فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ديروز تشييع جنازه اش بود. شهيد مجتبى حريري پسر شیخ حسین حریری از روستاي ديرقانون. روستاي دير قانون را دوست دارم .. روستاي شهيد سيد هاشم صفي الدين ...
ديروز مجتبى تشييع شد و دوستانش به وصيتش عمل كردند
مجتبى وصيت كرده بود زیر پرچم ایران تشییعش کنند ...
https://eitaa.com/revayatelobnan1403
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت: دعا کن شهید بشم
گفتم: دعا نمی کنم. دعا می کنم شهید نشی. ما هنوز به قلمت احتیاج داریم.
فهميدم که ناراحت شده گفتم
- باشه. من دعا میکنم شهید نشی. تو دعا کن شهید بشی. تا ببینیم خدا دعای کدوم از ما رو اجابت می کنه
۱۰ روز از جنگ گذشته است و حالا شهداء یکی یکی پیدا می شوند و هنوز خبری از احمد نیست. احمد بَزّی نویسنده خوب مقاومت. بابای فاطمه و علی عباس. سالهای سال است که ما داستان های هم را دنبال می کنیم. راوی شهداء كه شب های جمعه در روضه الحوراء روایت گری می کرد. ۱۰ روز از جنگ گذشته و هنوز خبری از احمد نیست. نویسنده اهل بیت. همیشه می گفتم نوشته هایت شبیه نوشته های سید مهدی شجاعی است. مثل کشتی پهلو گرفته. مثل پدر عشق پسر.
هر روز که می گذرد از برگشت احمد نا امیدتر می شوم. دیشب از دوستی پرسیدم خبر جدیدی از احمد دارد یا نه. گفت اینقدر برای برگشت احمد دعا نکن. احمد خودش خواسته مفقود الاثر باشد.
دلم برای داستان های احمد تنگ می شود. برای ضرب آهنگ کلماتش. نمی دانم باید دعا کنم که احمد برگردد یا نه. حالا دیگر خوب می دانم دعای احمد مستجاب بوده نه دعای من.
حالا فقط هر روز به دعای قشنگش در روضه االحوراء وقت روایتگری گوش می کنم
آقای من یا صاحب الزمان
تو را به شهداء قسم می دهیم
تو را به ضربان قلب شهداء
تو را قسم به نشانه ها و آثار شهداء
تو را قسم به صلواتشان در محورهای نبرد
تورا قسم به مناطقی که در آن جنگیده اند
خدایا ...
تو را قسم به جنازه هایی که بر گشتند
و تو را قسم به جنازه هایی که برنگشتند
تو را قسم به مادران شهداء
به پدرهایشان
خدایا ما را عاقبت بخیر کن ...
با خوشحالي برام پیام فرستاد
- اگه بدونی از زیر آوار خونه ام چی پیدا کردم؟
فکرم به هزار چیز رفت به جز چیزی که پیدا کرده بود. کتاب؟ طلا؟ حلقه ازدواجش؟ لباس عروسی اش؟ لباس نوزادی بچه هایش؟ آلبوم عکس های قدیمی؟ نامه های قدیمی شوهرش؟ دوستم فاطمه ایوب همسر یک جانباز ویلچری از جنگ ۳۳ روزه است ...
نگذاشت زیاد فکر و خیالم درگیر بشود. این عکس را برایم فرستاد. گفت عاشق این عکسم. گفت این عکس روی دیوار پذیرایی خانه بوده . گفت دوباره به همانجا برمی گردد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشييع شهيد مجتبى حريري پسر شیخ حسین حریری
شهيدي كه وصيت كرد با پرچم ایران تشییعش کنند ...
یا ایها الشهداء ... سلامٌ
به لطف خدا بعد از رقابت با ۱۶ کشور مجددا كانديد نهايي ( ۵ نفر پایانی) جايزة جهاني شهيد سليماني كه توسط جمعيت اسفار لبنان برگزار می شود شدم. اینبار در بخش داستان نوجوان
متاسفانه خانم ایرانی که در بخش شعر کاندید دریافت جایزه بودند به مرحله نهایی نرسیدند اما حتما چیزی از ارزش کار ایشان کم نمیشه. بسیار باعث خوشحالی است که یک خانم ایرانی توانست با شاعرهای برجسته جهان عرب رقابت کند و تا مرحله نیمه نهایی برسد. جهان عرب در شعر بسیار قدرتمند است و تا مرحله نیمه نهایی رسیدن این شاعر ایرانی بسیار قابل افتخار بود
احتمالا اختتامیه دی ماه و در بغداد باشد
امیدوارم مجددا این جایزه را به ایران بیاوریم
همیشه احساس و غم مادران شهدا را بیشتر احساس کرده ایم. حتی صبرشان برای ما با شکوه است. دو روز پیش تشییع شهید حسن قصیر از نزدیکان سید و محمد قصیر برادرش بود و من اینبار به حاج جعفر فکر می کردم پدر ۵ شهید حزب الله ...
شهادت طلب معروف شهید احمد قصیر
شهید موسی قصیر
شهید ربیع قصیر
شهید محمد قصیر
شهید حسن قصیر ...
شنیدم حاج جعفر در تشییع دو شهید آخرش هم مثل کوه محکم بود ...
اول خيال كردم برادر دوستم زينب است. خيلي شبيه برادرش بود. اما گفت برادرش نیست. از اقوام نزدیکشان است
خانواده زینب در این جنگ ۶ شهید داده است. پسر عموهایش، عمویش، برادر شوهرش، شوهر خواهرش ...
اما این خانواده مثل کوه محکم است. روزهای جنگ زینب به من می گفت جنگ که تمام بشود مردم روستا به تعداد شهدایشان افتخار می کنند و کسانی که شهید نداده اند خجالت می کشند.
حسن هم جانباز پیجر است. زینب می گفت حسن اولین جانباز پیجر است و چند دقیقه بعد از انفجار پیجر در دست هایش یکی یکی پیجرها منفجر شدند
می گفت اینقدر حال حسن بد بود که حتی نتوانستند به ایران منتقلش کنند. می گفت از فرودگاه دوباره به بیمارستان منتقلش کردند. برادرش هم که در فرودگاه کنارش بود روز بعد به شهادت رسید.
چند روز پیش جشن تکلیف زینب دختر کوچک حسن بود. به خاطر شهداء جشنی نگرفتند.
اما دختر و پدر عکس یادگاری گرفتند.
یک جشن کوچک پدر و دختری
شاید چشم های حسن دیگر نبیند اما چشم های زینب برای همیشه چشم های پدرش خواهد شد ...
ديروز دوستم فاطمة زعرور كه دختر يك شهيد لبناني است در مراسم سخنراني حضرت آقا شركت كرده بود. از خوشحالی انگار بین ابرها بود. پرسیدم مگر حرف های آقا را می فهمیدی؟ گفت نه. اما خودش را از دور نگاه می کردم ...
یاد این خاطره افتادم
🍃🍃🍃
با بعضي از دوستان در مورد لذت ديدار رهبر صحبت مي كرديم. يك دوست لبناني خاطره جالبي براي من گفت که به قدری برای من دلنشین بود که نتوانستم ترجمه اش نکنم
چند وقت پیش برای یکی از سخنرانی های رهبر که همین اواخر بود حاضر شدم. همه دور و بر من برادران ایرانی بودند. بعد با یکی از اونها کمی حرف زدم وقتی دید نمی تونم خوب فارسی حرف بزنم با تعجب پرسید
- تو که فارسی نمی فهمی واسه چی اومدی اینجا؟ چطور می خوای به حرف های رهبر گوش کنی؟ یعنی اصلا چرا خودت رو خسته کردی و اومدی؟
لبخندی زدم و سری تکان دادم و حرفش را تایید کردم . بعد به چشمانم اشاره کردم و گفتم
- برادر ... همین که نگاهش کنم برام کافی یه .فقط می خوام نگاش کنم. همین نگاه کردن از این دیدار برای من بسه
اون روز اصرار داشتم که حتما با عینک بیام. با اینکه احتیاجی به عینک نداشتم و نزدیک بود چند باری توی فشار جمعیت بیفته ... اما می خواستم سیر نگاهش کنم ...
https://eitaa.com/revayatelobnan1403
🍃مهمانی 🍃
فكر نمي كردم يادش مانده باشد. اما يادش بود. دوست لبناني ام كه حالا يازده سالی می شود كه عروس ايران است. روزهاي جنگ گفت جنگ که با پیروزی تمام بشود حتما دعوتمان می کند. من یادم رفته بود و او یادش نرفته بود. وقتی پیام فرستاد و دعوتم کرد دوباره آن روزهای سخت را مرور کردم. شبهایی که یکباره وحشت زده از خواب می پریدم و در صفحات دوستانم به دنبال خبر شهدای جدید می گشتم. می ترسیدم. می ترسیدم که دوست عزیز دیگری شهید شده باشد. مثل زینب عمرو. مثل فاطمه حمدان. زینب و فاطمه خیلی داستان های من را دوست داشتند. زینب در بمباران المعیصره شهید شد. جایی که هیچ کس توقع بمبارانش را نداشت. دقیقا دو هفته قبل از شهادتش قصه برادر شهیدش را نوشته بودم. فاطمه در بمباران ساختمان نزدیک مسجد قائم در ضاحیه و در ترور شهید ابراهیم عقیل شهید شد.
روزهای سختی بود. دوستانم آواره شده بودند. یکی عراق. یکی سوریه. یکی جبیل. یکی طرابلس. یکی برادرش شهید شده بود. یکی شوهرش مفقود الاثر بود. یکی شوهرش مجروح پیجر و از همه تلخ تر داغ سید ...
روزهای سختی بود. این روزها اگر به من بگویند سخت ترین چیز دنیا چیست می گویم اینکه کسی را بشناسی و خبر شهادتش را بشنوی. درد می پیچد توی تمام روح آدم. انگار که غم جسم دارد. با انگشتان محکمش به ریه های آدم فشار می دهد. نفس آدم بالا نمی آید. می دانستم که آخر این جنگ ختم به پیروزی می شود. من به وعده خدا ایمان داشتم. شک نداشتم. اما آن روزها حال خوشی نداشتم. به جز برای سر کار از خانه بیرون نمی رفتم و یعنی آن را هم مجبور بودم.
یک روز دوست عزیز قدیمی و نویسنده توانمند مقاومت خانم مونا اسکندری نویسنده کتابهای وزین "عشق هرگز نمی میرد" و "بهشت کبوتر می خواهد" و "مادر انقلاب" زنگ زد و گفت
- امروز قرار گذاشتم یک نفر رو ببینی
حوصله نداشتم. اما اینقدر این نویسنده برایم عزیز است که هیچ وقت نمی توانم به او نه بگویم. دعوتش را با بی میلی قبول کردم
بین راه مدام به خودم می گفتم
- چه وقت بدی را انتخاب کردی...
به مقصد که رسیدم و دوست جدید لبنانی ام را که دیدم و با هم حرف زدیم، انگار کوه غم را از روی سینه ام برداشته باشند. دوستي كه هر روز خبر شهادت عزيزي را مي شنيد و از دور مثل ما درد مي كشيد. ما با هم براي سيد گریه کردیم. همانجا قرار گذاشت که بعد از پیروزی دعوتمان کند. من یادم رفته بود. فكر نمي كردم كه او هم يادش مانده باشد ولي يادش بود
و امروز همان روز بود ...
دیدار دوست عزیز نویسنده ام باعث شد تا مسائل ادبیات مقاومت مخصوصا در حوزه برون مرزی را دوباره بررسی کنیم.
یاد این متن قدیمی افتادم که یک سال پیش بعد از برگشت از جایزه بغداد نوشتم که باز نشر آن خالی از لطف نیست
🍃نقطه مطلوب 🍃
هميشه با تاخير نگاه عکس ها می کنم. مثل امروز که بعد از دو هفته نگاه عکس های جایزه جهانی ادبیات مقاومت در بغداد کردم ...
نفر اول از راست منیره از الجزایر. دوم و سوم رز اسماعیل و رانیا از سوریه. بعدی دکتر ایهاب حماده شاعر لبنانی. مهدی زلزلی نویسنده لبنانی. سید عبدالقدوس الامین نویسنده قدرتمند مقاومت لبنان و در آخر هم خودم
حس خوبی بود اینکه در نشست های ادبی با حضور نویسنده های کشورهای عربی شرکت کنم
در یکی از این نشست های دوستانه رمان نویس الجزایری (نفر اول از سمت راست) در مورد کتاب های ترجمه شده مقاومت ایران پرسید و خواست یک رمان خوب از مقاومت ایران که در بازار جهان عرب موجود است را به او معرفی کنم
و من فقط لبخند زدم و موضوع را عوض کردم. می دانستم هیچ اثر قابل اعتنایی که ترجمه شده باشد و در دسترس تمام جهان عرب باشد نداریم.
کارهایی صورت گرفته اما مخاطب آن یا فقط دوستان ما هستند و یا اینکه در بازارهای جهان عرب موجود نیستند و مخاطب دسترسی واقعی به این کتاب ها ندارد.
بر اساس آمار و ارقام هر ساله کتاب های زیادی از حوزه ادبیات مقاومت ترجمه می شود. اما حضور واقعی این کتاب ها در بازار کتاب جهان عرب و در دسترس مخاطب عرب زبان تا چه حد است؟
ما هنوز تا رسیدن به نقطه مطلوب راه زیادی در پیش داریم
این روزها مقاومت دارد میزان خسارت مردم در این جنگ را محاسبة مي كند.
نكته جالب اينجاست كه بعضي از مردم در زير فرم مخصوص مي نويسند
اگر قرار است دولت لبنان خانه هایمان را تعمیر کند ما می پذیریم. اما اگر مقاومت می خواهد خانه هایمان را درست کند ما از خانه هایمان گذشتیم .. خانه هایمان فدای سر مقاومت و شهداء و رزمنده ها
چه کسی می تواند مردمی که اینگونه می اندیشند را به زانو در بیاورد؟