🌱همایش شعر عاشورایی
💯شعر خوانی شاعران مطرح دزفول و خوزستان
✍با حضور فرمانده محترم سپاه پاسداران خوزستان، سردار سرتیپ حاج حسن شاهوار پور
♻️حضور و تقدیر از خانواده های محترم شهدای مدافع حرم
⏰زمان: پنج شنبه 18 مرداد ماه1403 ساعت20 الی 23
📍مکان: مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ شرط شهید شدن...
#شهید_اسماعیل_هنیه
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
سید حسن نصرالله: 🔻
✍به شهدایمان نمی گوییم خداحافظ،
می گوییم به امید دیدار.
#سید_حسن_نصرالله
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🌹 #زيارت_نامه_شهـــــــدا🌹
✍بســــم الله الرحمــــن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصار اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
چشم داشتی نداریم.mp3
990.4K
نام پیشواز : چشم داشتی نداریم
کد همراه اول:44794
کد ایرانسل:44145705
📱مشترکین همراه اول : ارسال کد به 8989
📱مشترین ایرانسل : ارسال کد به 7575
✍توضیح:🔻
💯(این پیشواز شامل سخنرانی شهید حاج احمد سوداگر در محضر مقام معظم رهبری است)
#شهید_حاج_احمد_سوداگر
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #هویزه🔻
✍ای وارثان نهضتِ سرخ حسینی...
🌱جان بر کفانِ جبهه عشق خمینی...
💯ای کاش میشد دست ما رو هم بگیرید...
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_پنجم🔻
✍مهتاب هم که از اول در آغوش مادر خواب بود؛ به اتاق پدر و مادر برده میشود.
🌱بهرام و بهروز بعد از دیدار مسافرها و خواندن نماز؛ به اتاقشان در طبقه بالا میروند تا بهرام بخوابد و بهروز آماده شود و به سپاه برود.
🔰من و مهناز هنوز در اتاق خودمان بیداریم.
💢هر چند کلامی؛ با هم حرف نمیزنیم اما شوق و عطش دیدن سوغاتیهایمان فروکش نکرده است.
‼️خبری از سوغاتی نیست!
کمی که میگذرد مهناز که رو به من دراز کشیده است با پوزخند میگوید:🔻
▫️خبری از سوغاتی نیست؛خب صبر کن چمدونا رو وا کنن.
▪️صبر میکنیم؛ اما کمی بعد او هم میخوابد.
🔸 پدر و مادر انگار مثل همیشه که از مشهد برمیگشتند خیلی خوشحال نیستند.
🔹به اتاقشان رفتند.
💬در رختخواب این پهلو آن پهلو میشوم.
💭چند دقیقه بعد صدای باز کردن آرام و با احتیاط چمدانها میآید؛ و بعد صدای مهتاب مامان تشنمه؛بیدار شده است انگار!
صدای مادر می آید: 🔻
✔️باشه مامان الان برات آب میارم.
💠صدای پای مادر را میشنوم که به آشپزخانه میرود.
🌐نمی بینمش اما تصور میکنم؛ حتماً لیوان آب را از کلمن پر کرده برای مهتاب میبرد.
🔰چیزی نمیگذرد که دوباره به آشپزخانه برمیگردد.
♻️صدای باز شدن در ماشین رختشویی شنیده میشود و همزمان صدای پای بهروز که از پلههای اتاق بالا به پایین میآید!
🌀 به آرامی با مادر خداحافظی میکند.
💢مادر خدا پشت و پناهت؛ناهار که میای خونه؟؟؟
💯آره ان شاالله.
ادامه دارد...
منبع:#کتاب_از_آن_هجده_ماه_و_هفت_روز
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea