#لحظه_شماری_تا_بهار🌱
یا حق
۱/
رشته های ماکارونی را بین مشتهایم خرد میکنم و توی قابلمه آبجوش میریزم. فکرم میرود به دیشب، به دیروز، پریروز و روزها و ماهها و حتی دو سال قبل...
وقتی حرف از امسال میشود، سال قبلش پروو میشود و زودتر میپرد جلو و خودنمایی میکند. حالا نه اینکه خیلی خوش بر و روست ، تازه خودنمایی هم میکند. سال میمون هم نبود که به قول قدیمیها بگویم میمون هر چه زشتتر...
مثلا الان هزار و چهارصد و یکیم اما هزار و چهارصد هنوز پاچهمان را گرفته و ول نمیکند. راستش یک طورایی طلبکار است انگار. نمیگذارد هزار و چهارصد و یک قدم از قدم بردارد.
از آن دست سالهایی بود که میخواست آدم را به روز سیاه بنشاند. حالا هر چه قدر زور میزنی، میخواهی سرو سامانش بدهی، مگر میگذارد. تازه دست آخر هم شیلنگ و تخته میاندازد و سال بعدش را هم خراب و ویران میکند. اصلا میخواست همه چیز در ید قدرت خودش باشد.
برای من این دو سه سال پشت سر هم اینطور گذشت. سیاهی به پهنای چادری که روی سرم انداختهام و با کشی باریک نگهش داشتهام تا در نرود.
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane
#لحظه_شماری_تا_بهار🌱
۲/ادامه:
راستش غیر قابل تحمل و داغ بود. اینکه آدم با آمدن بهار عزیزانش را از دست بدهد فی الواقع هولناک است و میترسی نکند بهار آینده یکی دیگر و انگار هر بهار که میآید، آن حس و حال و آن پژمردگیها و دلمردگیها سرزندهتر و تازهتر میشود.
درختها شکوفه بزنند، غنچه ها باز شوند، سبزه ها سبز و جوانهها هر جای این زمین خاکی را بشکافند و از لای ترکها و شکافهای به هم تنیده سر برآورند، پرندهها بر سر شاخساران چهچه بزنند و آن وقت آدمها، این آدمهای زنده و به خیالمان پابرجا یک هو بروند زیر خاک. در قبر بخوابند و مدفون شوند. شوکه میشوی. این تناقض مغز را هنگ میکند.
اینکه گوشه سفره هفت سین قاب عکسی با نوار مشکی بگذاری. اینها گفتنش هم سخت است. زبان را الکن میکند، چه برسد به اینکه بخواهی قلم بزنی و بنویسیاش.
شاید هم نباید آن سالهای بیچاره را مقصر دانست. آن زبانبستهها چه گناهی کردهاند که شدهاند جزو سالهای عمر من. تا جایی که یادم میآید همین بوده. مرگ این تابوت خشک و بیروح روی دست آدمهای زنده راه میرود. " هو الذی یحیی و یمیت فاِذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون." خداوندی که زنده میکند و میمیراند و...
بوی ته دیگ سیبزمینی همه جا میپیچد. از پشت شیشه نگاهش میکنم که چطور با دقت
گلهای بنفشه را توی باغچه میکارد. خودش خواست و رنگش را انتخاب کرد. بر خلاف من که زرد و ارغوانی را دوست داشتم. امسال اما خواستم یک تکه از خانه را او به سلیقه خودش رنگ کند و عجب هم خوش سلیقه بود و من نمیدانستم.
امیدوارم همه غمهایمان را زیر خاک کند و لبخند گلها را روی لبهایمان میهمان. امیدوارم این سال برای همه بندههای خدا سالی پر از اتفاقات و کشمکشهایی منجر به تحولی نیک در پایان سال باشد.
این سالها میآیند و میروند و جریان عمر ما را میسازند. امیدوارم این جریان سرشار از روزها و ماههای خوش برای همگان باشد.
یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبرالیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال،
خداوندا تحولی رو به صعود، رشد و تعالی برایمان در این سال رقم بزن.
حول حالنا الی احسن الحال.راستش غیر قابل تحمل و داغ بود. اینکه آدم با آمدن بهار عزیزانش را از دست بدهد فی الواقع هولناک است و میترسی نکند بهار آینده یکی دیگر و انگار هر بهار که میآید، آن حس و حال و آن پژمردگیها و دلمردگیها سرزندهتر و تازهتر میشود.
درختها شکوفه بزنند، غنچه ها باز شوند، سبزه ها سبز و جوانهها هر جای این زمین خاکی را بشکافند و از لای ترکها و شکافهای به هم تنیده سر برآورند، پرندهها بر سر شاخساران چهچه بزنند و آن وقت آدمها، این آدمهای زنده و به خیالمان پابرجا یک هو بروند زیر خاک. در قبر بخوابند و مدفون شوند. شوکه میشوی. این تناقض مغز را هنگ میکند.
اینکه گوشه سفره هفت سین قاب عکسی با نوار مشکی بگذاری. اینها گفتنش هم سخت است. زبان را الکن میکند، چه برسد به اینکه بخواهی قلم بزنی و بنویسیاش.
شاید هم نباید آن سالهای بیچاره را مقصر دانست. آن زبانبستهها چه گناهی کردهاند که شدهاند جزو سالهای عمر من. تا جایی که یادم میآید همین بوده. مرگ این تابوت خشک و بیروح روی دست آدمهای زنده راه میرود. " هو الذی یحیی و یمیت فاِذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون." خداوندی که زنده میکند و میمیراند و...
بوی ته دیگ سیبزمینی همه جا میپیچد. از پشت شیشه نگاهش میکنم که چطور با دقت
گلهای بنفشه را توی باغچه میکارد. خودش خواست و رنگش را انتخاب کرد. بر خلاف من که زرد و ارغوانی را دوست داشتم. امسال اما خواستم یک تکه از خانه را او به سلیقه خودش رنگ کند و عجب هم خوش سلیقه بود و من نمیدانستم.
امیدوارم همه غمهایمان را زیر خاک کند و لبخند گلها را روی لبهایمان میهمان. امیدوارم این سال برای همه بندههای خدا سالی پر از اتفاقات و کشمکشهایی منجر به تحولی نیک در پایان سال باشد.
این سالها میآیند و میروند و جریان عمر ما را میسازند. امیدوارم این جریان سرشار از روزها و ماههای خوش برای همگان باشد.
یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبرالیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال،
خداوندا تحولی رو به صعود، رشد و تعالی برایمان در این سال رقم بزن.
حول حالنا الی احسن الحال....
به قلم: هاجر دهقانی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane