eitaa logo
جشنواره روایت جهاد
447 دنبال‌کننده
161 عکس
80 ویدیو
0 فایل
جشنواره هنری، ادبی و خبری روایت جهاد استان قم ادمین: @revayatejahad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | سه خط(بخش آخر) عاقبت پول های توی آن قلک که روز به روز سنگین تر میشد هم جالب بود؛ مانده بود وقتی قلک را که شکست با پولش دوچرخه بگیرد یا یک راکت پینگ پنگ حرفهای بخرد. اما وقتی برای اردوی جهادی اسم نوشت و قرار شد از بین ثبت نام کنندگان قرعه کشی شود، گفت: «اگه اسمم دربیاد، قلکم رو هم میدم خرج اردوجهادی کنن!» عجیب اینکه، اسمش برای اردوی جهادی در نیامد اما او قلکش را از گوشه حجره برداشت و هدیه کرد به اردوی جهادی! عجیب تر اینکه دو روز بعد، معلوم نبود با چه نیتی، یک قلک سفالی بزرگتر گذاشت روی میز کنج حجره و دوباره روز از نو، روزی از نو! حال چنین شخصیتی اگر وسط بحبوحه جنگ سوریه و جوالن داعش و النصره بگوید، یک ساعت دیگر قصد رفتن به سوریه دارد، آن هم با سابقه یکبار بیخبر رفتن و شش ماه غیب شدن، برای ما تعجبی نداشت. صالح یک لقمه بزرگ گرفت و قبل از اینکه ببرد توی دهانش گفت:«سالم برسون؛ از سایه برو، نامه هم فراموش نشه!» واکنش من و میثم هم فرق زیادی با صالح نداشت فقط میثم اضافه کرد:«الاقل تا عید برگرد، امسال با هم بریم اردوجهادی، گفتن اونایی که پارسال اسمشون در نیومده رو تو اولویت میذارن.» این تنها حرفی بود که باعث شد چند لحظه لبخند از لب محمدحسین پاک شود؛ خیلی دلش میخواست توی کارنامه بلند و بالای سفرها و چالش هایش، حداقل یک اردوی جهادی هم ثبت شود و لذتی را که اردوجهادی رفته ها از آن میگویند را بچشد، اما هیچوقت چنین فرصتی نصیبش نشده بود. گفت: «دوست داشتم بیام، ولی شاید نرسم...» دوباره لبخندش برگشت و گفت: «حاال یه کاریش میکنم!» نوروز از راه رسید؛ محمد حسین هنوز سوریه بود؛ من و میثم و صالح رفتیم اردوی جهادی؛ موقع دیوارچینی یکی از فرغون های مالت چپ کرد و مالت پخش زمین شد، صالح از بالای داربست به راننده فرغون گفت: «عیب نداره برادر، پول این مالت از ته مانده قلک رفیق ما بوده، حتما خدا ازش قبول نکرده!» مقابل نگاه هاج و واج و پر از سؤال بقیه، سه تایی زدیم زیر خنده. از دیوارچینی و رنگ آمیزی مسجد و مدرسه گرفته تا فوتبال و دورهمی با بچه های روستا، جای محمدحسین و شیطنت هایش همه جا خالی بود؛ عکس و فیلمهای اردو را نگه داشتیم تا وقتی برگشت نشانش بدهیم و دلش را آب کنیم. قرار بود تا چهاردهم بیاید، اما نیامد. پانزدهم و شانزدهم هم نیامد؛ تا اینکه هفدهم خبرش آمد... تا چند روز، اول صبح وقتی هنوز آفتاب نزده بود، از زیر پتو به چراغ بزرگ وسط اتاق نگاه میکردم و آرزو میکردم، کاش الان چراغ روشن میشد و نور کور کننده اش به چشم مان میخورد و بعد صدای محمدحسین به گوش میرسید که: «پاشید دیگه نفله ها، صبح شده!» چند روز بعد، یکی از دوستان محمدحسین آمد حجره و گفت، کاغذی از محمدحسین پیشش هست که سپرده بود اگر شهید شد به شما هم حجرهای ها برسانم. تای کاغذ را باز کردم؛ بعد از مقدمهای کوتاه، توی سه خط تکلیف وسایل باقیماندهاش در حجره را روشن کرده بود: لباسها، هدیه به فقرا کتابها، هدیه به کتابخانه قلک: هدیه به اردوی جهادی... یاد خنده آخرش افتادم و جملهای که پشت آن خنده لطیف، طنینانداخت توی گوشم: «حاال یه کاریش میکنم!» 🏅اثر جناب آقای مهدی کمیلی فر ▫️شماره شصت سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | الهی به امید تو... مولای من ما درس عشق را از مکتب حسین آموخته ایم و و الفبای جهاد را از شهدایمان به ارث برده ایم... در مکتب حسین، تشنه هم تشنه آب نیست... و در الفبای جهاد، خسته هم خسته خدمت نیست... پایِ قرارِ خادمی را که در دلت امضا کنی نه سختی را میبینی نه خستگیهایش را... دست میدهی به دست امثال حسن باقری که میگفت کار برای خدا خستگی ندارد... مولا جان ما خسته خدمت در راهت نمیشویم... برای آمدنت همه پای کاریم... و تا آمدنت صبورانه میجنگیم... اللهم عجل لولیک الفرج 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره شصت چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم شیما کرمیانی ▫️شماره شصت و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
49.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای حسین نبی گل ▫️شماره شصت و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم معصومه سعادتی فردویی ▫️شماره شصت و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | آینه تمام نما امیر علی را سه ماهه باردار بودم که محمد ساکش را کول کرد و برای دفاع از حرم، راهی سوریه شد. مخالف رفتنش نبودم اما در آن شرایط دلم به رفتنش رضایت نمی‌داد. نشست و تا می‌توانست دل به دلم داد. آخر سر گفت:« مادرم اسم پیامبر رو روی من گذاشت به امید اینکه مطیع امرش باشم؛ مگه پیامبر نفرموده هرکس صدای مظلومی رو بشنوه و یاریش نکنه مسلمون نیست؟! میگی بشینم و نگاه کنم؟ مطیع نباشم؟ جنگ مقدس نیست. اما دفاع همیشه مقدسه. عقایدش را دوست داشتم. این حرفهایش برایم شیرین بود. هر چند من نتوانسته بودم مثل محمد خالصانه این عقاید را به عرصه‌ی عمل برسانم. دوست داشتم امیر علی هم تمامش مثل محمد باشد و همین عقاید را عملا در وجودش ببینم. حالا نشسته بودم روبروی پیکر آرام محمد. با امیر علی که تازه یک ماهه شده بود. پتو را دورش پیچیده و روی سینه محمد خوابانده بودم تا رنگ و بوی او را به خود بگیرد. سرم را نزدیک صورت محمد بردم و آرام گفتم:« همه‌ی سختی‌های بزرگ کردن امیرعلی با من اما قول بده تربیتش با تو باشه. من نمی‌تونم امیرعلی رو مثل تو بزرگ کنم.» دست امیرعلی را آرام روی صورت محمد می‌کشیدم و تربیتش را به او می‌سپردم. قد که کشید دل نگرانیم بیشتر شده بود اما وقتی دیدم شب و روزش شد بسیج و خادمی و اردوهای جهادی فهمیدم تربیت امیرعلی را به خوب کسی سپرده ام. هم قد پدرش شده بود. هیاهوی کرونا توی شهر پیچیده بود، امیرعلی لباس خاکی محمد را پوشیده بود و بند کفشش را محکم می‌کرد. _ دوباره کجا؟ _ میرم برای دفاع مقدس _دفاع مقدس ؟ _آره دیگه مگه آقا نگفتن جنگ بیولوژیکی. جنگ جنگه دیگه. دفاع هم که همیشه مقدس. خوشحال بودم. تمام محمد را در امیرعلی می‌دیدم. امیرعلی آینه‌ی تمام نمای پدرش بود... 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره شصت هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | نماز مستحبی عمامه را کنار دستش گذاشته بود. ماسک را تا نزدیکی چشمانش بالا برده و سعی داشت تا کسی اشکهایش را نبیند! احساس خستگی نمیکرد، اما دلتنگی امانش را بریده بود! دلتنگی برای همسرش، و برای طفلانی که قرار بود مثل امروزی، دوتایی چشم به روی پدر باز کنند و پد ر پدر را در بیاورند. اما حالا،هیچ کدامشان نبودند. مادر نتوانسته بود درد را بیشتر از این تحمل کند و دوقلوهای نیامده اش را هم با خود برده بود. بغضی که چندین روز، بخاطر روحیه بیماران کرونایی درون سینه حبس کرده بود، حالا گوشه ای از حیاط بیمارستان دور از چشم همه، راحت گذاشته تا کمی آتش درد درونش را آرام کند. آرام که شد، اشک چشمانش را پاک کرد و عمامه را روی سر گذاشت. چند دقیقه ای از اذان صبح میگذشت، جماعت ها را تعطیل کرده بودند! حاجی نماز واجبش را به موقع همانجا کف حیاط بیمارستان میخواند و مستحبی ها را وصل میکرد به جهاد...! جای جماعتی که نبود حاال غسل میداد به بیماران کرونایی. 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره شصت نهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | بر خلاف خیلی ها من هیچوقت از دکتر و آمپولی که مینوشت، ترس نداشتم! بچه که بودم هر وقت مریض میشدم یا درد داشتم، مادرم میگفت: باید بریم پیش فرشته نجات ! فرشته نجات آدما رو خوب میکنه ،تو رو هم خوب میکنه... مادرم راست میگفت... فرشته های نجات همه را خوب میکردند... یک وقت هایی با دم و دستگاهایشان و بیشتر وقتها با اخلاق خوبشان... از همان بچگی می دیدم و میفهمیدم فرشته های نجات با بقیه فرق دارند! فقط به خودشان شبیه بودند...! صدایشان مهربانتر بود... دستانشان گرمتر بود... باید قلبشان هم بزرگتر میبود... این را در بچگی از نزدیک میدیدم ... این یکسالی که گذشت فهمیدم گرمی دستانتان را از روی دستکش هم میشود فهمید! با ماسک هم همانقدر زیبا و مهربان هستید که بدون ماسک بودید... حالا این روزها خیلی ها مثل من دیگر از دکتر و آمپول هایش نمیترسند! و چقدر اسمی که مادرم میگفت به شما می آید! فرشتگان نجات ... آری، شما فرشته اید...! مثلش نه ها! خود فرشته اید... فرشتگانی که از دل آسمان به زمین آمده اید... فرشتگانی در لباس سفید کادر درمان... 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره هفتادم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا