eitaa logo
روایتگران شهدا
264 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍فکر میکنید توی این اتاق چی باشه؟؟؟ ☀️صفا و صمیمیت حسین آقا بعد از شهادتش هم ادامه داره. 💬سفره ی عقد خونه ی حسین میزبان جوون هایی شده که عهد میبندن تا زیر یه سقف برای خدا بندگی کنن. ♨️اینجا عقد براشون جاری میشه و به هم محرم میشن تا هم پیمان با هم راه حسین رو ادامه بدن که همان راه سید الشهدا اربابمون حسین علیه السلام هست. 💥و همان راه سبز صاحب الزمان... ▪️اولین سفره ی عقدی بود که پاش گریه کردم‌؛ نه به خاطر اینکه به جای حسین آدمای دیگه ای اینجا ازدواج میکنن؛ بلکه به خاطر صفا و گذشت مادر که راضی به این کار خیر شده بود و خونه ای که سال ها آرزو داشت پسر و عروسش توش زندگی کنن در اختیار جوون ها قرار داده بود که عهد ازدواجشون رو زیر این سقف ببندن. 🌀چه دلی داری مادر! 💢خوش به حال شما که حسین رو داری و خوش به حال ما و البته خوش به حال حسین که شما رو داره. ♻️البته ما برای دیدن سفره ی عقد به اینجا نیومدیم. ▪️حاشیه ی مصاحبه ها کمتر از متن زیبا نیست. 💭خبرهایی در راهه... ▫️منتظر باشید و برای موفقیت مون دعا کنید... 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍طبق رسم و رسوم معمول، بزرگان فامیل جمع شدند و جلسه ی "بله برون" تشکیل شد. ☀️ مردها توی پذیرایی نشستند و خانمها در قسمت اندرونی. 💬دری را که بین پذیرایی و اندرونی بود نیمه‌ باز گذاشتیم و تا جایی که توانستیم خودمان را نزدیک کردیم که صحبتهای آن‌ها را بشنویم. 💢بعد از تعارفات معمول،حرف مهریه شد. 🌀پدرم مهریه را صد هزار تومان اعلام کرد. ▪️با شنیدن این مبلغ، قبل از آنکه خانواده ی داماد چیزی بگویند پدرم را صدا کردم و گفتم: ♨️من قبول ندارم! صد هزار تومان زیاده؛ اگه به خاطر منه؛ من نمی‌ خوام. 💥من دوست دارم مهریه ام، مهریه ی حضرت زهرا (س) باشه. ♻️پدرم گفت: «خُب این هم تقریبا معادل همون مهریه‌ی حضرت زهرا (س) است.» 🗯با حالت خواهش گفتم: «بابا! کمترش کن.» 🔸بین صحبت ما، دایی ام از اتاق بیرون آمد. 🔹 با او خودمانی تر بودم. ▫️بعد از صحبتی که با هم داشتیم، دایی ام به پدر گفت: ▪️مهریه شصت هزار تومان باشه. 💭 پدرم پذیرفت و پس از تعیین مهریه، بقیه ی جلسه با تعارفات معمول و خوش و بش سپری شد و بعد هم تاریخ عقد را تعیین کردند. به روایت: همسر شهید 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من دختری 17 ساله بودم که تا آن زمان فقط دو بار داماد را دیده بودم، آن‌ هم خیلی مختصر. 💢استرس زیادی داشتم و با ترس و لرز چادرم را سر کردم و وارد جمعیت شدم. ☀️عاقد توضیحات اولیه را داد و از من پرسید وکیلم؟ 💬گفتم: «بله» ♨️بعد هم از داماد پرسید وکیلم؟ 🌀نمیدانم آن لحظه در چه فکری بود که یک‌دفعه به خود آمد؛ شاید هم شوخی اش گل کرده بود که بلافاصله نگاهش را برگرداند به‌ طرف عاقد و با عجله و چند بار پشت سر هم گفت: «آره... آره... آره...» 💥همه خندیدند و گفتند: «بابا! چه خبرته؟!» ♨️پدرش هم گفت: «چته؟! یکدفعه هول شدی؟!» سید جمشید با خونسردی گفت:🔻 ▪️«نه!... گفتم مبادا پشیمون بشه... زودتر قال قضیه رو بکنیم تموم بشه.» 🔸با اولین لبخندی که در مراسم عقد زدم، مقدار زیادی از اضطرابی که در وجودم بود، کاسته شد و صیغه ی عقد جاری شد. 🔹داماد 21 ساله بود و من 17 سال داشتم. ▫️نشستیم کنار سفره ی عقد و خانم‌ها برای گفتن تبریک و شاد باش دورمان جمع شدند. 💭 طبق رسم، ظرف عسل را جلوی ما گذاشتند. 🗯 اول او عسل در دهان من گذاشت و بعد هم من عسل در دهانش گذاشتم که با صدای جیغ آهسته ی من همه نگاهم کردند و گفتند چی شد؟! ♻️شنیده بودم که آدمِ سرحال و شوخی است ولی انتظار نداشتم سرِ سفره ی عقد، انگشتم را گاز بگیرد. ☀️ در مدتی که کنار هم نشسته بودیم، چنان با من گرم گرفته بود که گویی مدت ها باهم نامزد بوده ایم. به روایت: همسر شهید 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویژگی‌های خانواده‌ی حسینی ⬅️ قسمت چهاردهم: بهترین و پرسودترین سرمایه‌گذاری! 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
✍به ياد دارم در روزهای نخست ورودمان به اردوگاه شهر موصل، پتو و زيرانداز نداشتيم و در وضع بدی به سر می برديم. 💬اما شهيد فرخي اصلا به اين چيزها فکر نمی کرد. 💢او به محض ورود به اردوگاه به جمع‌ آوری چوب پرداخت. ☀️بعد چوب‌ها را آتش زد تا از زغال آنها به جاي گچ و قلم در کلاس درس استفاده کند. ♻️شهيد فرخي کلاس سواد‌ آموزي را روی زمين سيمانی شروع کرد و چون اسيران کاغذ و قلم نداشتند، از زمين به جای تخته و دفتر استفاده می کرد. 💥با همه سختی هایی که بود او کلاسها را گسترش داد و بی سوادان را تشويق می کرد که به کلاس بيايند. ♨️از آنهايي هم که سواد داشتند می خواست تا در اتاقهای خود برای بی سوادان کلاس تشکيل دهند. 🌀او برای اين کار دفتری درست کرده بود که به آن «دفتر مادر» می گفت. ▪️در آن دفتر مطالبي را که می خواست به سواد‌ آموزان بياموزد، می نوشت و از روی آن به اسيران بی سواد درس می داد. ▫️به کساني هم که سواد داشتند، روش تدريس را می آموخت. راوی: دکتر محمد حاجی خلف، هم رزم شهید 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ نميرى مگر شهيد! 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
ÈíÇäÇÊÏÑÏíÏÇÑÌãÚíÇÒÇíËÇÑÑÇäæÎÇäæÇÏååÇíÔåÏÇموسیقی.mp3
3.54M
✍مسأله آزادگان، مسأله بزرگی است. 💬به فیلم‌های تبلیغاتی غربی‌ها و دیگران در زمینه مسائل نظامی و مسائل مربوط به اسارت‌هایشان نگاه نکنید. ▪️بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا ۱۳۷۶/۰۵/۲۹ 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا