32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم شیما کرمیانی
▫️شماره شصت و پنجم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
49.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای حسین نبی گل
▫️شماره شصت و ششم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم معصومه سعادتی فردویی
▫️شماره شصت و هفتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
آینه تمام نما
امیر علی را سه ماهه باردار بودم که محمد ساکش را کول کرد و برای دفاع از حرم، راهی سوریه شد.
مخالف رفتنش نبودم اما در آن شرایط دلم به رفتنش رضایت نمیداد.
نشست و تا میتوانست دل به دلم داد. آخر سر گفت:« مادرم اسم پیامبر رو روی من گذاشت به امید اینکه مطیع امرش باشم؛ مگه پیامبر نفرموده هرکس صدای مظلومی رو بشنوه و یاریش نکنه مسلمون نیست؟! میگی بشینم و نگاه کنم؟ مطیع نباشم؟ جنگ مقدس نیست. اما دفاع همیشه مقدسه.
عقایدش را دوست داشتم. این حرفهایش برایم شیرین بود. هر چند من نتوانسته بودم مثل محمد خالصانه این عقاید را به عرصهی عمل برسانم.
دوست داشتم امیر علی هم تمامش مثل محمد باشد و همین عقاید را عملا در وجودش ببینم.
حالا نشسته بودم روبروی پیکر آرام محمد.
با امیر علی که تازه یک ماهه شده بود.
پتو را دورش پیچیده و روی سینه محمد خوابانده بودم تا رنگ و بوی او را به خود بگیرد.
سرم را نزدیک صورت محمد بردم و آرام گفتم:«
همهی سختیهای بزرگ کردن امیرعلی با من اما قول بده تربیتش با تو باشه. من نمیتونم امیرعلی رو مثل تو بزرگ کنم.»
دست امیرعلی را آرام روی صورت محمد میکشیدم و تربیتش را به او میسپردم.
قد که کشید دل نگرانیم بیشتر شده بود اما وقتی دیدم شب و روزش شد بسیج و خادمی و اردوهای جهادی فهمیدم تربیت امیرعلی را به خوب کسی سپرده ام.
هم قد پدرش شده بود.
هیاهوی کرونا توی شهر پیچیده بود،
امیرعلی لباس خاکی محمد را پوشیده بود و بند کفشش را محکم میکرد.
_ دوباره کجا؟
_ میرم برای دفاع مقدس
_دفاع مقدس ؟
_آره دیگه مگه آقا نگفتن جنگ بیولوژیکی. جنگ جنگه دیگه. دفاع هم که همیشه مقدس.
خوشحال بودم.
تمام محمد را در امیرعلی میدیدم.
امیرعلی آینهی تمام نمای پدرش بود...
🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده
▫️شماره شصت هشتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
نماز مستحبی
عمامه را کنار دستش گذاشته بود. ماسک را تا نزدیکی چشمانش بالا برده و سعی داشت تا کسی اشکهایش را نبیند!
احساس خستگی نمیکرد، اما دلتنگی امانش را بریده بود! دلتنگی برای همسرش، و برای طفلانی که قرار بود مثل
امروزی، دوتایی چشم به روی پدر باز کنند و پد ر پدر را در بیاورند.
اما حالا،هیچ کدامشان نبودند. مادر نتوانسته بود درد را بیشتر از این تحمل کند و دوقلوهای نیامده اش را هم با خود
برده بود.
بغضی که چندین روز، بخاطر روحیه بیماران کرونایی درون سینه حبس کرده بود، حالا گوشه ای از حیاط بیمارستان
دور از چشم همه، راحت گذاشته تا کمی آتش درد درونش را آرام کند.
آرام که شد، اشک چشمانش را پاک کرد و عمامه را روی سر گذاشت.
چند دقیقه ای از اذان صبح میگذشت، جماعت ها را تعطیل کرده بودند! حاجی نماز واجبش را به موقع همانجا کف
حیاط بیمارستان میخواند و مستحبی ها را وصل میکرد به جهاد...!
جای جماعتی که نبود حاال غسل میداد به بیماران کرونایی.
🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده
▫️شماره شصت نهم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
بر خلاف خیلی ها من هیچوقت از دکتر و آمپولی که مینوشت، ترس نداشتم!
بچه که بودم هر وقت مریض میشدم یا درد داشتم، مادرم میگفت: باید بریم پیش فرشته نجات ! فرشته نجات آدما رو
خوب میکنه ،تو رو هم خوب میکنه...
مادرم راست میگفت...
فرشته های نجات همه را خوب میکردند...
یک وقت هایی با دم و دستگاهایشان و بیشتر وقتها با اخلاق خوبشان...
از همان بچگی می دیدم و میفهمیدم
فرشته های نجات با بقیه فرق دارند!
فقط به خودشان شبیه بودند...!
صدایشان مهربانتر بود...
دستانشان گرمتر بود...
باید قلبشان هم بزرگتر میبود...
این را در بچگی از نزدیک میدیدم ...
این یکسالی که گذشت فهمیدم گرمی دستانتان را از روی دستکش هم میشود فهمید!
با ماسک هم همانقدر زیبا و مهربان هستید که بدون ماسک بودید...
حالا این روزها خیلی ها مثل من دیگر از دکتر و آمپول هایش نمیترسند!
و چقدر اسمی که مادرم میگفت به شما می آید!
فرشتگان نجات ...
آری، شما فرشته اید...!
مثلش نه ها!
خود فرشته اید...
فرشتگانی که از دل آسمان به زمین آمده اید...
فرشتگانی در لباس سفید کادر درمان...
🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده
▫️شماره هفتادم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای علی پایی صادقی
▫️شماره هفتاد و یکم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
17.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم اعظم عابدی
▫️شماره هفتاد و دوم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi