…دنیا روی سرم خراب شد … اول علی … حالا هم زینبم … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود اول …نه دلی
📚 🔸قسمت چهل و دوم: بیا زینبت را ببرتا بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم … چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد … چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش … - زینبم … دخترم … هیچ واکنشی نداشت … - تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود … من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون … رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مجلس با تاخیرش درباره ⁧ ⁩ و بدتر از آن با عدم تصویب شفافیت نشان داد از رشد سیاسی کافی برخوردار نیست و از انتظارات مردم انقلابی فاصله دارد. ‏چه کسانی در مجلس میخواهند به عنوان ⁧ ⁩ لطمه بزنند؟ ‏این با شهامت یک مجلس انقلابی سازگار نیست. ۹۹/۱۱/۱۵ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #گزارش_تصویری 🔸آیین تجلیل از بانوان فاطمی شهر صالحیه در چهارمین روز از دهه مبارک فجر برگزار شد. ➕به مناسبت میلاد پر سرو و سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه الزهرا (س) از مادران و همسران شهدا در شهر #صالحیه تجلیل بعمل آمد. ➕این مراسم که ظهر دیروز با حضور فرماندار بهارستان " #تمهیدی " بخشدار بخش گلستان " #مرادی " شهردار صالحیه " #آگاهی_مند " و رئیس بنیاد شهید " #محمدی " برگزار و از مادر #شهیدان یونس و محمدرضا #کاووسی ، مادر شهید اصغر #عیوضی_وند ، مادر شهید عزت #خلیلی و همسر شهید مدافع حرم بشیر #توانایی_پور تجلیل شد. #دهه_فجر #انقلاب_اسلامی #امام_خمینی_ره #ولادت_حضرت_زهرا #جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران ➕به #رسانه_عهد بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهل و دوم: بیا زینبت را ببرتا بیمارستان
📚 🔸قسمت چهل و سوم: زینب علی برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صورت های پف کرده…مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد … شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می شد … - بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم … التهاب همه بیشتر می شد … حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد … می رفت و برمی گشت … مثل گهواره بچگی های زینب …به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم هام رو باور نمی کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد … - حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت…- مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت … به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره اش شبیه منه … اون مثل تو می مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم … بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم … حرف های علی توی سرم می پیچید … وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸پخت و توزیع نان صلواتی به مناسبت گرامیداشت شهدای انقلاب و ایام الله دهه ی فجر در محله ی سعیدیه ⏱پنجشنبه ۱۶ بهمن _بعد ازظهر سعیدیه بین نیستان ۲۲ و ۲۴ نانوایی خوشه طلایی ▫️کارگروه خیریه مسجد/کارگروه فرهنگی مسجد/ محله مسجدمحور/ بسیج شهرک سعیدیه/ مسجد جامع امام حسین علیه السلام شهرستان اسلامشهر ➕به بپیوندید: @resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #گزارش_تصویری 📷 🔸تصاویر منتخب از موکب صلواتی به مناسبت میلاد حضرت فاطمه ی زهرا(س) و ایام الله دهه ی فجر (توزیع آش نذری ،آبمیوه و کیک ،ماسک بهداشتی ،چای و دمنوش ذغالی، ماشین نویسی) ▫️کارگروه خیریه مسجد/کارگروه فرهنگی مسجد/ محله مسجدمحور/ بسیج شهرک سعیدیه/ مسجد جامع امام حسین علیه السلام #دهه_فجر #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #شهدا #جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران ➕به #رسانه_عهد بپیوندید: @resane_ahd
🔸آیین عطر افشانی مزار مطهر شهدای واوان به مناسبت ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی 🎙سخنران:حجت الاسلام والمسلمین حمزه محمدی امام جمعه محترم واوان 🕓زمان پنجشنبه ۱۶ بهمن ماه ساعت ۱۶ حرم شهدای گمنام واوان ➕به بپیوندید: @resane_ahd
قرارگاه رسانه ای عهد
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #کتابخوانی📚 #رمان #بی_تو_هرگز 🔸قسمت چهل و سوم: زینب علی برگشتم بیمارستان … و
📚 🔸قسمت چهل و چهارم: کودک بی پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه … پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه … اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم … مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم … - چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد …کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد … آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد … حتی گاهی حس می کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد … روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود زینب … حرف های علی چنان توی روح این بچه ۱۰ ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد … درس می خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… وقتی از سر کار برمی گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …هر روز بیشتر شبیه علی می شد … نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید … عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی کرد … حتی از دلتنگی ها و غصه هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست …. ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
#قرارگاه_رسانه_ای_عهد #گزارش_تصویری📷 🔸آیین عطر افشانی و غبارروبی مزار شهدای شهر گلستان برگزار شد. ➕صبح امروز در پنجمین روز از ایام الله دهه فجر آیین عطر افشانی و غبار روبی مزار شهدای گمنام شهر گلستان برگزار شد. ➕این مراسم که با حضور مسئولین شهرستان بهارستان برگزار گردید. #دهه_فجر #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی #شهدا #جبهه_فرهنگی_اجتماعی_جنوبغرب_استان_تهران ➕به #رسانه_عهد بپیوندید: @resane_ahd