eitaa logo
روایتگـــــــر
314 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
روایتگر 👈کانالی متفاوت در موضوعات کمتر دیده شده در زمینه های مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، شهدایی و... 🌹ما را به دیگران هم معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه متن قابل تأمل دیگه از 👇
⭕️ فرق ما و ترکیه 🔹دولت ترکیه پس از وقوع انفجار تروریستی در استانبول ،توییتر، اینستاگرام، یوتیوب ، فیس‌بوک و تلگرام را فیلتر کرد .طی این انفجار ۶ نفر کشته و ۵۳ نفر زخمی شدند. 🔹 حدود ۶۰ روز است که شرق تا غرب ایران دستخوش تهاجمات پی در پی تروریستی آشوبگران است و صدها نفر از مردم عادی و مدافعان امنیت بدست تروریستها و آشوبگران شهید و مجروح شده اند و دولت ایران تنها واتساپ و اینستاگرام را به صورت موقت فیلتر کرده است. ▪️فرق ما و ترکیه آن است که دولت و پارلمان ترکیه مدافع نظم و امنیت کشورشان هستند اما اولویت مجلس ما دفاع از منافع واتساپ و اینستاگرام شده و رئیس مجلس ما پیگیر رفع فیلتر از این دو پیامرسان مورد نیاز آشوبگران است! ▪️و بماند که دولت ما هم در مواجه با «فضای مجازی ولنگار» ، تعارف و تردید دارد و قوه قضائیه هم در این زمینه وظیفه پیشگیری از وقوع جرم را به فراموشی کامل سپرده و در برابر فضای جرم خیز و مجرم پرور مجازی ، ساکت و تماشاچی است! @pas_kouchehaie_enghelab
روایتگـــــــر
🎥ناگفته ای از مقاومت گروهان ۹۰ نفره‌ی‌ آرپی‌جی‌زن از لشکر۲۷محمدرسول‌الله ، که در دوران فرماندهی #سرد
از همرزمان و است. در طی عملیاتی فکر می‌کنند او نیز به همراه یارانش شهید شده است، اما در سردخانه به خواست خدا زنده می‌شود‼️ 👈سال ۱۳۶۲ عملیاتی برای پاکسازی و راه‌اندازی دوباره منطقه انجام شد و رزمندگان اسلام برگشته بودند به (اردوگاهی که در آن زندگی می‌کردند)، و متأهل بودند و خانواده‌شان در زندگی می‌کردند، می‌خواستند بروند پیش خانواده‌شان و من را هم به منزلشان (اردوگاه‌ابوذر) دعوت کردند. شهیدنورانی با شهیدهمت جلسه‌ای داشت و رفت، هنگام غروب برگشت و به همسرش و همسر شهیدپکوک گفت که جنگ تمام شد و می‌توانید به پادگان برگردید، ماهم سوار ماشین شدیم تا دوباره به سمت مهران حرکت کنیم، پکوک پشت فرمان بود و ماهم بغلش بودیم، چون پکوک گواهی نامه نداشت جا به جا شدیم و من پشت فرمان نشستم، رسیدیم به میدان اسلام آباد و پر بود از بچه‌های رزمنده. ۱۵ نفر از این رزمنده‌ها پشت ماشین تویوتا ما سوار شدند، رفتم بهشون گفتم: برادرا بشینید اینجوری می‌افتید، بشینید تا من حرکت کنم، در مجموع ۱۰ نفری شدیم و به سمت قلاجه حرکت کردیم . در جاده کرمانشاه به اسلام آباد متوجه شدم که انفجاری شدیدی پشت ماشین اتفاق افتاد در ابتدا فکر کردم که شاید مانور ارتشی هاست به محسن گفتم که اینجا محله مانور... تا گفتم مانور، یک تیر به دست راستم برخورد کرد، یک حالت بیهوشی برای چند دقیقه به من دست داد و سرم روی فرمان افتاد، بعد از چند دقیقه متوجه شدم که ماشین به سمت دره ایستاده است. می‌خواستم در ماشین را باز کنم که دیدم هیچ‌کدام از دست هام تکان نمی‌خورد، اینجا بود که متوجه شدم هر دوتا دستام و پام تیر خورده، به سختی، به صورت سینه خیز خودم را از ماشین انداختم پایین، صدا زدم محسن کجایی؟ که یکی داد زد:داد نزن کمین خوردیم. تازه متوجه شدم که به ما کمین زدند، همه ما ۱۰ نفر را ردیف کردند و به رگبار بستند، من هم که جانی در بدنم نبود، بیهوش شده بودم و بعداً متوجه شدم یک تیر هم در سینه من زده اند. یک ماشینی که پشت ما بود وقتی ما را دید همه ما را سوار کرد و برد بیمارستان، کف ماشین از خون رزمنده‌ها پر شده بود، بالاخره رسیدیم به بیمارستان اسلام آباد و من هم آنقدر درد داشتم نمی‌دانستم کی شهید شده و چه کسی زنده است. در بیمارستان یک لحظه متوجه شدم که یک دکتر هندی بالا سر من است، دوباره بیهوش شدم و هیچ حرکتی نداشتم، اما صدای آن‌ها را می شنیدم ، دکتر هندی بعد از چک کردن ضربان قلب من گفت: این هم تموم کرد، ببریدش سردخانه. سردخانه‌های زمان جنگ هم مثل الان نبود که یک اتاقی بود که فقط دمای سرما داشت. یک خانم پرستاری بود که داشت در کنار شهدا راه می‌رفت، گفتم خدایا من اگر شهید شدم، پس چرا این خانم پرستار را می‌بینم؟ تمام توانم را به کار گرفتم تا توانستم یک انگشت پام را تکان دهم و این خانم پرستار دید و فریاد زد: دکتر بدو بیا این زنده است... که ‌ای کاش نمی‌دید، برگشتم به این دنیایی که نباید بر می‌گشتم. دوباره به بیمارستان منتقل شدم و که به خودم آمدم دیدم تمامی سرداران لشکر آمدن به عیادتم، بعد از اینکه حالم بهتر شد من را به بیمارستان شریعتی منتقل کردند. در یکی از این روز‌ها که در بیمارستان بستری بودم شهیدهمت به عیادتم آمد، اومد بالا سرم و گفت: ناراحت نباش که شهید نشدی، ولله که تو شهید زنده‌ای به شرط اینکه بعد از ما مانند حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) عمل کنی. ✅سردار عباس برقی حالا از قافله یارانش جامانده است، اما او ماند تا به وصیت شهید همت مانند حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) رفتار کند، او در این عالم ماند تا یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارد، سردار عباس برقی پیش از این روای کاروان‌های راهیان نور و محافل دفاع مقدس بوده است. سردار برقی می‌گوید: آن‌ها که شهید شدند واقعاً برنده هستند، ما ماندیم و فقط زجر کشیدیم. این جمله پایانی سردار آن قدر تلخ بود که نشان می‌دهد چقدر جانبازان کشور ما بزرگ هستند، جانبازانی که این مردم و مسئولان برای همیشه مدیون آن‌ها خواهند بود. 🌹سلامتی همه جانبازانی که به واقع، شهیدان زنده هستند صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا