eitaa logo
جشنواره روایت جهاد
440 دنبال‌کننده
164 عکس
81 ویدیو
0 فایل
جشنواره هنری، ادبی و خبری روایت جهاد استان قم ادمین: @revayatejahad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | تقدیم به شهید محسن حججی(ره) کشیدی خویش را از پیکری تا پیکری دیگر که جز نعش رفیقانت بیابی سنگری دیگر پی تعبیر رویای شهادت بودی ازآغاز اگر انداختی برخاک با خون ، بستری دیگر به ترس دشمن و آرامشت سوگند ، سوی نور! گشودی قطره قطره در نگاهم معبری دیگر چه ذکری بردی ای ققنوس بر لب ، در شب آتش که می رویید از هر شعله ات بال و پری دیگر! چه می شد تشنه لب مانند تو با عشق ثارالله سرم بر خاک می غلتید دنبال سری دیگر اگر آیینه بودم ، بی هراس از سنگ ها ، چون تو بنا می کردم از تردید هایم باوری دیگری ولی از دوستان زنده دور افتاده ام ، دردا! شناور نیست بر مرداب تن ، نیلوفری دیگر به رسم دوستی سوی بهشت جاودان اما مرا هم با خودت روز قیامت می بری دیگر؟ 🏅اثر جناب آقای میثم داوودی ▫️شماره چهل و‌ یکم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | تقدیم به شهدای مقاومت کم است گرچه عیارم، به چشم یار بیایم اگر قرار ندارم ، سر قرار بیایم از آستانه پاییز لحظه ها بگریزم به پیشواز شکوفاترین بهار بیایم به جای پرسه زدن در هوای نفس ، چه خوب است که درهوای شهادت به کارزار بیایم قسم به چادر پر مهر مادرم ، که خدا خواست مدافع حرم اهل بیت(ع) بار بیایم بهشت تشنه دیدارعاشقان حسین (ع) است شهید می شوم آخر که در شمار بیایم میان حلقه از جان گذشتگان حریمش بعید نیست که با سر به پای دار بیایم بگو چگونه رفیق شفیق ، بعد عروجت سر مزار تو با بغض خود کنار بیایم و کاش مثل تو من نیز در هوای شهادت میان اینهمه عاشق به چشم یار بیایم 🏅اثر جناب آقای میثم داوودی ▫️شماره چهل و‌ دوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | مطروحه رهبر معظم انقلاب (مدظله العالی) ...شهادت درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم به یاران شهیدم می رسیدم در شب طوفان اگر دل را گذر می دادم از دریای خون ، من هم سر از سجاده بر می داشتم با اشک و می خواندم چنان مولای خود «إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون» من هم اگر ترس تبر ، لبخند هایم را نمی دزید یکی از سروهای بی کفن بودم کنون من هم شبی از خواب شیرین می پریدم کاش چون فرهاد مگر خورشید بیرون آورم از بیستون من هم سرم با سربلندی روی خاک از شوق می غلتید نمی گشتم اگر در جنگ با خود سرنگون من هم چه مردابی ؟ که اقیانوس بودن پیش رویم بود! نبودم کاش مثل رود ها مسخ سکون من هم ولی یک روز بیرون می زنم از پیله تردید اگر راهی بیابم عاقبت سوی درون من هم 🏅اثر جناب آقای میثم داوودی ▫️شماره چهل و سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم معصومه سعادتی فردویی ▫️شماره چهل و چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
24.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره چهل و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
31.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره چهل و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | مادر چقدر به فکر ما بود! گفت: "بابا اگر مهریه همه دختران درهم و دینار باشد و مهریه من هم، پس فرق دخت نبی(که باید الگو باشد) با دیگران چیست؟" فرمود: "دخترم می خواهی مهرت چه باشد؟"  گفت: "از خدا می خواهم اذن شفاعت شیعیان امتتت را مهرم قرار دهد" و وقتی بابا تأیید خدا را به او ابلاغ می کند، دختر سراپا شوق و شور می شود . . امشب هم وقتی می خواهد برود، از همسرش می خواهد برگ شفاعت را با او به خاک بسپارد تا روز محشر با مدرک نزد خدا حاضر شود و شیعیان را گلچین کند؛ مادر چقدر به فکر من و تو بود، پیش از خودش و بیش از خود ما!!!    🏅اثر سرکار خانم زهرا شریعتی ▫️شماره چهل و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | خاطره ای به طعم فقر (بخش اول) برق آفتاب اول صبح بدجوری می‌زند توی چشمم. بنرایستاده شهید رهنمون را می‌گذارم جلوی در مسجد. امروز اولین بار است که پرستار گروه بسیج جامعه پزشکی هستم. همیشه از بچگی دوست داشتم پرستار شوم و به مردم کمک کنم مخصوصا به افراد مستمند. افرادی که مزه فقر زیر زبانشان جا خشک کرده، مثل دیروزهای خودم. تا دکتر برسد جمعیت زیادی دور تا دور اتاق مسجد نشسته اند. اسم تک تک پیرمردها و پیرزن‌ها را می‌نویسم. کنارشان می‌روم. تک به تک فشار می‌گیرم. می‌رسم به سید پیرمردی که کلاه سبز روی سرش گذاشته است. مثل بچه‌ها خنده ای می‌کند و با ذوق قبایش را به سختی بالا می‌کشد. تا بگویم حاج آقا از روی قبا هم می‌توانم فشارت را بگیرم، با تبسمی روی لب از من تشکر می‌کند. پارچه را دور بازوی نازکش می‌پیچم. فشارش 15 است. می‌گویم: «آقا شما قرص فشار می‌خورید. قبلا فشارتون چند بوده؟» سید می‌خندد و می‌گوید: «والا نمی دونم چند سال پیش یه بار یکی از فامیلامون که دکتر بود اومد خونمون گرفت و من بعد از اون نرفتم دکتر.» دلم می‌گیرد. کاش آنقدر تعداد نیروهای جهادی زیاد بود که هر روز چند کوچه را برای مراقبت از مردم می‌رفتیم، ولی حیف! وقتی می‌خواهم فشار پیرزنی را بگیرم، می‌گوید: «ننه تروخدا برای چشام یه کاری کن.» از مسئول جامعه پزشکی سراغ دکتر متخصص چشم را می‌گیرم. زن سرش را تکان می‌دهد و با حالت غمگینی می‌گوید: «نمی دونم چرا دکتر توفیق‌دار راضی نمی شه باهامون همکاری کنه. این چندمین باره که ازش خواهش می‌کنم ولی نمی آد.» همین که به به پیرزن می‌گویم، وقت می‌گیرم برایش و روز دوشنبه صبح به درمانگاه بیاید، جواب می‌دهد: «ننه جون من بیمارستانتون رو بلد نیستم. کسی رو هم ندارم من رو بیاره و ببره.» شماره اش را که می‌خواهم، دفترچه کوچکی را از توی کیفش درمی آورد. شماره تلفن خانه پیرزن را بر می‌دارم و به او می‌گویم: «مادرجان، خودم هماهنگ می‌کنم ماشین بیارتتون بیمارستان و می‌برمتون پیش دکتر و برمی گردونمتون.» به آخرین پیرزن که می‌رسم پزشک عمومی هم از راه می‌رسد.   🏅اثر سرکار خانم سیده طاهره موسوی ▫️شماره چهل و هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | خاطره ای به طعم فقر (بخش دوم) همین که شرح حال سید را به دکتر می‌گویم، زن میانسالی پشت سر من می‌ایستد و می‌گوید: «آقادکتر تروخدا به داد من برسید، دو هفته پیش دستم شکسته، خیلی درد می‌کنه.» دکتر از او می‌پرسد: «گچ گرفتی؟» زن چادرش را صاف می‌کند و می‌گوید: «نه.» دکتر از او می‌پرسد: «عکس که گرفتی؟ چند سالته؟» زن به کناری نگاه می‌کند و می‌گوید: «اصلا دکتر نرفتم. 35 سالمه» از تعجب می‌پرم میان حرف‌های دکتر و می‌گویم: «چرا؟ مگه ساکن قم نیستید؟» چشم‌های زن پر از اشک می‌شود و می‌گوید: «پول نداشتم برم بیمارستان.» از حرف نداری به هم می‌ریزم و می‌گویم: «آخه دردش رو چطور تحمل کردید؟ خیلی وحشتناکه دردش. خوب می‌اومدید بیمارستان یه کاریش می‌کردیم.» دکتر همین طور که دست زن را معاینه می‌کند می‌گوید: «خوب بچه‌هات می‌بردنت.» زن اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: «من تنها زندگی می‌کنم، کسی رو ندارم. تروخدا یه کاری کنید دستم زود خوب بشه. اینجوری نمی تونم قالیبافی کنم. همه زندگیمو با همین قالی بافتن می‌چرخونم.» دکتر بعد از معاینه می‌گوید: «تورم و کبودی دستت نشون می‌ده که حتما ترک خورده. ولی باید عکس بگیری و دکتر متخصص ببینه تا گچ بگیره و فیزیوتراپی شاید نیاز بشه. چون معلوم نیست درمان نشدنش باعث چه مشکلاتی شده.» زن سری تکان می‌دهد و می‌رود. دلم خون شده است از دیدن آن زن. وقتی فکر می کنم با کوچکترین تکانی در دست، هر بار تا مغز استخوانش تیر کشیده است، سرم سوت می کشد. فکرهایم را توی سرم و غم هایم را توی دلم امانت می گذارم و سراغ وظایفم می رود. قرص های زیرزبانی را برمی دارم و گفته دکتر به فشاربالاها می‌دهم و سِرُم را آماده می‌کنم تا به پیرزن بدحال بزنم. ناگهان زن میانسال پشت سرم می‌ایستد و می‌گوید: «نمی شه شما دستم رو گچ کنید؟ به خدا من پول ندارم برم دکتر دستم رو گچ کنه.» دلم می‌گیرد و رو به زن می‌کنم و می‌گویم: «باید دکتردستتون رو ببینه. اینجوری اگه بخواید سرسری بگیرید خدایی نکرده بعدا آسیبش جدی می‌شه.» تا زن بخواهد حرفی بزند، صورت رنجورش همه چیز را می‌گوید. نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم: «شماره تون رو بدید، همه هزینه‌ها رو براتون فراهم می‌کنم. حتی هزینه رفت و آمدتون به بیمارستان رو.» نمی دانم چقدر از فقر و سختی مردم می‌شنوم، همان فقری که تا به حال بارها تجربه اش کرده ام. فقط می‌دانم اذان ظهر را که می‌شنوم، انگار کویر تشنه دلم، سیراب می‌شود و از خداوند می‌خواهم مرا پرستار روسفیدی گرداند در روز قیامت و همیشه پیشرو در جهاد.   🏅اثر سرکار خانم سیده طاهره موسوی ▫️شماره چهل و نهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi