مجموعه ادبی روایتخانه
« اُم البنین » شدی تا تکرار نام ِ مادر چشمانِ زینب را نمناک نکند... 🥀 ● سالروز وفات مادر ماهِ بنی
🪴 امروز رو به درستی روزِ تکریم مادرانِ شهدا نامگذاری کردند که به همین مناسبت میخواهیم کتابی که خیلی پیشتر قولش را داده بودیم، به شما معرفی کنیم...
🔺 همراه ما باشید...
#مادرانه #شهدا
#معرفی_کتاب
❓● همسران شهدا بعد از شهادت همسرشان چگونه زندگی کردند؟
📕 #معرفی_کتاب
تو دیگر بمان
به قلم زهرا کرباسی
🔍 اگر بین همهی روایتهایی که از زندگی همسران شهدا وجود دارد بگردید، خیلی کم پیدا میشود که از بعد از شهادت همسرشان بشنوید. از اینکه چطور زندگی کردهاند، چطوری روی پای خودشان ایستادند یا اینکه چطوری هم پدر بودهاند و هم مادر...
🔸 «تو دیگر بمان» روایت زندگی خدیجه براتی، همسر شهید حسین براتی، دختر شهید علیآقا براتی و خواهر شهید احمد براتی است. بانویی که بعد از شهادت عزیزانش نخواست به بقیه وابسته باشد؛ خودش بلند شد ایستاد و رشد کرد و قوی شد؛ و بعد از چندسال دوباره فرزندش را راهی سوریه کرد.
❗️اینکه چطور این سختیها خدیجه براتی را قوی کرد تا بتواند دوباره تنهاییها را تحمل کند، میتواند برای همهمان خواندنی باشد.
🔹 این کتاب در دو بخش و هجده فصل زندگی خدیجه براتی را قبل و بعد از شهادت عزیزانش تا راهیکردن فرزندش به سوریه روایت میکند.
@nashreshahidkazemi
#تو_دیگر_بمان #شهدا
#زهرا_کرباسی #مادر
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📕 #معرفی_کتاب
تو دیگر بمان
به قلم زهرا کرباسی
📝 #نویسنده_نوشت
(بخش اول)
🌱 سوژهی کتاب «تو دیگر بمان» از لا به لای مصاحبههای کتاب «بیبرادر» پیدا شد. وقتی که استاد با پسر خانم براتی مصاحبه میکردند و بین حرفهاشان رسیده بودند به این سوال که:
خانواده مخالفتی با سوریه رفتن شما نداشتند؟
و همین شد که پیشنهاد رفتن و نشستن پای صحبت هایشان را به من دادند.
🪴 وقتی برای اولین بار به خانه خانم براتی رفتم گلخانهی کوچکی که کنار حیاطشان درست کرده بودند نظرم را جلب کرد. این که چقدر با حوصله گلهایشان را پرورش دادهاند برایم یک نشانه بود. گفتم حتما با حوصله هم خاطرههای شان را برایم میگویند و همین هم شد.
💡خاطرهها توی هر بخشی از زندگیشان پُررنگ و پُربار بود. به خاطر همین نگارش از زمان کودکی شروع شد. کتابیکه سعی شد از سادهنویسی فراتر رود و به توصیفها هم برسد...
⏳ ادامه دارد...
#شهدا #تو_دیگر_بمان
#مادر #زهرا_کرباسی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
📕 #معرفی_کتاب
تو دیگر بمان
به قلم زهرا کرباسی
📝 #نویسنده_نوشت
(بخش دوم)
🌱 یک چیزی که خیلی به من کمک کرد نظرات بقیه قبل از چاپ کتاب بود. از کم و کاستیها گفتند؛ از نقاط قوتی که بهتر است پررنگتر شود و...
🎙 برای هر بار بازنویسی من مصاحبههای جدید میگرفتم. خودم فکر میکردم صحبت کردن با خانم براتی میتواند قفلهای ذهنم را باز کند و راه جدیدی برای روایت باز کند.
همینطور هم بود. وجههای متفاوتی از زندگیشان با مصاحبههای جدید جان میگرفت.
🌤 به نظرم اگر یک جایی از زندگی احساس کردیم خسته شدیم و به امید نیاز داریم این کتاب را بخوانیم.
بعضی وقتها نیاز است زندگی آدمهایی که راه قوی بودن را انتخاب کردند بگذاریم جلوی چشممان و ببینیم چطوری به اینجا رسیدهاند چطوری کم و کاستی زندگی نگذاشت بنشینند و حرکت کردند.
کتاب «تو دیگر بمان» برای آنهاییاست که دوست دارند قوی باشند..
#شهدا #تو_دیگر_بمان
#مادر #زهرا_کرباسی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
✨✨
ا❁﷽❁ا
🧔🏻♂ مردی با لباس خاکی رنگ، از خانه زن عمویم بیرون آمده بود و کنار تیر برق، داشت بند پوتینهایش را میبست.
نمی دانستم او کیست. آتقدر فامیل داشتیم که همهی همهشان را نمیشناختم! ساکنان کوچه کوچک و باریک ما، با هم فامیلاند. ما بودیم و عموها و عمه هایمان.
آن روز خانهی یکی از زن عموهایم مهمانی بود. به مناسبت عروسی اقوام زن عمویم.
یکی از دختر عمه هایم هم آمده بود دم در. خانه شان روبه روی ما بود.
کنجکاو بودم بدانم عروس و داماد کداماند. چه شکلیاند؟
دختر عمهام را صدا زدم. آرام پرسیدم: دوماد کدومه؟
مرد کنار تیربرق، همان طور که داشت بند پوتینش را می بست، به طرف ما برگشت و با خنده گفت: «من دومادم»
✍ #فاطمه_سعیدیمقدم
🗓 #روزنگار
🔺۲۲ اسفند،
سالروز بزرگداشت مقام #شهدا
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○