14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پشت_صحنه_روایتگران
✍فکر میکنید توی این اتاق چی باشه؟؟؟
☀️صفا و صمیمیت حسین آقا بعد از شهادتش هم ادامه داره.
💬سفره ی عقد خونه ی حسین میزبان جوون هایی شده که عهد میبندن تا زیر یه سقف برای خدا بندگی کنن.
♨️اینجا عقد براشون جاری میشه و به هم محرم میشن تا هم پیمان با هم راه حسین رو ادامه بدن که همان راه سید الشهدا اربابمون حسین علیه السلام هست.
💥و همان راه سبز صاحب الزمان...
▪️اولین سفره ی عقدی بود که پاش گریه کردم؛ نه به خاطر اینکه به جای حسین آدمای دیگه ای اینجا ازدواج میکنن؛ بلکه به خاطر صفا و گذشت مادر که راضی به این کار خیر شده بود و خونه ای که سال ها آرزو داشت پسر و عروسش توش زندگی کنن در اختیار جوون ها قرار داده بود که عهد ازدواجشون رو زیر این سقف ببندن.
🌀چه دلی داری مادر!
💢خوش به حال شما که حسین رو داری و خوش به حال ما و البته خوش به حال حسین که شما رو داره.
♻️البته ما برای دیدن سفره ی عقد به اینجا نیومدیم.
▪️حاشیه ی مصاحبه ها کمتر از متن زیبا نیست.
💭خبرهایی در راهه...
▫️منتظر باشید و برای موفقیت مون دعا کنید...
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍طبق رسم و رسوم معمول، بزرگان فامیل جمع شدند و جلسه ی "بله برون" تشکیل شد.
☀️ مردها توی پذیرایی نشستند و خانمها در قسمت اندرونی.
💬دری را که بین پذیرایی و اندرونی بود نیمه باز گذاشتیم و تا جایی که توانستیم خودمان را نزدیک کردیم که صحبتهای آنها را بشنویم.
💢بعد از تعارفات معمول،حرف مهریه شد.
🌀پدرم مهریه را صد هزار تومان اعلام کرد.
▪️با شنیدن این مبلغ، قبل از آنکه خانواده ی داماد چیزی بگویند پدرم را صدا کردم و گفتم:
♨️من قبول ندارم! صد هزار تومان زیاده؛ اگه به خاطر منه؛ من
نمی خوام.
💥من دوست دارم مهریه ام، مهریه ی حضرت زهرا (س) باشه.
♻️پدرم گفت: «خُب این هم تقریبا معادل همون مهریهی حضرت زهرا (س) است.»
🗯با حالت خواهش گفتم: «بابا! کمترش کن.»
🔸بین صحبت ما، دایی ام از اتاق بیرون آمد.
🔹 با او خودمانی تر بودم.
▫️بعد از صحبتی که با هم داشتیم، دایی ام به پدر گفت:
▪️مهریه شصت هزار تومان باشه.
💭 پدرم پذیرفت و پس از تعیین مهریه، بقیه ی جلسه با تعارفات معمول و خوش و بش سپری شد و بعد هم تاریخ عقد را تعیین کردند.
به روایت: همسر شهید
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍ من دختری 17 ساله بودم که تا آن زمان فقط دو بار داماد را دیده بودم، آن هم خیلی مختصر.
💢استرس زیادی داشتم و با ترس و لرز چادرم را سر کردم و وارد جمعیت شدم.
☀️عاقد توضیحات اولیه را داد و از من پرسید وکیلم؟
💬گفتم: «بله»
♨️بعد هم از داماد پرسید وکیلم؟
🌀نمیدانم آن لحظه در چه فکری بود که یکدفعه به خود آمد؛ شاید هم شوخی اش گل کرده بود که بلافاصله نگاهش را برگرداند به طرف عاقد و با عجله و چند بار پشت سر هم گفت: «آره... آره... آره...»
💥همه خندیدند و گفتند: «بابا! چه خبرته؟!»
♨️پدرش هم گفت: «چته؟! یکدفعه هول شدی؟!»
سید جمشید با خونسردی گفت:🔻
▪️«نه!... گفتم مبادا پشیمون بشه... زودتر قال قضیه رو بکنیم تموم بشه.»
🔸با اولین لبخندی که در مراسم عقد زدم، مقدار زیادی از اضطرابی که در وجودم بود، کاسته شد و صیغه ی عقد جاری شد.
🔹داماد 21 ساله بود و من 17 سال داشتم.
▫️نشستیم کنار سفره ی عقد و خانمها برای گفتن تبریک و شاد باش دورمان جمع شدند.
💭 طبق رسم، ظرف عسل را جلوی ما گذاشتند.
🗯 اول او عسل در دهان من گذاشت و بعد هم من عسل در دهانش گذاشتم که با صدای جیغ آهسته ی من همه نگاهم کردند و گفتند چی شد؟!
♻️شنیده بودم که آدمِ سرحال و شوخی است ولی انتظار نداشتم سرِ سفره ی عقد، انگشتم را گاز بگیرد.
☀️ در مدتی که کنار هم نشسته بودیم، چنان با من گرم گرفته بود که گویی مدت ها باهم نامزد بوده ایم.
به روایت: همسر شهید
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویژگیهای خانوادهی حسینی
⬅️ قسمت چهاردهم: بهترین و پرسودترین سرمایهگذاری!
#محرم_الحرام
#خانواده
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#سالروز_بازگشت_آزادگان_به_میهن
✍به ياد دارم در روزهای نخست ورودمان به اردوگاه شهر موصل، پتو و زيرانداز نداشتيم و در وضع بدی به سر می برديم.
💬اما شهيد فرخي اصلا به اين چيزها فکر نمی کرد.
💢او به محض ورود به اردوگاه به جمع آوری چوب پرداخت.
☀️بعد چوبها را آتش زد تا از زغال آنها به جاي گچ و قلم در کلاس درس استفاده کند.
♻️شهيد فرخي کلاس سواد آموزي را روی زمين سيمانی شروع کرد و چون اسيران کاغذ و قلم نداشتند، از زمين به جای تخته و دفتر استفاده می کرد.
💥با همه سختی هایی که بود او کلاسها را گسترش داد و بی سوادان را تشويق می کرد که به کلاس بيايند.
♨️از آنهايي هم که سواد داشتند می خواست تا در اتاقهای خود برای بی سوادان کلاس تشکيل دهند.
🌀او برای اين کار دفتری درست کرده بود که به آن «دفتر مادر»
می گفت.
▪️در آن دفتر مطالبي را که
می خواست به سواد آموزان بياموزد، می نوشت و از روی آن به اسيران بی سواد درس می داد.
▫️به کساني هم که سواد داشتند، روش تدريس را می آموخت.
راوی: دکتر محمد حاجی خلف، هم رزم شهید
#شهید_محمد_فرخی_راد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍ نميرى مگر شهيد!
#اربعین
#زیارت
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
ÈíÇäÇÊÏÑÏíÏÇÑÌãÚíÇÒÇíËÇÑÑÇäæÎÇäæÇÏååÇíÔåÏÇموسیقی.mp3
3.54M
✍مسأله آزادگان، مسأله بزرگی است.
💬به فیلمهای تبلیغاتی غربیها و دیگران در زمینه مسائل نظامی و مسائل مربوط به اسارتهایشان نگاه نکنید.
▪️بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانوادههای شهدا
۱۳۷۶/۰۵/۲۹
#بازگشت_آزادگان
#ایستادگی
#امام_خامنهای
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea